نفسم سخت گرفتهست به آغوش بکش
نوکر خستهی رنجور بهم ریخته را ..😔
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
════.🥀.════════
@F_FARID_BENTOLZAHRA
اربعین کاش بگویم به همه در صحنش
حاجتم کربوبلا بود روا کرد حسین(ع)
😍💔🥺...
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
════.🥀.════════
@F_FARID_BENTOLZAHRA
°•بنت الزهرا(س)•°
#سفرنامه با چشمانم مسیر رو دنبال میکنم راننده نگه میدارد کربلا کربلا مسافران به تکاپو میافتند؛ سر
#سفرنامه
با صدای قوقولی قوقوی خروس چشمام رو باز کردم
نگاهی به اطراف انداختم
همه غرق در خواب بودند
چادر مشکی که برای خوابیدن روی پتوها پهن کرده بودم جمع شده بود و با زمینی که از او فراری بودم فاصله ای نبود
زنی اماده نماز خواندن میشد
چشمانی که بلاجبار گشوده بودم را با اب وضو همراه کردم و پس از نماز دوباره به خواب رفتم
دو بار با صدای مرغی که وارد مکان استراحتگاه از خواب بیدار شدم
انگار حجمی از عصبانیت تو وجودم در اثر خستگی شکل گرفته بود
به صدای بلند گریه های کودکی با عصبانیت از جا بلند شدم و در همین حین روبه مادر گفتم
دیگر تحمل این شرایط از توانم خارج است
سمت کودک خیز برداشتم
به انی چشمان او مرا متوقف کرد
همچون توپی که سوزنی سبب خوابیده شدن بادش میشود
مهر خاموشی بر دهانم خورد
چه کودک نازی
چقدر چشمانش گیراس
چقدر با مزه است
خشمم فروکش کرد
اماده صبحانه شدیم
اعضای خانه یک به یک امدند ، طعام طعام کنان تخم مرغ های ابپز محلی را با نان های تازه پخت شده مقابلمان گذاشتند
(***اینک روبه روی سرداب عموجان درحال نوشتن هستم)
پس از صبحانه و برقراری یک جلسه توجیهی کوچک شروع به تمیز کردن خانه ای که در ان ساکن بودیم کردیم ناگهان برق ها رفت
در این گرما نبود برق یک فاجعه عظیم است
در گرمای زیاد پس از اتمام کار دور هم نشستیم شروع به صحبت کردیم
قطعا تا برپا نشدن موکب حجم کار ما کمتر بود
حال و روزم به تناسب شب قبل بهتر شده بود
حواسم را به صحبت خادم ها جمع کردم
گویابحث اتفاقاتی است که رخ داده بود
یکی میگفت حکمت اینکه دیشب تا کربلا رفتیم و دوباره به سمت ستون ها برگشتیم اذن گرفتن از ارباب برای شروع خدمت بود
به فکر فرو رفتم
اذن گرفتن؟
چه تحلیل زیبایی
مرحبا به این نگاه.....
#پارت_ششم
#ادامه_دارد
#عکس_سفرنامه
اقا حسنی که بهش اشاره شد😁😍اولش اینشکلی نبودا
رفت تیپ زد😂♥️
°•بنت الزهرا(س)•°
#سفرنامه با صدای قوقولی قوقوی خروس چشمام رو باز کردم نگاهی به اطراف انداختم همه غرق در خواب بودند چ
#سفرنامه
یک روز هم به همین روال گذشت
صدای گوسفندهایی که هر صبح از درب خانه عبور میکردند
صدای سگ ها
و مرغ مزاحمی که از هر دربی وارد میشد و در کنار ساک های ما جا میگرفت و این اتفاق همراه بود با فریاد همگانی خانم ها
نهار ها و شام ها با صاحب خانه بود
بامیه خوشمزه ای که با انگور های به زیبایی انگور پلاستیکی همراه بود انگور هایی دایره ای شکل
و طفلی که روز اول قصد خشم بر اورا داشتم حالا گویی عضوی از ما بود
کودکی به اسم حسن
بدون رضایت سر شیفت اجازه حرم و زیارت نداشتیم
در روز چندباری طولانی برق میرفت
حالا ترنسلیت(برنامه مترجم گوگل)هم زبان ما و اهالی خانه شد بود
اینقدر با هم عربی صحبت کرده بودیم که به اسم یکدیگر را میشناختیم
زینب
سُکینه
وفا
غدیر
......
