🔰 رفیق یا فرمانده
🔹 کنار هم نشسته بودند. سلام نماز را که داد، گفت: «قبول باشه». احمد دلش میخواست بیشتر با هم حرف بزنند. ناهار را که خوردند، حسن ظرفها را شست. بعد از چایی، کلی حرف زدند و خندیدند. گفت: «حسن! بیا به مسئول اعزام بگیم ما میخوایم با هم باشیم. میآی؟ این طوری بیشتر باهمایم».
.
.🔸 - آقا جون مگه چی میشه؟
ما میخوایم باهم باشیم.
+ با کی؟
- اون پسره که اون جا نشسته.
لاغره. ریش نداره.
مسئول اعزام نگاه کرد
و گفت «نمی شه»
- چرا؟
+ پسرجون! اونی که تو میگی فرماندهس. حسن باقریه. من که نمیتونم اونو جایی بفرستم. اونه که ما رو اینوَر و اونوَر میفرسته. معاون ستاد عملیات جنوبه.
#اسوه_های_تشکیلاتی
#شهید_حسن_باقری
@Fahma_KanoonTaha