°•بنت الزهرا(س)•°
یعنی میشه هفته دیگه شب جمعه بین الحرمین باشیم؟ ♥️
رسیدم کربلا الحمدلله.....♥️
#هم_اکنون
یکم ناشناس جواب بدیم👇🏼
سلام موقع ورود به مرز مهران غرفه های سیمکارت عراقی هست
سلام ان شاءالله به خیر حاجت بگیرید
سلام . شمارو ویژه دعا کردم ۳جا +موقع خدمت+اولین لحظه ای که چشمم به گنبد خورد +و یه لحظه خوب دیگه که تو سفرنامه بهش اشاره میکنم . چون برای عزیزترینم این دوران و گذروندم حالتونو درک مبکنم ولی نگران نباشید
سلام .ببینید هست ولی خیلی کم همه موکبا تازه درحال ساخت هست زائر پیاده هم کم هست ولی حرم شلوغه
نفسم سخت گرفتهست به آغوش بکش
نوکر خستهی رنجور بهم ریخته را ..😔
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
════.🥀.════════
@F_FARID_BENTOLZAHRA
اربعین کاش بگویم به همه در صحنش
حاجتم کربوبلا بود روا کرد حسین(ع)
😍💔🥺...
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
════.🥀.════════
@F_FARID_BENTOLZAHRA
°•بنت الزهرا(س)•°
#سفرنامه با چشمانم مسیر رو دنبال میکنم راننده نگه میدارد کربلا کربلا مسافران به تکاپو میافتند؛ سر
#سفرنامه
با صدای قوقولی قوقوی خروس چشمام رو باز کردم
نگاهی به اطراف انداختم
همه غرق در خواب بودند
چادر مشکی که برای خوابیدن روی پتوها پهن کرده بودم جمع شده بود و با زمینی که از او فراری بودم فاصله ای نبود
زنی اماده نماز خواندن میشد
چشمانی که بلاجبار گشوده بودم را با اب وضو همراه کردم و پس از نماز دوباره به خواب رفتم
دو بار با صدای مرغی که وارد مکان استراحتگاه از خواب بیدار شدم
انگار حجمی از عصبانیت تو وجودم در اثر خستگی شکل گرفته بود
به صدای بلند گریه های کودکی با عصبانیت از جا بلند شدم و در همین حین روبه مادر گفتم
دیگر تحمل این شرایط از توانم خارج است
سمت کودک خیز برداشتم
به انی چشمان او مرا متوقف کرد
همچون توپی که سوزنی سبب خوابیده شدن بادش میشود
مهر خاموشی بر دهانم خورد
چه کودک نازی
چقدر چشمانش گیراس
چقدر با مزه است
خشمم فروکش کرد
اماده صبحانه شدیم
اعضای خانه یک به یک امدند ، طعام طعام کنان تخم مرغ های ابپز محلی را با نان های تازه پخت شده مقابلمان گذاشتند
(***اینک روبه روی سرداب عموجان درحال نوشتن هستم)
پس از صبحانه و برقراری یک جلسه توجیهی کوچک شروع به تمیز کردن خانه ای که در ان ساکن بودیم کردیم ناگهان برق ها رفت
در این گرما نبود برق یک فاجعه عظیم است
در گرمای زیاد پس از اتمام کار دور هم نشستیم شروع به صحبت کردیم
قطعا تا برپا نشدن موکب حجم کار ما کمتر بود
حال و روزم به تناسب شب قبل بهتر شده بود
حواسم را به صحبت خادم ها جمع کردم
گویابحث اتفاقاتی است که رخ داده بود
یکی میگفت حکمت اینکه دیشب تا کربلا رفتیم و دوباره به سمت ستون ها برگشتیم اذن گرفتن از ارباب برای شروع خدمت بود
به فکر فرو رفتم
اذن گرفتن؟
چه تحلیل زیبایی
مرحبا به این نگاه.....
#پارت_ششم
#ادامه_دارد
#عکس_سفرنامه
اقا حسنی که بهش اشاره شد😁😍اولش اینشکلی نبودا
رفت تیپ زد😂♥️
°•بنت الزهرا(س)•°
#سفرنامه با صدای قوقولی قوقوی خروس چشمام رو باز کردم نگاهی به اطراف انداختم همه غرق در خواب بودند چ
#سفرنامه
یک روز هم به همین روال گذشت
صدای گوسفندهایی که هر صبح از درب خانه عبور میکردند
صدای سگ ها
و مرغ مزاحمی که از هر دربی وارد میشد و در کنار ساک های ما جا میگرفت و این اتفاق همراه بود با فریاد همگانی خانم ها
نهار ها و شام ها با صاحب خانه بود
بامیه خوشمزه ای که با انگور های به زیبایی انگور پلاستیکی همراه بود انگور هایی دایره ای شکل
و طفلی که روز اول قصد خشم بر اورا داشتم حالا گویی عضوی از ما بود
کودکی به اسم حسن
بدون رضایت سر شیفت اجازه حرم و زیارت نداشتیم
در روز چندباری طولانی برق میرفت
حالا ترنسلیت(برنامه مترجم گوگل)هم زبان ما و اهالی خانه شد بود
اینقدر با هم عربی صحبت کرده بودیم که به اسم یکدیگر را میشناختیم
زینب
سُکینه
وفا
غدیر
......
دروغ نگویم دلم کمی برای خانه تنگ شده بود
برای قلم موهایم
ابرنگم
حتی کار و همکارانم
روز دوم حسن را به حمام بردیم و و با بقیه خادم ها اورا شستیم
همچون عضوی از خانوادیمان
در اب بازی میکرد و خوشحال بود
مادرم با خنده به او میگفت ، حمامت کردیم و دوستت داریم تا در اینده خادم الحسین شویا
با هرکاری بود سر خود را گرم میکردیم که دلتنگی برای حرم از یاد برود
اما مگر میشود
با زبان های مختلف از سر شیفت ها تفاضای زیارت میکردیم
گل سر هایی که برای دختر ها خریده بودم را مدام نگاه میکرد
یعنی میشود ابن شب جمعه در بین الحرمین به نیت سه ساله ارباب پخششان کنم
اینَک پنجشنبه هست و دل در دل ندارم
یعنی قبول میکنند به زیارت برویم
به انی به خود میایم
قبول میکنند؟
چه کسی باید قبول کند؟
اصلا این ها کی هستند
اون که باید قبول کند کس دیگریست
ارباب است
ارباب
(سفرنامه روزانه نوشته نمیشود اتفاقات گفته شده برای روز پنجشنبه است....)
#پارت_هفتم
#ادامه_دارد