eitaa logo
°•بنت الزهرا(س)•°
488 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
10 فایل
گر به زهرا (سلام الله علیها)برسد نامه ما ، نیست غمی ! هرکسی بچه ی بد را زده ، مادر💔نزده!..... ارتباط با ما👇🏼❤ https://daigo.ir/secret/656485449
مشاهده در ایتا
دانلود
از این پنجاه سال تو سه سالش قسمت من شد یک امشب را نمیخواهی پدرجان خودم باشی ════.🥀.════════    @F_FARID_BENTOLZAHRA
نمبدونم چقدر مبتونم حرم برم ،چون برای کار داریم میریم تو ضریح قول نمیدم بندازم میترسم مدیونتون شم ولی اسماتونو بنویسید برام تو حرم نام میبرم♥️ https://harfeto.timefriend.net/16774273351850
ساعتای دو شب بود که رسیدیم مرز مرز مهران مرزی پر از خاطرات خوب ، انگار خستگی ۱۲ ساعت سفر با رسیدن به این مرز از تن خارج میشه حس خوب اینکه ماشین هماهنگ شده و از مرز رد میشه شادی رو دوچندان میکنه با ایستادن ماشین به خودم میام سر میچرخونم که ببینم رسیدیم یا نه این مداحی تو ذهنم پلی میشه: نمیدانم کجایی هستم اما خوب میدانم هوایی هستم و آواره ای در مرز مهرانم هوایی هستم و آواره ای در مرز مهرانم با صدای راننده و سربازی که جلومونو گرفته مداحی از ذهنم پاک میشه کم و بیش صداهایی میشنوم که حس خوب رسیدن رو از بین میبره مرز مهران اجازه ورود ماشین نمیده ولی ما که مجوز داریم سرباز با تاسف میگه : از مرزای دیگه میتونید رد شید همین چندساعت پیش جلو چشمام نمایان میشه که سمت مرز خسروی حرکت کردیم ولی راننده دور زد و اومد سمت مرز مهران خادمای دیگه پچ پچ کنان دارن میگن حکمتی داره نگران نباشید یکی از خادما با حرفش پرتمون میکنه به تایمای اول حرکتمون که یکی از هم کاروانیا بدون پاسپورت اومد بود و وسط راه پیاده شد دوستشم با چشم اشکی همراهش راهی منزل شد راست میگن تو زیارت اربعین نه رفتن اون که قراره بره مشخصه نه نرفتن اون کسی که میخواد نره حالا دل تو دلم نیست نکنه اقا پسم بزنه نکنه نرسم به دیار عشق در همین تلاطم میان قلب و عقل چشمم به ماشین کنار میخوره که برای امداد خودرو هست روش با خط خاص نوشته هیچکس در راه نمیماند.... درون خودم ، همدم همیشگیم حضرت زهرا رو صدا میزنم و میگم خانم جون ما خادمای زائرای گل پسرتیما تو راه نمونیم... حالا این مداحی و با عمق وجود درک میکنم هوایی هستم و اواره ای در مرز مهرانم....🥲 ════.🥀.════════    @F_FARID_BENTOLZAHRA
°•بنت الزهرا(س)•°
#سفرنامه ساعتای دو شب بود که رسیدیم مرز مرز مهران مرزی پر از خاطرات خوب ، انگار خستگی ۱۲ ساعت سفر ب
لحظات به درازی سال های طولانی میگذشت انگار در هجوم درد ها قرار گرفته بودم درد دندانی که با فشار دستمال روی ان هم ساکت نمیشد درد کمری که امان ازم بریده بود و حالا درد معده ، سوزشی که باعث میشد سوزش کبودی دستم در اثر خونی که پرستار گرفته بود از یاد میرفت تایم نماز صبح ، چشم های غرق در خواب رو نجات داد و اعضای این کاروان کوچک رو راهی نمازخونه کرد دلکندن از باد دلنواز نمازخونه کار سختی بود به سمت ماشین حرکت کردیم به انی چشمم به یک بهشت کوچک افتاد بهشتی