eitaa logo
کانون طه آب‌پخش
977 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
20.5هزار ویدیو
966 فایل
ارتباط با ادمین: @faraghlit313
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 | ساخت دستگاه دانش‌بنیان ایرانی برای تصفیه هوا 🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
همیشه ورود به فضاهای جدید برایم جذاب بوده و هست. اولین باری هم که وارد اردو جهادی شدم نمک‌گیر شدم. طوری که حدود سه ماه درگیرش شدم. خاطرات نابش در ذهنم می‌ماند و برای این و آن تعریف می‌کردم. بعد از آن پایم خیلی تو جو جهادی گیر کرد و درگیرش شدم. تا باشد از این گیرکردن‌ها و درگیری‌ها! روایت‌های شفاهی‌ام از سفرها و مناطق مابین دوستان و رفقایم بیشتر و بیشتر شد. برای آن‌ها که تجربه کرده بودند شگفت‌انگیز بود و برای آن‌ها در این سمت و سوها نبودند عجیب و غریب. در سیل پلدختر به پیشنهاد مسعود حقدوست، مسئول گروه جهادی رسانه‌ای عهد، قرار گذاشتیم کار متفاوتی انجام بدهیم و روزنوشت جهادی بنویسیم و در اینستاگرام و مجازی نشر دهیم. این مهم افتاد گردن منِ غیرمهم. بازخوردها بسیار خوب بود و بازنشرها خوب‌تر. این روند ادامه‌دار شد و سبکی و سیاقی برای خودش پیدا کرد. فاصله‌ای که بین اردوهای جهادی می‌افتاد به همین کلمات پناه می‌آوردم و مرور خاطرات می‌کردم. اصلاح و ویرایش می‌کردم. بالا و پایین می‌کردم. قوام و سروشکل و پر و بالی بهش می‌دادم. همه را در یک فایل ورد سرجمع‌شان کردم و با خودم گفتم: - اوووه. خدای من. چه همه شد. نزدیک به ۵۰هزار کلمه! برای بچه‌های تیم فرستادم و نوشتم: "برای روزگاری بماند به یادگار!" 🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
کانون طه آب‌پخش
همیشه ورود به فضاهای جدید برایم جذاب بوده و هست. اولین باری هم که وارد اردو جهادی شدم نمک‌گیر شدم. ط
زمزمه‌ها و نجواهای پیشنهاد چاپ کتاب هر لحظه و هردم زیادتر میشد. خیلی موافق نبودم. با خودم می‌گفتم: "چه اشتباهی کردم چنین فایلی آماده کردم!" اما پیگیری‌های مداوم چندین نفر از کتاب‌خوارها آن هم از نوع جهادی‌اش منتج به چاپ اثری شد به نام . اثری که نام و نانش برای منِ محسن ذوالفقاری است ولی بخش عمده‌ محتوایش روایت انسان‌های گمنام و بی‌نامی است مؤمنانه در خدمت خلق‌الله هستند. جهادگران واقعی از جنس شهیدان حسین و دانیال. کتابی که فرایند چاپش چندین و چند ماه به تعویق افتاد تا صاحبان اصلی‌اش را پیدا کند. حال که به بازار آمده است راضی‌ام. نه برای تعداد چاپ و تیراژ و مراسم رونمایی‌اش. از این‌ها خوشحالم. اما چیزی که باعث شده رضایت قلبی داشته باشم به‌خاطر یک نفر است که با خواندن این اثر نگاهش به جهادی‌ها تغییر پیدا کرده و ترغیب و تشویق شده است به اردوهای جهادی بیاید. همین یک‌نفر یک‌نفرها که منتج به تحول درونی بشود برایم دنیا دنیا ارزشمند است. 🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
نویسنده: محسن ذوالفقاری ناشر: کتابستان تعداد صفحات: ۲۴۴ صفحه نوع جلد: شومیز قطع: رقعی مخاطب: عمومی 🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
هدایت شده از گرگین
💬 در این اثر، به خوبی خواننده را به دنیایی که دیده می‌برد از گل و لای و سختی راه بگیرید تا کار با بچه‌های بالا شهر که تحمل سختی و زندگی جدید را در نداشتند را شرح می‌دهد 📚 نگارش روان و صادقانه اثر مخاطب را تا پایان داستان همراه می‌کند و با اضافه شدن واقعیت افزوده (کد کیو آر) در پایان بعضی از بخش‌ها راوی دست مخاطب را تا دل اردوهای جهادی می برد. دیدن تصاویر اردوها بدون سانسور و روتوش‌های مرسوم شکل جدیدی از جهان را به نمایش می گذارد. با خواندن این کتاب می‌توانید با بیشتر آشنا بشید! 🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
