کانون طه آبپخش
🌸 از #لاک_جیغ تا #خدا🌸 ⭕️ خانمی که به واسطه شهید هادی شیعه میشود 🔺خانم نازلی، مسیحی اهل ارمنستان
🌸 #قصه_تحول_دوستی 🌸
#تحول_رنگین🍃☺️
#آشتی_با_چادر 🖤
من ۹ سالم که بود با یه دختر خانم دوست شدم و همینجا از خدا بابت اومدنش تو زندگیم تشکر میکنم ..
از همون موقع تصمیم گرفتم #چادری بشم اخه اون با #چادر خیلی خوشگل میشد
اما خانواده ام خیلی مخالف بودن چون ما خانواده مذهبی نداشتیم و بابام میگفت #چادر برای فقیراست
تو باید خوش پوش باشی
راستش رو بخاید وقتی #چادر سرم کردم ۳ سال بیشتر دووم نیورد من ۱۲ سالم ک بود کنار گذاشتمش 😢🥀
دیگه به کل نماز ترک شد روزه ترک شد من یه دختر ۱۲ ساله بدون حتی لباس استین دار بیرون میرفتم وضعیت بدی بود این وضع رو دوست نداشتم
بالاخره ۱ سال بعد همون دوستم ک بهتون گفتم برای تولدم برام #چادر عربی خرید
و ازم خواست حداقل وقتی پیش اونم #چادر سرم کنم منم قبول کردم با اون که بودم روسری لبنانی و ساق دست و #چادر به راه بود اما جاهای دیگه و پیش بقیه نه این وضعیت ۲ سال طول کشید
یه روز بابابزرگم بهم گفت اینجوری نباش دورو نباش تو دیگه الان بزرگ شدی ۱۵ سالته نباید بین رفتارات تناقض باشه منم دیدم درست میگم تصمیم جدی گرفتم ک #چادری بشم
خودم #چادرو باور کردم به این نتیجه رسیدم ک چقدر با #چادر خانم تر میشم☺️
چقد امن ترم 🍃
و آخرش عید سال ۹۵ تصمیم رو عملی کردم و برای اولین بار با #چادر رفتم دید بازدید و خونه اقوام
عکس العمل بقیه واقعا دلمو میشکست ولی من کم نیاوردم💪🏻💞
الکی نبود ک مامانم خانم #فاطمه_زهرا بهم نظر کرده بود☺️
همه فدای یه نگاه مادر پهلو شکسته ام کردم❤️
و تصمیم جدی گرفتم ک فاطمه تو باید #چادرتو حفظ کنی
و خداروشکر تا الان لحظه چادرم کنار نرفته حتی تو مسافرت پارکتو ماشین هم سرمه وقتی چادرم سرم نیست حس میکنم یه جای بدنم نیست همه دارن نگام میکنن😢
الان ۳ سال تمامه ک #چادر خاکی مادرم از سرم نرفته و محکم نگهش داشتم
نمیگم راحته ن واقعا سخت بود بابام وقتی #چادرم کهنه میشد #چادر نمیخرید ک من #چادر سرم نکنم ولی من کوتاه نیومدم و پارسال روز مادر برای مامانم #چادر خریدم و ازش خاستم که #چادری بشه
این تجربه من بود
ی اصل مهم تو #چادری موندن اینه ک بهش اعتقاد داشته باشه با جون و دلت حسش کنی❤️🙂
امیدوارم تو این شبای عزیز نگاه آقا امیر مومنان بهتون بیفته❤️
التماس دعای فرج
@Fahma_KanoonTaha
🌷 مرا بکشید ولی چادرم را برندارید!!
💥 طیبه واعظی دهنوی در سال ۱۳۳۷ در یکی از روستاهای اصفهان متولد شد. او در خانواده ای مذهبی و فقیر رشد کرد و به همین علت خیلی زود با درد و رنج مردم مستضعف آشنا شد. در سن ۷ سالگی خواندن قرآن را در خانه پدرش آموخت. در سال ۱۳۵۰ طیبه با پسر خاله مجاهدش ابراهیم جعفریان ازدواج نمود، و این نقطه عطفی در زندگی او بود و همین ازدواج بود که مسیر زندگی او را به طور کلی دگرگون ساخت و او را وارد مرحله ای نوین نمود. طیبه با کمک شوهرش به مطالعه عمیق کتب مذهبی و آگاه کننده و تفسیر قرآن پرداخت و چون ابراهیم همان صداقت و ایمانی را که لازمه یک فرد مبارز است در وجود طیبه یافت او را در جریان مبارزات تشکیلاتی قرار داد و طیبه به عضویت گروه مهدیون در آمد...