ناب ، متبرک به سه شهید گمنام با قدم های سریع به سمتشون گام برداشتم دستی به مزارشون کشیدم و تو دلم قول دادم به نیتشون تو مشایه راه برم و در عوض دعا کنن ما از مرز مهران رد بشیم ماشین حرکت کرد سمت سربازا قبل رسیدن باهم قرار گذاشتیم تا ایه ۶۵ سوره یس رو قرائت کنیم و به سرباز ها فوت کنیم چشمام رو بستم و طبق روال متوسل شدم به سفره های بابرکت خانم ام البنین نزدیک سرباز شدیم دل تو دل هیچکس نبود یکی با صدای اروم گفت بخونید همه متوجه منظورش بودیم و شروع کردیم به خوندن ایه سرباز اول اجازه داد با صلواتی مسیر و طی کردیم سرباز دوم و سوم هم همینطور گذشت رسیدیم به سرباز های عراقی راننده پیاده شد تا باهاشون حرف بزنه خیره به زائرا بودم زن و مرد با کوله ای بر پشت یک مسیر رو میرفتن جمله حب الحسین یجمعنا در قاب چشمانم دو دو میزد با صدا زده شدن اسمم برگشتم سمت صدا از صحبت های مادرم فقط کلمه مدینه رو شنیدم و اشاره هایی که به بیرون میکرد گوش تیز کردم صدای کمی به گوش میرسید ، صدای مهدی رسولی شنیده میشد که میخوند: تو که شب تا سحر واسه مردم تو دعاهات چیزی کم نمیزاشتی چجوری فتنه شده که تو حتی میون خوبام جایی نداری.... محو در مداحی بودم که راننده رسید گفت پیاده شید مهر بزنید و برید تا من هم با ماشین بیام باید صبر کنم تا ساعت اداری کوله هارو برداشتیم و پیاده شدیم حس شیرین رد شدن از مرز چهره های معصوم سرباز های ایرانی و مداحی قشنگی که با قلب عاشق من بازی میکرد الله اکبر اینهمه جلال الله اکبر این همه شکوه الله اکبر در راه علی فاطمه ایستاده مثل یه کوه مهر ایران خورد تو پاسپورتمونو رد شدیم منتظر نشستیم تا اومدن ماشین که ناگهان راننده تماس گرفت و گفت......
دوست دارید تا اخر سفر ثبت خاطره کنیم؟👆🏻👇🏼 https://harfeto.timefriend.net/16774273351850
°•بنت الزهرا(س)•°
دوست دارید تا اخر سفر ثبت خاطره کنیم؟👆🏻👇🏼 https://harfeto.timefriend.net/16774273351850
ممنون از محبتتون♥️پیاما زیاد بود گوشه ای از لطفتون🌱 شما دعا کنید من زنده برگردم بیوگرافی هم علی رغم میل باطنی میزارم😂
°•بنت الزهرا(س)•°
#سفرنامه لحظات به درازی سال های طولانی میگذشت انگار در هجوم درد ها قرار گرفته بودم درد دندانی که ب
توقف چندین ساعتمون تو مرز مهران ؛ دلهره و اضطراب ؛ گرسنگی و درد ؛ گرما و بی آبی ؛ همش فدای سر ارباب بی کفنمون بعد از تماس راننده وارد نمازخونه مرز شدیم چشممون به یه خانواده افتاد که یه گوشه ای استراحت میکردن متوجه شدیم از تبریز اومدن و پاسشون قبول نشده و دوروزه تو مرز هستن هرکسی رو که چشم میبینه سر درگرم و اشفتس گویی حرارت عشق‌زیارت در این ادما هوا رو اینقدر گرم کرده تو فکر اتفاقات امروز بودم که چشمم گرم شد و به خواب رفتم انگار تایم زیادی گذشته بود که با تکون های مادر از خواب پاشدم در خواب و بیدار متوجه صحبت ها بودم صحبت از گرمای هوا بود. از ضعف و گرسنگی دیگر مایل به خوابیدن نبودم جویای ماشین شدم انگار دیگه امیدی به رد شدن ماشین از مرز نیست در این میان خبر های که حکم شایعه یا شاید حقیقت