🔰 دعوت به حجاب با فرمول های شیمی! 🔸 من دختری هستم محجبه و چادری، دانشجو بودم و همیشه با حجاب کامل دانشگاه می‌رفتم و درسم هم خوب بود. یه استاد آقا داشتم که خیلی با اخلاق و شریف بودن ایشون استاد درس شیمی ما بودن و خیلی باسواد، قبل از دانشگاه دروس حوزه رو هم گذرونده بودن. ایشون همیشه با منش و خلق حسنه ای که داشتن برای من بسیار قابل احترام بودن نه اینکه بگم بین دانشجوها تبعیض قائل می شد نه، واقعاً دانشجوها رو به یک چشم نگاه می‌کردن، ولی برای دانشجوهای محجبه احترام خاصی قائل بودن و نشون می‌دادن اگر من برای این دست دانشجوها ارزش زیادی قائل هستم به دلیل ارزش و احترامی هست که این دخترهای محجبه برای خودشون قائل هستن. 🔸 دختر خانومی هم کلاسم بود که من ارتباط زیادی باهاش نداشتم و تنها سرکلاس می دیدمش و گاهی اوقات توی خوابگاه دانشجویی و تنها در حد یک سلام علیک گفتن و کمی هم شل حجاب بودن. روزها همین جور ادامه داشت و من ترم اول دانشگاه بودم. یه روز داخل اتاق خوابگاه بودم دیدم یکی در اتاقم رو زد رفتم در رو باز کردم دیدم همون دختر خانوم بودن سلام کرد و گفت می تونم بیام داخل منم بهش گفتم خوش اومدی بیا تو. با کمی خجالت گفت اومدم پیشت این سوالات رو برام توضیح بدی منم با روی خوش جوابش رو دادم و سوالات رو براش توضیح دادم و انگار خیلی خوشحال شد و بهش گفتم هر وقت خواستی بیا پیشم برات توضیح میدم. 🔸همین طور که میگذشت این دختر انگار کم کم داشت بهم نزدیک می شد و همین طور به رفتار های محترمانه استاد با دخترای محجبه توجه می‌کرد سر کلاس و انگار میدیدم تحت تاثیر قرار گرفته بود و من هم سعی می‌کردم بیشتر باهاش دوست بشم و هر بار برای توضیح درس میومد پیشم با روی خوش ازش استقبال می کردم. تا یه روز که کلاس داشتیم و سرکلاس بودم استاد داشت توضیح می‌داد و منم غرق توضیحات استاد، دیدم یکی اومد سر کلاس و روی صندلی کنارم نشست، ولی من حواسم به درس استاد بود چند لحظه بعد سَرم رو برگردوندم و نگاش کردم دیدم همون دختر بود و با حجاب کامل و چادر کنارم نشسته اصلاً باورم نمیشد با خجالت سلامم کرد و سرش رو انداخت پایین، ولی من دوباره با روی خوش سلامش کردم و... 🔸خواستم بگم که استادم با اخلاق بسیار خوبی که داشت باعث شد که اون دختر به ارزش وجودی خودش پی ببره و من هم سعی کردم بهش نشون بدم درسته که من محجبه هستم و اون بد حجاب ولی برای من محترمه و سعی کردم با مهربونی جذبش کنم. «شما هم خاطرات خود را با موضوع دعوت به حجاب از طریق آیدی @KanoonTaha برای ما ارسال کنید.» 🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
📜 خاطرات حاج قاسم 💠 حاج قاسم کاندیدای ریاست جمهوری موضوع انتخابات داغ شده بود. مردم با یا در فضای مجازی، از سردار سلیمانی درخواست می‌کردند کاندیدای ریاست جمهوری شود. خیلی‌ها هم از گوشه و کنار با من تماس می‌گرفتند و نظر حاج قاسم را جویا می‌شدند. رفتم پیشش. گفتم: خیلی از مردم مایلند کاندیدای ریاست جمهوری شوی... نگذاشت حرفم تمام شود. گفت: تو که نظر مرا می دانی! گفتم: خودم مخالفم. هرکس از من می‌پرسد، می‌گویم سردار سلیمانی، رئیس جمهور چند کشور است. اما پیام مردم را می‌دهم. می‌خواهم از زبان خودت بشنوم. گفت: هرکس پرسید از قول من بگو سلیمانی فقط یک سرباز است؛ نه چیز دیگر. گفتم: اگر مقام معظم رهبری راضی به این اقدام باشند چی؟ با همان لبخند همیشگی گفت: اگر مقام معظم رهبری به من تکلیف کنند کاندیدای ریاست جمهوری شوم، می‌روم پیش ایشان، آن قدر گریه می‌کنم تا تکلیف را بردارند! 🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