💥به خاطر مبارزه با شاه و تحت تعقیب بودن شوهرش از سال ۱۳۵۴ به زندگی مخفی روی آورد، ولی در نهایت در ۳۰ فرودین ۱۳۵۶ پس از دستگیری شوهرش، دستگیر شد و خواهر شوهرش، فاطمه جعفریان که او هم مبارز بود در این روز کشته شد... در سال ۱۳۵۴ به علت تعقیب ساواک با اتفاق همسر و کودک شیر خواره اش زندگی مخفی را انتخاب نمودند.
روز سی ام فروردین ۵۶، در پی دستگیری یکی از اعضای گروه در تبریز، یکی از گشت های بازرسی به ابراهیم مشکوک شد و او را دستگیر کرد. در بازرسی بدنی او اجاره خانه ی منزل تبریز را پیدا نمودند و خانه تحتنظر قرار میگیرد...
💥طبق قرار قبلی که ابراهیم و طیبه داشتند اگر ابراهیم دیر به خانه می آمد، طیبه می بایست اسناد و مدارک را می سوزاند و خانه را ترک می کرد. طیبه همین کار را انجام داد، غافل از آنکه خانه زیر نظر است... صبح بر سر قرار با برادرش مرتضی می رود، غافل از آنکه مأموران در پی او هستند. در قرار با مرتضی ماجرای نیامدن ابراهیم را می گوید و بدین ترتیب، مرتضی هم شناسایی میشود. سپس به خانه باز می گردد تا خانه را از نارنجک و اسلحه پاکسازی کند غافل از اینکه ساواک منتظر اوست... طیبه پس از اتمام فشنگ هایش به همراه فرزند چهار ماهه اش مهدی دستگیر می شود و با دستگیری طیبه، مرتضی که از دور شاهد ماجرا بود در دفاع از طیبه به مأموران شلیک می کند و در درگیری به شهادت می رسد. از خانه طیبه برگه اجاره خانه مرتضی را پیدا می کنند و به خانه آنها میروند
💥فاطمه جعفریان همسر مرتضی حدود سه ساعت مقاومت کرد اما او نیز به شهادت رسید.
وقتی ساواک طیبه را دستگیر و به دست هایش دستبند زده بودند، گفته بود:
🌷 مرا بکشید ولی چادرم را برندارید...
💥طیبه، ابراهیم و پسرشان محمدمهدی را پس از دو چند روز شکنجه از تبریز به کمیته تهران منتقل می کنند و یک ماه تمام آنها را زیر سخت ترین شکنجه ها قرار می دهند و سرانجام در سوم خرداد ۵۶ زیر شکنجه به شهادت می رسند... روز سوم اردیبهشت روزنامه ها خبر شهادت فاطمه و مرتضی را نوشتند ولی دیگر از ابراهیم خبری نشد و بعد از پیروزی انقلاب خانواده از عروج او و طیبه با خبر شدند... محمدمهدی فرزند خردسال آنها توسط ساواک به پرورشگاهی سپرده شد و گفته بودند که پدر و مادر این کودک بر اثر اعتیاد فراوان از دنیا رفته اند و برای اینکه کسی او را نشناسد، نام او را شهرام گذاشته بودند. دو سال بعد فرزند آنها با پیگیری های فراوان در پرورشگاه پیدا شده و به آغوش خانواده باز می گردد...
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصر_کاوه
🌺....صاحب خانه اش گفته بود:
طیبه که به خانه ما آمد ما سربرهنه و بی حجاب بودیم...😇 این قدر پند و نصیحت کرد و از قرآن و دعا برایمان گفت تا دیگه نگذاشتیم یک تار موی مان پیدا شود...👌
🌺... #ساواک که گرفته بودش و دستبند زده بود به دستانش گفته بود...
"مرا بکشید اما #چادرم را برندارید..."😰
برشی از زندگی شهیده انقلاب اسلامی:👇
"طیبه واعظی"
#چفیه ...
#پرچم ...
#چادر ...
💬 دختران هم #شهید میشوند
🔻جهیزیه👈 قالی می بافت به چه قشنگی، ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی کرد. هر چی از این راه در می آورد، یا برای دخترای فقیر جهیزیه می خرید و یا برای بچه ها قلم و دفتر.
🔅 حتی جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم بخت، البته با اجازه من.
یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم. روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار.
🔅ازش پرسیدم: «چرا شب عیدی لباس نوت رو در آوردی؟» گفت: «وقتی پیش بچه ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم. همش فکر می کردم نکنه یکی از این بچه ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره... دیگه نمی پوشمش!»
کتاب زندگی به سبک شهدا
ناصرکاوه
🌷 شهیده طیبه واعظی
➖علت شهادت به دست ساواک، برگرفته از کتاب «کفش های جامانده در ساحل»
🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e