را داشت به گوش میرسید عده ای میگویند موکبی در عراق دایر نیست عده دیگری میگویند مردم سامرا به شدت با ایرانی ها بد رفتاری میکنند شیطان گمان کرده با رساندن این حرف ها به گوشمان ذره ای در انجام رسالت خود سست میشویم؟! ان هم رسالتی که مادر ارباب به دوشمان گذاشته خدمت به زوار! با نگاه های ملتمسانه پی جرعه ای اب و لقمه ای غذا میان جمعیت میگردم به یاد اسرای کربلا قلبم به درد می اید عمه جانم رقیه خاتون خانواده بهترین مرد خدا شما بدون اب و غذا بعد از دیدن اینهمه مصیبت چه کشیده اید آه یکی از خادم ها با نون های خشک شده شب گذشته و قالبی پنیر می اید با وجود ضعف بسیار دل رضا به خوردن لقمه نان و پنیر نمیشود هر لقمه ای که سمتم گرفته میشود پس زده و به دیگری میدهم تا جایی که همه ، هم کاروانی ها تکه ای نان بخورند در همین حین فرشته ای با اب یخ از دور می اید این سفر هر لحظه اش شبیه عاشوراست گرسنگی تشنگی اسیری گرما از خودگذشتگی و..... دیدن مسافران با سن بالا و ناتوان ابری از جنس تفکر بالای سرم به وجود می اورد به راستی این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست..... و همچنان در مرز مهران انتظار وصال را میکشم چه سری دارد این انتظار؟ گویی انطور که باید تشنه دیدار نبودم! شاید هم صبرم در وهله ازمایش قرار گرفته است!
°•بنت الزهرا(س)•°
#سفرنامه توقف چندین ساعتمون تو مرز مهران ؛ دلهره و اضطراب ؛ گرسنگی و درد ؛ گرما و بی آبی ؛ همش فدا
پس از ساعات قابل توجهی انتظار و با وجود نامه خروج ماشین در نهایت فرد به فرد از مرز خارج شدیم و ماشین را در پارکینگ ایران گذاشتیم مرز عین روز های پایانی به اربعین مملو از زائر نیست و خیلی زود کوله باری از خستگی را در ایران به جا گذاشتم هربار ، نگاه های مردان عراقی برای تایید پاسپورت در تنگا قرارم میدهد این نگاه ها مرا یاد اتفاقات خوبی نمیاندازد نگاه خشن سربازان عراقی به جوان های سرزمینم به کنیزی گرفته شدن دختران کشورم اصلا اینها به کنار به اسارت رفتن عمه جانم خانم حضرت زینب ای وای که زیر بار نگاه مردان نامحرم چه به این بانوی مقاومت گذشت هوای داغ مسیر ، لبانم را به ذکر یا زهرا متبرک میکند خدارا بابت رسیدن به کشوری که اربابم در ان حضور داشته شکر میکنم در میان یا زهرا گفتن های مکرر چشمانم به اب های عراقی میافتد ناخداگاه از شوق با دست انهارا نشان میدهم مرد عراقی به نشان تعارف دست به سمت اب ها دراز میکند با تاییدی از سمت همسفر بهشتیم(مادر) به سمت اب ها میروم دستانم که به اب خنک و کمی خاک الود داخل لگن میخورد نشاط کل وجودم را فرا میگیرد این حس دوباره مرا ترغیب به سپاسگزاری از معبود میکند برای تهیه سیم کارت عراقی هم قدم مادر میشوم نگاه های مردان انجا اذیت کننده است لحظه ای هزار بار برای برنداشتن پوشیه مشکیم افسوس میخورم به سمت ماشین های عراقی حرکت میکنیم مقصدی به عمود ۹۰۹ در پیش داریم مشاجره مرد ایرانی با راننده عراقی ازارم میدهد معتقدم هر فرد با توجه به حضورش در یک جامعه دیگر الگویی هست که باید مراقب رفتارش باشد گاهی فرد