دروغ نگویم دلم کمی برای خانه تنگ شده بود
برای قلم موهایم
ابرنگم
حتی کار و همکارانم
روز دوم حسن را به حمام بردیم و و با بقیه خادم ها اورا شستیم
همچون عضوی از خانوادیمان
در اب بازی میکرد و خوشحال بود
مادرم با خنده به او میگفت ، حمامت کردیم و دوستت داریم تا در اینده خادم الحسین شویا
با هرکاری بود سر خود را گرم میکردیم که دلتنگی برای حرم از یاد برود
اما مگر میشود
با زبان های مختلف از سر شیفت ها تفاضای زیارت میکردیم
گل سر هایی که برای دختر ها خریده بودم را مدام نگاه میکرد
یعنی میشود ابن شب جمعه در بین الحرمین به نیت سه ساله ارباب پخششان کنم
اینَک پنجشنبه هست و دل در دل ندارم
یعنی قبول میکنند به زیارت برویم
به انی به خود میایم
قبول میکنند؟
چه کسی باید قبول کند؟
اصلا این ها کی هستند
اون که باید قبول کند کس دیگریست
ارباب است
ارباب
(سفرنامه روزانه نوشته نمیشود اتفاقات گفته شده برای روز پنجشنبه است....)
#پارت_هفتم
#ادامه_دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴شنبه های ام البنینی را جهانی میکنیم
شنبه های ام البنینی از چه قرار است...؟
🏴دیدن کلیپ رو از دست ندید....
#نشر_حداکثری
#شنبه_های_ام_البنینی_را_جهانی_میکنیم
════.🥀.════════
@F_FARID_BENTOLZAHRA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشایه هم اکنون😍
════.🥀.════════
@F_FARID_BENTOLZAHRA
°•بنت الزهرا(س)•°
#سفرنامه یک روز هم به همین روال گذشت صدای گوسفندهایی که هر صبح از درب خانه عبور میکردند صدای سگ ها
#سفرنامه
در به صدا درامد و سر شیفت حامل خبر خوش بود
مژده زیارت شب جمعه داده شد
همگی در تکاپو افتادیم ، کسی لباس میپوشید فرد دیگر وضو میگرفت من هم باخوشحالی هدایا و نقاشی که کشیده بودم را برداشتم
مردی از خدام برادران به دنبال ماشین رفت
از مبدا عمود ۹۰۹ تا مقصد عشق
قرار انتظارمان از ۵ دقیقه به چندساعت طول کشید
خبر رسید ماشین پیدا نشود زیارت کنسل است
با این اوضاع تحمل حسن هم که هم بازی این روزهایمان بود سخت شد
پیشنهاد دادیم ماهم کنار جاده میاستیم تا ماشین پیدا شود
در کمال تعجب این پیشنهاد قبول شد و به سمت جاده حرکت کردیم
به انی ماشین پیدا شد و به سمت مقصد راه افتادیم
حال قلبم توصیف کننده نبود
دیدن دوباره این گنبد همچون رویایی زیبا و دست نیافتنی بود که حالا در حال وقوع بود
عمود به عمود جلو میرفتیم
در ذهنم میخواندم
اگر آواره م قلبم در ایوان تو جامانده
دلم با هر قدم با هر نفس اسم تو را خوانده
غم عشقت بیابون برقرار کرده میان ما
یکی پرسید تا کرب و بلا چند تا ستون مانده
چند تا ستون مانده؟
با چشمان منتظر ستون هارا نگاه میکردم
۱۳۹۵
۱۳۹۶
۱۳۹۷
۱۳۹۸
۱۳۹۹
۱۴۰۰
ستون یک هزار و چهارصد یعنی سلام آقا