کانون طه آب‌پخش
📜 خاطرات حاج قاسم #خاطره_اول 💠 حاج قاسم کاندیدای ریاست جمهوری موضوع انتخابات داغ شده بود. مر
یکی از دوستان هم اخیراً برایم بازگو کرد که از بیت رهبری می‌آمدیم بیرون؛ به سردار سلیمانی گفتم: بیا کاندیدای ریاست جمهوری بشو. گفت: این را که می‌گویم، به مردم بگو. بگو من کاندیدای شهادتم؛ کاندیدای گلوله ام؛ نه کاندیدای ریاست جمهوری!... در همان کوران انتخابات در اردیبهشت ۱۳۹۶، جوانی به سردار سلیمانی نامه نوشت و از او خواست کاندیدای ریاست جمهوری شود. حاج قاسم برایش نوشت: برادر بزرگوارم، از محبت شما عزیز گرانقدر سپاسگزارم. الحمد لله در کشور ما آن قدر شخصیت‌های مهم و ارزشمند گمنام و با نامی وجود دارد که نیازی نیست سربازی، پست سربازی خود را رها کند. افتخارم این است که سرباز صفر بر سر پست دفاع از ملتی باشم که امام فرمود جانم فدای آنان باد. رها کردن این پست را در شرایطی که گرگ‌هایی در کمین هستند، خیانت می‌دانم. حاج قاسم به مردم ایران عشق می‌ورزید. در یکی از سخنرانی‌هایش گفت: این ملتی که امام، زیباترین جمله را، عاطفی‌ترین جمله را، روحانی‌ترین جمله را پیرامون آن‌ها بیان کرده‌اند و در وصیت‌نامه خودشان نوشته اند ملت ایران که جانم فدای آن‌ها باد؛ ملتی که مستحق جانی همچون جان امام هست، جان من، جان حسین بادپا، جان جمالی، جان الله دادی و جان همه شهیدان ما، ارزش فدا شدن در این ملت را دارد؛ این ملتی که شریف است، عزیز است، فداکار است، با وفاست، با حکمت است و عزتمند، امروز سرلوحه و تجربه موفق همه ما ملت هاست. او در وصیت نامه اش هم مهر تایید برحرف‌هایش زد و نوشت: برادران و خواهران عزیز ایرانی من! مردم پر افتخار و سر بلند که جان من و امثال من، هزاران بار فدای شما باد؛ کما اینکه شما صدتا هزار جان را فدای اسلام و ایران کردید. 📙 برشی از کتاب «حاج قاسمی که من می‌شناسم» 🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
📜 خاطرات حاج قاسم 💠 دغدغه جذب حداکثری یکی از دغدغه‌های مهم حاج قاسم دغدغه حفظ انسجام اجتماعی و جذب حداکثری به دین و انقلاب بود. او تمام تلاشش را می‌کرد تا با اخلاق نیکو نگاه همه افراد را به انقلاب تغییر دهد و آن‌ها را دلباخته این مسیر کند. ایشان در جایی می‌گویند: اینکه در جامعه مدام بگوییم او بی حجاب و این باحجاب است یا اصلاح‌طلب و اصولگراست، پس چه کسی می‌ماند؟ اینا همه مردم ما هستند. آیا همه بچه های شما متدیانند؟ آیا همه مثل هم هستند؟ نه. اما پدر، همه این‌ها را جذب می‌کند و جامعه هم خانواده شماست. اینکه بگوییم من هستم و بچه‌های حزب اللهی خودم، اینکه نمی‌شود حفظ انقلاب. یا ایشان در جای دیگری می‌گویند: من اصلا قبول ندارم در بین بچه حزب اللهی‌ها بگیم این آدم با اون شکل و قیافست...! همان دختر کم حجاب، دختر منه، دختر ما و شماست؛ نه دختر خاص من و شما، اما جامعه ماست. 🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
کانون طه آب‌پخش
📜 خاطرات حاج قاسم #خاطره_دوم 💠 دغدغه جذب حداکثری یکی از دغدغه‌های مهم حاج قاسم دغدغه حفظ ان