الگو یک خانواده است گاهی الگوی یک مدرسه یا دانشگاه هست گاهی الگوی یک تیم است و در این راهپیمایی جهانی هر فرد الگوی کشورش هست نمیدانم چقدر از این فکرها میگذشت که متوجه حرکت ماشین در جاده شدم جاده ای بدون سرسبزی انگار این جاده ناله های عمه سادات را در خود پنهان کرده گرسنگی و تشنگی نمیگذارد بیش از این در افکار خود غرق شوم به اولین موکب که میرسیم راننده نگه میدارد لذت خورد چای عراقی و قیمه عراقی هوش از سرم میبرد من ترک چایی کرده بودم سالیانی موکب به موکب اربعین چایی خورم کرد به مسیر ادامه میدهیم خستگی راه چشمانم را با خواب اشتی میدهد با صدای بلند ضبط راننده از خواب میپرم گویی استراحت در این مسیر غیر ممکن است با این وجود خستگی به تن دیده نمیشود تایم اذان مغرب میرسد راننده باز میاستد تا زائران اقامه نماز کنند موکب میزبان با دیدن زائران ایرانی مداحی حاج محمود کریمی را پلی میکند یا عباس جیب المای لسکینه عباس جانم برای سکینه اب بیاور لحظات اخر است بی صبرانه منتظر دیدن حرم اقا و موکب محل خدمت هستم.....
°•بنت الزهرا(س)•°
#سفرنامه پس از ساعات قابل توجهی انتظار و با وجود نامه خروج ماشین در نهایت فرد به فرد از مرز خارج شد
با چشمانم مسیر رو دنبال میکنم راننده نگه میدارد کربلا کربلا مسافران به تکاپو میافتند؛ سرمیگردانم نگاهم به راهی اشنا میخورد راهی که انتهای ان به میدان مشک میخورد افسوس که مقصد ما عمود ۹۰۹ است نه حرم ارباب زائران پیاده میشود از ابتدا با راننده وعده کرده بودیم مقصد ما عمود ۹۰۹ هست از مشاجره او با یکی از مردان خادم متوجه میشوم میخواهد مارا پیاده کند وجودم را استرس میگیرد مرد سومی که اورا نمیشناختم وارد بحث میشود گویی از عابران است ماشین دیگری برایمان میگیرد و در عوض پول با همان کلام زیبای عراقی میگوید پیش امام رضا مرا دعا کنید ، مریض دارم امام رضا! یاد چندسال پیش میافتم ، در حرم اقا جان کبوتر زیبایی از مقابلم رد شدبالی زد و پری از او روی زمین افتاد پری که از اون پس همراه همیشگیم بود افکارم را کنار میزنم پر را به عنوان تبرکی از حرم به مرد میدهم ، روی چشمان خود میگذارد و شوق در مردمک سیاه چشمانش نمایان میشود با ماشین جدید راهی مسیر مشایه میشویم ،به ساعت نگاه میکنم تا زمان در دستم باشد که چقدر فاصله تا حرم داریم عمودِ ۹۱۴ ۹۱۳ ۹۱۲ ۹۱۱ ۹۱۰ و اما ۹۰۹ تاریکی شب اجازه نمیدهد به طور دقیق اطراف را ببینم اما یک زمینِ خاکی بدون هیچ موکب ترس عجیبی به دلم میندازد بار اول خدمت اربعینم نیست اما بار اولی است که موکب نساخته میبینم دل اشوب میشوم نکنه نتونم نکنه نشه نکنه شرمنده زائرای ارباب بشم چشمام رو میبندم و اقا رو به سه سالشون قسم میدم که خودشون پناهم باشند دو مرد ایرانی به پیشوازمان میایند ، دیدن دو مرد هم زبان ارامشی را به قلبم هدیه میدهد چمدان هارا خالی میکنیم به سمت خانه ای که موقت در ان ساکن هستیم میرویم صدای هاپ هاپ سگ ها لرزه به تنم میاندازد در را میزنیم کسی باز نمیکند بار دوم و سوم هم کسی در را نمیگشاید سوال در ذهنم شکل میگیرد ، مگر از قبل هماهنگ نشده است چرا پشت در ماندیم پس از لحظاتی انتظار در گشوده میشود سالنی که محل رفت و امد با کفش هست رو به رویم میبینم و زنی با چند پتویی که چنگی به دل نمیزند از پشت سر می اید و جای مارا در همان مکانی که محل تردد بود پهن میکند حال دختری که حساسیت در وجودش قل میزند قرار است در این مکان به خواب رود