سلام آقا
به سمت حرمین حرکت کردیم
قرار بود تا ساعت ۸ صبح در کربلا باشیم و اکنون ۴عصر بود
دیدن پسرعموی مادرم در مسیر حس شیرینی بود که مدیون ارباب بودیم ، اکثر اقوام در این مسیر یا خادم بودند یا زائر
با دیگر خدام ها تایم برگشت را هماهنگ کردیم و از یکدیگر جدا شدیم
در اولین قدم وارد مغازه ای شدیم و نوشابه ای خنک خریدیم
با مادرم عاشق نوشابه بودیم و نخوردن این مدت نوشابه حالمان را بد کرده بود
در این میان غذایی عراقی نصیبمان شد غذایی با طعم عدسی اما زرد رنگ
هرچه بود خوشمزه بود
تفتیش را رد کردیم ، نگاه خدام تفتیش ها به نقاشی ام و تایید ان ها با چشم هایشان حس شیرینی بود
لبخندی به ان ها هدیه میدادم و رد میشدم
پا در بین الحرمین گذاشتم
نه
پا در بهشت بین الحرمین گذاشتم
مادرم به سرعت به زمین نشست و سجده شکر کرد
من نیز با بغضی پنهان در گلو چشمانم را بستم و از این که در این لحظه هوای بهشتی ریه هایم را در بر میگرفت خدارا شکر کردم
در میان جمعیت وارد بین الحرمین شدیم
و......
#پارت_هشتم
#ادامه_دارد
°•بنت الزهرا(س)•°
#سفرنامه در به صدا درامد و سر شیفت حامل خبر خوش بود مژده زیارت شب جمعه داده شد همگی در تکاپو افتاد
.
.
❤️🥀حس و حال پارت بعدی سفرنامه خیلی نابه
از دست ندید😁😍
.
.
یا نورَ المُستَوحشینَ في الظُلَم
ای نور دلهای وحشت زده در تاریکیها..
-دعایکمیل-
════.🥀.════════
@F_FARID_BENTOLZAHRA
سيدي يا حسين
جميعهم يذهبون وتبقى أَنت معي
حسين آقام
همه ميرن تو ميمونى برام ..
˹ سيدي يا حسين
جميعهم يذهبون وتبقى أَنت معي
حسين آقام
همه ميرن تو ميمونى برام ..
════.🥀.════════
@F_FARID_BENTOLZAHRA
خدایا گریه بر مولایمان حسین علیهالسلام
روشنی جانِ ماست، آن را از ما نگیر ...
════.🥀.════════
@F_FARID_BENTOLZAHRA
تو کتاب #ماهبهروایتآه میگفت:
#عباس یعنی شیربیشه♥
و چه نامی زیبنده تر و برازنده تر از این نام
برای مولودی که پدرش شیر خدا(اسدالله) است
و مادرش ماده شیرِ بنی کلاب؟!
════.🥀.════════
@F_FARID_BENTOLZAHRA
در كربلا داش مشتیها رفتند به کمک
امام حسين(ع) و شهيد شدند؛
مقدّسها استخاره كردند،
استخارهشان بد آمد.
‹ آیت الله مجتهدی تهرانی ›
════.🥀.════════
@F_FARID_BENTOLZAHRA
همیشه مثل یه ذکر
این دعا رو با خودمون تکرار کنیم:
‹ اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💚 ›
خداوندا
آخر و عاقبت کارهای ما را
ختم به خیر کن ...🌱
════.🥀.════════
@F_FARID_BENTOLZAHRA
چشم به راهت نیستم
وگرنه امام کَسی را
چشمِ انتظار نمیگذارد💔...
════.🥀.════════
@F_FARID_BENTOLZAHRA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جان
دل نزدِ تو است اگر چه دورم از تو ... 🥺
════.🥀.════════
@F_FARID_BENTOLZAHRA