🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❁﷽❁
عشق یعنی نام زیبای
#حسیــــــــــن
عشق یعنی نوکری پای
#حسیــــــــــن
عشق یعنی سرورت باشد
#حسیــــــــــن
عشق یعنی دم به دم گویی
#حسیــــــــــن
عشق یعنی روز و شب
با ذکر حق
زیرلب گویی حسینم یا حسینم
#یا_حسیــــــــــن
#صبحمان_بنامتان_متبرک🌤
#السلام_علےساڪن_ڪربلا✋❤️
🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلی اولاد الحسین و عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
💡💡💡💡💡💡💡💡💡
🔴 مبارزه ۰۰۰
داستان دنباله دار من و خاطرات جنگ
قسمت صد و هشتاد و هفتم
۰۰۰ مبارزه با باند فاسد سیندرلا رو که یه سرش به دربار وصله رو به بچه های حزب الهی ُو مذهبی بسپاره ، بابا روح اله گفت : خودم حدس زده بودم چون نوع برخورد جناب پرفسور وقتی فهمید که کلیه زینب توسط گروه سیندرلا از بدنش دراومده با ما تقییر کرد و یه جورایی مهربونتر شد و این نشون میده که خود ِ جناب پرفسور همه یه جورایی داره علیه ظلم این گروههای فاسد مبارزه میکنه ، جناب سرگرد رو کرد به خاله مهری ُ و گفت : ما یه نیم ساعت دیگه محمدحسن رو میبریم ُ و تحویل جناب پرفسور میدیم ، آبجی ؟ تو نگران نباش ُ و برو به کارت برس ، خاله مهری تا خواست بره عمو جقله پرسید : خانم دکتر پس من همون تاریخی که گفتید واسه درمون بیام پیشتون دیگه نه ؟ تا خانم دکتر اومد جواب بده جناب سروان پرید وسط حرفش ُ و گفت : نه خانم دکتر بهتره وقت این آقا جلیل ما رو خط بزنی چون قراره فعلا" حالا حالاها مهمون ما باشه ُ و اونجایی که قراره بره همین یه گوش واسش کفایت میکنه ، خاله مهری یه نگاه عاقل اندر سفیه به عمو جقله کرد ُ و گفت : آقا جلیل ؟ نگفته بودی که شما هم یه پلیس ُ و همکار داداش من هستی ؟ پس باشه وقتی ماموریت شما تموم شد من یه وقت عمل واسه شما میزارم ، جناب سروان که از حرف خاله مهری تعجب کرده بود جواب داد : نه خانم دکتر فعلا" لازم نیست آخه این آقا جلیل ما باید یه چند وقتی آب خُنک بخوره ، خاله مهری خندید ُ و گفت : جناب سروان آب خُنک عیبی نداره ولی اصلا" نباید آب یخ بخوره چون واسه عملش خوب نیست ، من احساس کردم که خاله مهری همه چی رو راجب عمو جقله میدونه ُ و داره پنهون میکنه ، تا خاله مهری از اطاق رفت بیرون جناب سرگرد یه چِش غرّه به جناب سروان رفت ُ و گفت : ببینم رضا ؟ مگه من به تو راجب جقله دستوری دادم ؟ جناب سروان دست ُ و پاش رو گُم کرد ُ و یه کمی مِن ُ و مِن کرد ُ و گفت : نه قربان ، جناب سرگرد ادامه داد : پس چرا با اینکه من هنوز چیزی بهت نگفتم تو داری از خودت رای صادر میکنی ؟ جناب سروان تندی گفت : ببخشید جناب سرگرد ؟ آخه من فکر کردم که شما میخواید که جقله رو بازداشت کنید ، جناب سرگرد عصبانی شد ُ و با تندی گفت : آخه عقل کُل ما اَگه آلان جقله رو بازداشت کنیم که همه چی لُو میره ُ و همه زحمت هایی که تا حالا کشیدیم هدر میشه ، آلان تنها کسی که میتونه به ما کمک کنه همین داش جقل خودمونه مگه نه داش جقله ؟ عمو جقله از شنیدن حرفهای سرگرد یه نفس راحتی کشید ُ و گفت : هر چی شما بفرمائید داش جان ؟ راستش رو بخواید من از شنیدن این خبر که جناب سرگرد نمی خاد عمو جقله رو بازداشت کنه خوشحال بودم چون حداقل خودم چندین بار شاهد بودم که عمو جقله سر بزنگاه به داد ما رسید ُ و ما رو از دست غلوم پاپتی ُ و یدی خمره ایی نجات داده بود حالا چرا این کار میکرد و قصد ُ و غرضش چی بود خدا عالم بود ، یه دفعه انگار که جناب سرگرد صدای فکر کردن من رو شنیده باشه از عمو جقله پرسید : ببینم جلیل خان من ُ و محمدحسن چندین بار احساس کردیم که وقتی به خطر میوفتیم ُ و امکان داره لُو بریم تو یه جورایی ما رو از مهلکه نجات دادی درسته ؟ واقعا" تو از کی و کجا تونستی به شخصیت واقعی ما پی ببری و اصلا" هدفت از کمک به ما چی بود ؟ عمو جقله یه نگاه به من ُ و بابا روح اله انداخت ُ و گفت : جناب سرگرد ؟ انگار شما یادتون رفته که تنها کسی که هر سه تای سه قلوها رو از نزدیک دیده من هستم تقریبا" میشه گفت که در بین افراد این سه تا گروه تبهکار فقط من بودم که هر سه این بچه ها رو از نزدیک دیدم ، من محمد حسین و زینب رو زمانی که داخل مطب اون دکتر نامرد اسیر بودن از نزدیک دیده بودم و محمد حسن رو هم همراه شما دیدم ، بابا روح اله از عمو جقله پرسید : ولی جلیل خان شما چطوری تونستی بفهمی که محمدحسین و محمدحسن یکی نیستن ؟ عمو جقله گفت راستش رو بخواید من اولش فکر کردم که محمدحسن همون محمدحسینه ، تا زمانی که غلوم پاپتی ُ و یدی خمره ایی به ما ماموریت دادن تا ما بریم به قلعه سیندرلا ، جناب سروان پرسید : ولی اونجا چطوری متوجه یکی نبودن این دو تا برادر شدی ؟ عمو جقله جواب داد : یدی خمره ایی به من ُ و فری دست طلا دستور داد تا شکل ُ و شمایل محمدحسن رو شبیه بچه های گِدا و فقیر کنیم اونجا داخل اون تاکسی وقتی من خواستم لباسهای محمدحسن رو پاره کنم و جناب سرگرد نذاشت اونجا بود که من چشمم افتاد به شکم و پهلوی محمدحسن و متوجه شدم که اثری از بریدگی و بخیه روی شکمش وجود نداره اونجا بود که نقریبا" مطمئن شدم که محمدحسن اون برادر سالم و قُل سوم هستش که همه دارن دنبالش میگردن واسه همین از اون موقع محمدحسن رو زیر نظر گرفتم ، مخصوصا" زمانی که اون دوتا صندوقچه بَدل آماده شد و من تونستم جای یکی از اونها رو با صندوقچه اصلی عوض کنم و صندوقچه اصلی رو پیش خودم بیارم ، حالا فقط ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
♦️تصویری دیگر از حاج صادق و حاج محرم دو تن از شهدای امروز سپاه در سوریه که توسط جنگنده های رژیم صهیونیستی به شهادت رسیدند
۳۰/۱۰/۱۴۰۲
آموزش های بیشتر 👇👇👇
#خانواده_و_سوادرسانهای
باماهمراه باشید با تازهترین ها👇
📲به تنها کانال جامع تحلیلی، آموزشی و تخصصی خانواده و سواد رسانهای بپیوندید 👇
@Family_literacy
🌿