عزیزدلم♥️ این دعا قشنگ ترید دعایی که در حقم‌میکنید
سلام عزیزم زنده باشید من چون امام حسین قبول کنن ۲۰ روز اینجام سیمکارت زین خریدم ۳ گیگ نت داره ۳۳۰ تومن ولی اگرشما صرفا برای پیاده روی میاید به نظرم هزینه زیادی نکنید از تجربیاتمم که حتما کنسرو همراهتون باشه اگر دوستان ناشناسمو نمیترکونن😂بلاخره باید محالات رو در نظر گرفت سلاام زنده باشید این چه حرفیه پارت اول سفرناممو بخونید هنوز دیر نشده خداشاهده فعلا حتی موکب قابل توجهی هم تو مشایه برپانشده خیلی زمان مونده نذر شنبه های ام البنینی کنید گره کارتون باز شه به شرط حیات اسامی که تو لینک ناشناس نوشتید رو در حرم اسم میبرم و یادتونم
سفر عشق از آن روز شروع شد که خدا مهر یک “بی کفن” انداخت میان دل ما ════.🥀.════════    @F_FARID_BENTOLZAHRA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. پیاده روی اربعین و بداخلاقی توصیه مهم استاد فاطمی نیا (ره) به زائران اربعین کارهایی که اگه کربلا بری‌... اربعین بری.....حج بری.... ولی انجام ندی... باختی ════.🥀.════════    @F_FARID_BENTOLZAHRA
یکم ناشناس جواب بدیم👇🏼 سلام موقع ورود به مرز مهران غرفه های سیمکارت عراقی هست سلام ان شاءالله به خیر حاجت بگیرید سلام . شمارو ویژه دعا کردم ۳جا +موقع خدمت+اولین لحظه ای که چشمم به گنبد خورد +و یه لحظه خوب دیگه که تو سفرنامه بهش اشاره میکنم . چون برای عزیزترینم این دوران و گذروندم حالتونو درک مبکنم ولی نگران نباشید سلام .ببینید هست ولی خیلی کم همه موکبا تازه درحال ساخت هست زائر پیاده هم کم هست ولی حرم شلوغه
تمام اسامی در بین الحرمین برده شد حاجت روا باشید♥️
نفسم سخت گرفته‌ست‌ به آغوش‌ بکش‌ نوکر‌ خسته‌ی‌ رنجور‌ بهم‌ ریخته را ..😔 ════.🥀.════════    @F_FARID_BENTOLZAHRA
اربعین کاش بگویم به همه در صحنش حاجتم کرب‌و‌بلا بود روا کرد حسین(ع) 😍💔🥺... ════.🥀.════════    @F_FARID_BENTOLZAHRA
°•بنت الزهرا(س)•°
#سفرنامه با چشمانم مسیر رو دنبال میکنم راننده نگه میدارد کربلا کربلا مسافران به تکاپو میافتند؛ سر
با صدای قوقولی قوقوی خروس چشمام رو باز کردم نگاهی به اطراف انداختم همه غرق در خواب بودند چادر مشکی که برای خوابیدن روی پتوها پهن کرده بودم جمع شده بود و با زمینی که از او فراری بودم فاصله ای نبود زنی اماده نماز خواندن میشد چشمانی که بلاجبار گشوده بودم را با اب وضو همراه کردم و پس از نماز دوباره به خواب رفتم دو بار با صدای مرغی که وارد مکان استراحتگاه از خواب بیدار شدم انگار حجمی از عصبانیت تو وجودم در اثر خستگی شکل گرفته بود به صدای بلند گریه های کودکی با عصبانیت از جا بلند شدم و در همین حین روبه مادر گفتم دیگر تحمل