سید بشیر حسینی خاطره‌ای را از اولین و آخرین مواج‌هاش با حاج قاسم اینگونه نقل می‌کند: موقع برگشت در فرودگاه مشهد، چند دختر نوجوان آمده بودند که من وسط آن‌ها ایستاده بودم و با من عکس می‌گرفتند. چند نفر با لباس سپاه عبور کردند، من هم نفهیمدم چه کسانی هستند. موقعی که آمدم سوار هواپیما بشوم در گیت بازرسی سپاه، به من گفتند: «برو آن اتاق پشت، حاجی منتظره!» رفتم آن پشت. سلام کردم. حاج آقا بدون مقدمه گفتند: «می‌بینم کلی دختر پانزده ساله دوره‌ات هستد» تصور کردم حاج قاسم از این رفتار من ناراحت شده. گفتم: «شرمنده‌ام حاج آقا!». حاج قاسم احساس کرد من منظور او را درک نکرده ام. خندید. انگشتری را از دستش درآورد و گفت: «هدیه‌ات را بگیر. هر جا دختر چادری دیدی، دختر بدحجاب هم دیدی، برو سراغ بدحجاب‌ها! چادری‌ها پناهگاه دارند! پناهگاهش مسجد است، خانواده است! هیئت است! همین چادر پناهش است! اون دختر بی‌حجاب است که هیچ پناهی ندارد و تو پناه بی‌پناه‌ها باش!» 📙 برشی از پرونده ویژه «دغدغه‌های حاج قاسم» 🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
📜 خاطرات حاج قاسم 💠 سردار سلیمانی در خانواده و جامعه مادر سردار سلیمانی بیمار شده بود و او را به بیمارستان برده بودند. سردار شب برای دیدن مادرش به بیمارستان رفت بعد به اطرافیان گفت همه بروید خانه امشب خودم کنار مادرم می‌مانم سردار آن شب تا صبح کنار مادرش ماند. سردار همین که نگاهش به رنگ پریده‌ی مادرش افتاد شروع کرد به گریه کردن بعد هم رفت پایین تخت نشست. او پشت سر هم پاهای مادرش را می‌بوسید و به چشم‌هایش می‌کشید. فردا هم که می‌خواست به سوریه برود، مقداری پول به راننده اش داد و گفت: من باید به سوریه بروم و با دشمن‌ها بجنگم خواهش می‌کنم از امروز تا وقتی مادرم اینجاست به جای من روزی سه بار آب میوه‌ی تازه بگیر و برایش ببر. 🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
کانون طه آب‌پخش
📜 خاطرات حاج قاسم #خاطره_سوم 💠 سردار سلیمانی در خانواده و جامعه مادر سردار سلیمانی بیمار شد
نوه‌های دوقلوی سردار سلیمانی کمی زود به دنیا آمدند و برای همین نیاز به مراقبت داشتند. چند روز بعد از تولد سردار سلیمانی نوه‌هایش را به مطب دکتر برد. آن روز مطب از همیشه شلوغ‌تر بود منشی دکتر تا سردار سلیمانی را دید، به دکتر خبر داد دکتر فوری از اتاق بیرون آمد و از سردار خواست داخل اتاق برود. سردار سلیمانی همین‌طور که یکی از نوه‌هایش را بغل گرفته بود با دکتر احوال‌پرسی کرد و گفت: من هم یکی مثل همه هستم، فرق من با دیگران چیست که بدون نوبت کارم راه بیفتد؟ نه آقای دکتر از خانم منشی نوبت گرفته‌ایم منتظر می‌مانیم تا نوبتمان بشود. سردار یکی دو ساعت نشست تا نوبتش شد. بعد از تمام شدن معاینه‌ی بچه‌ها سردار انگشترش را به دکتر هدیه داد و گفت آقای دکتر شغل با ارزشی دارید قدرش را بدانید. روزی سردار برای دیدن نوه‌های دو قلویش که تازه به دنیا آمده بودند به بیمارستان رفت. پرستاران از دیدن سردار خیلی خوشحال شدند اما رویشان نمی‌شد جلو بروند سردار خودش پیش پرستارها رفت و خیلی گرم با آن‌ها سلام و احوال‌پرسی کرد. پرستارها که صمیمیت حاج قاسم را دیدند، خیلی زود یکی یکی به سراغ ایشان رفتند بعد از سلام و احوال‌پرسی دکترها و پرستارها دور سردار جمع شدند تا عکس یادگاری بگیرند. همه آماده بودند و با لبخند منتظر گرفتن عکس بودند اما ناگهان سردار سرش را برگرداند و به نظافتچی که سالن را نظافت می‌کرد اشاره کرد سردار او را صدا کرد و گفت: «شما هم در عکس یادگاری ما باشید». سردار سلیمانی هیچ وقت مغرور نشد او، قدرت ثروت سواد و زیبایی را نشانه‌ی بهتر بودن آدم‌ها نمی‌دانست و به همه احترام می‌گذاشت. 📙 برشی از کتاب «عمو قاسم» 🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e