این شرایط از توانم خارج است سمت کودک خیز برداشتم به انی چشمان او مرا متوقف کرد همچون توپی که سوزنی سبب خوابیده شدن بادش میشود مهر خاموشی بر دهانم خورد چه کودک نازی چقدر چشمانش گیراس چقدر با مزه است خشمم فروکش کرد اماده صبحانه شدیم اعضای خانه یک به یک امدند ، طعام طعام کنان تخم مرغ های ابپز محلی را با نان های تازه پخت شده مقابلمان گذاشتند (***اینک روبه روی سرداب عموجان درحال نوشتن هستم) پس از صبحانه و برقراری یک جلسه توجیهی کوچک شروع به تمیز کردن خانه ای که در ان ساکن بودیم کردیم ناگهان برق ها رفت در این گرما نبود برق یک فاجعه عظیم است در گرمای زیاد پس از اتمام کار دور هم نشستیم شروع به صحبت کردیم قطعا تا برپا نشدن موکب حجم کار ما کمتر بود حال و روزم به تناسب شب قبل بهتر شده بود حواسم را به صحبت خادم ها جمع کردم گویابحث اتفاقاتی است که رخ داده بود یکی میگفت حکمت اینکه دیشب تا کربلا رفتیم و دوباره به سمت ستون ها برگشتیم اذن گرفتن از ارباب برای شروع خدمت بود به فکر فرو رفتم اذن گرفتن؟ چه تحلیل زیبایی مرحبا به این نگاه.....
اقا حسنی که بهش اشاره شد😁😍اولش اینشکلی نبودا رفت تیپ زد😂♥️
°•بنت الزهرا(س)•°
#سفرنامه با صدای قوقولی قوقوی خروس چشمام رو باز کردم نگاهی به اطراف انداختم همه غرق در خواب بودند چ
یک روز هم به همین روال گذشت صدای گوسفندهایی که هر صبح از درب خانه عبور میکردند صدای سگ ها و مرغ مزاحمی که از هر دربی وارد میشد و در کنار ساک های ما جا میگرفت و این اتفاق همراه بود با فریاد همگانی خانم ها نهار ها و شام ها با صاحب خانه بود بامیه خوشمزه ای که با انگور های به زیبایی انگور پلاستیکی همراه بود انگور هایی دایره ای شکل و طفلی که روز اول قصد خشم بر اورا داشتم حالا گویی عضوی از ما بود کودکی به اسم حسن بدون رضایت سر شیفت اجازه حرم و زیارت نداشتیم در روز چندباری طولانی برق میرفت حالا ترنسلیت(برنامه مترجم گوگل)هم زبان ما و اهالی خانه شد بود اینقدر با هم عربی صحبت کرده بودیم که به اسم یکدیگر را میشناختیم زینب سُکینه وفا غدیر ...... دروغ نگویم دلم کمی برای خانه تنگ شده بود برای قلم موهایم ابرنگم حتی کار و همکارانم روز دوم حسن را به حمام بردیم و و با بقیه خادم ها اورا شستیم همچون عضوی از خانوادیمان در اب بازی میکرد و خوشحال بود مادرم با خنده به او میگفت ، حمامت کردیم و دوستت داریم تا در اینده خادم الحسین شویا با هرکاری بود سر خود را گرم میکردیم که دلتنگی برای حرم از یاد برود اما مگر میشود با زبان های مختلف از سر شیفت ها تفاضای زیارت میکردیم گل سر هایی که برای دختر ها خریده بودم را مدام نگاه میکرد یعنی میشود ابن شب جمعه در بین الحرمین به نیت سه ساله ارباب پخششان کنم اینَک پنجشنبه هست و دل در دل ندارم یعنی قبول میکنند به زیارت برویم به انی به خود میایم قبول میکنند؟ چه کسی باید قبول کند؟ اصلا این ها کی هستند اون که باید قبول کند کس دیگریست ارباب است ارباب (سفرنامه روزانه نوشته نمیشود اتفاقات گفته شده برای روز پنجشنبه است....)
حسن بعد حموم🤣😂♥️