هدایت شده از مجموعه مردمی سینماوارثین
♦️مجموعه مردمی سینماوارثین تقدیم میکند:
💢اکران مستند «سرباز ۴۶ ساله»
(نگاهی به زندگی شهید احمد کاظمی)
⚡️**با حضور کارگردان اثر، جناب آقای محسن اردستانی**
زمان: یکشنبه ۱ بهمن ماه، ساعت ۱۹
مکان: سالن موسسه فرهنگی علامه مخبر (کتابخانه مخبر)
🔖 تهیه بلیط: Http://eitaa.com/cinema_varesin
@cinemavaresin (اینستا)
09924354214
✅ #منتشر_کنید
#مجموعه_مردمی_سینماوارثین
➕https://eitaa.com/joinchat/3525771264C13057ea2c0
🔴 اعتراف ۰۰۰
داستان دنباله دار من و خاطرات جنگ
قسمت صد و هشتاد و هشتم
۰۰۰ صندوقچه اصلی رو پیش خودم بیارم حالا فقط محمدحسن رو لازم داشتم تا درب این صندوق لعنتی رو باز کنم ُ و گنج داخلش رو بدست بیارم من بارها میتونستم در شرایط مختلف محمدحسن رو از شما بدوزدم ولی وقتی که واسه آخرین بار ما اون صندوقچه اصلی رو پیش اون جادوگر پیر ُ و خرفت اون خان دائی یدی خمره ایی برده بودیم بطور اتفاقی زمانی که دائی یدی خمره ایی داشت درگوشی با یدی صحبت میکرد شنیدم که بهش گفت که عددی که درون قلب شکسته تیر خورده حک شده دو عدد که یکیش فرد و یکی دیگش زوجه و این نشون میده که برای باز کردن درب این صندوق حداقل دو قُل از اون سه قُل باید حضور داشته باشن و عداد زوج ُ و فرد نشونه اینه که یکی از قُل ها باید دختر و یکی دیگه پسر باشه البته من از اونجایی که به جادو ُ و جنبل اعتقاد نداشتم اولش موضوع رو چنان جدی نگرفتم تا اینکه به اصرار یکی از خواهرهام این صندوقچه رو به یکی از مُرتاض ها هندی که واسه برپایی جشن هندوها به تهران اومده بود نشون دادم و او هم تائید کرد که حرفهایی که خان دایی یدی خمره ایی زده درسته و اونجا بود که فهمیدم این صندوقچه یه جورایی به من و خانواده ام هم ربط پیدا میکنه اون مرتاض به من گفت طلسم این صندوق جوری نوشته شده که برای باز شدنش حضور دو نفر لازمه اول فردی که علامت این قلب شکسته روی دست او حک شده دوم حضور یک نفر نابالغ که یه قول پسر از سه قلوهایی هستش که... ، یه هو جناب سرگرد گفت : بله ما خودمون میدونیم اون مرتاض هندی به جنابعالی گفته که دوتا از این سه قلوها شکمشون پاره شده و شما باید اون قُل سوم رو که شکمش پاره نشده رو همراه خودت داشته باشی ، یه هو جقله جواب داد : نخیرم اون مرتاض اینجوری نگفت : جناب سروان با یه حالت تمسخر نیش خندی زد ُ و پرسید : پس چجوری گفت ؟ جقله خیلی جدی جواب داد : اون مرتاض گفت : زمان مهمه ، من اَگه اون قُل سوم رو که پسر هم هست تا پایان گردش یک بار ماه به دور زمین برای باز کردن درب صندوق بیارم میتونم درب صندوق رو باز کنم وگرنه بعد از تقریبا" گذشت یک ماه این بار حضور قُل دوم و سوم هر دو لازمه وگرنه من نمی تونم درب صندوق رو با راه صحیح باز کنم ، بابا روح اله پرسید : آقا جلیل شما میخای بگی که یه راه ناصحیح هم واسه باز کردن درب این صندوق مهر ُ و موم و طلسم شده وجود داره ؟ عمو جقله سرش رو تکون داد ُ و گفت : جناب پدر سه قُلوها ؟ من دقیقا" این سوال رو از اون مرتاض پرسیدم و او جواب داد بله وجود داره ولی اَگه طلسم این صندوق با راه دیگه ایی به جزء راه درستش یعنی حضور این آقا محمدحسن شما باز بشه تمام نوشته های روی اوراق اون مَحو میشه و فقط تنها چیزی که از داخل صندوق سالم بیرون میاد یه شی ء گرون قیمته که باعث بی آبرویی چندین نفر شده ، جناب سرگرد یه چِش غوره ایی به عمو جقله رفت ُ و گفت : پس امروز تو واسه نجات ما به اینجا نیومده بودی بلکه اومده بودی که مثل رئیس روسات بازم بچه دزدی کُنی ُ و این محمد حسن ما رو از اینجا بدزدی تا اون صندوق رو واست باز کنه ، با شنیدن این حرف جناب سروان دستبند خودش رو از زیر کمر و کُتش درآورد ُ و رو به جناب سرگرد کرد ُ و گفت : محمدهادی جان ؟ اجازه بده من همین آلان این نامرد رو دستگیر کنم و با خودم ببرم زیر اطاق هشت آگاهی ُ و بسپارمش به بَر ُ و بچه های زیر هشتی تا حالش رو جا بیارن ، جناب سروان این رو گفت ُ و به سمت عمو جقله هجوم برد جقله تا دید که جناب سروان از اون طرف تخت آقا غضنفر داره میاد که دستگیرش کنه سریع دوباره رفت زیر تخت ُ و از اون ور ِ تخت دراومد ُ و جناب سرگرد رو بغل کرد ُ و گفت : جناب سرگرد ؟ به دادم برس این رفیق تو تا سر من رو زیر آب نکنه دست بردار نیست ، بابا من اَگه میخواستم این بچه رو بدوزدم که تا حالا صد بار دزدیده بودم آخه دزدیدن این بچه که واسه من کاری نداره ، نه من نمیخام این کار رو انجام بدم این بچه و خود شما شاهدید که من تا حالا چندین بار او رو از دزدیدن و شما رو از لُو رفتن نجات دادم ، من میخام به شما کمک کنم که دار ُ و دسته سیندرلا و اون یدی خمره ایی رو دستگیر کنید این وسط هم من بتونم... ، یه دفعه آقا غضنفر که تا اون لحظه ساکت مونده بود دهنش رو کج کرد ُ و گفت : بله تا جنابعای بتونی گنجینه داخل اون صندوق رو هپلی هپو کنی داداش مگه نه ؟ تازه این وسط به عقیده تو همه باید گِیر بیفتن مگر اوستای جنابعالی چی بود اسمش ؟ آهان اون آقا غلوم پاپتیه کله گُنده مگه نه ؟ عمو جقله که هنوز جناب سرگرد رو بغل گرفته بود یقه کُت سرگرد رو رها کرد ُ و گفت : نخیرم اصلا" اینطوری نیست اولا" من اَگه میخاستم به دار ُو دسته این باندهای آدم کُش کمک کنم تنهایی اینجا نمیومدم ، دوما" پیش شما اعتراف نمیکردم که اون صندوق اصلی پیش منه و بقیه صندوقها بَدل هستن ، سوما" شما فکر میکنید من ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
https://www.instagram.com/rzangane_1356?igsh=MWh5eXNqcXcycWgwMQ==
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خانواده_و_سوادرسانهای
باماهمراه باشید با تازهترین ها👇
📲به تنها کانال جامع تحلیلی، آموزشی و تخصصی خانواده و سواد رسانهای بپیوندید 👇
@Family_literacy
هدایت شده از بلاغ
.
💠 عن الإمام الجواد علیه السلام :
لَنْ یَسْتَكْمِلَ الْعَبْدُ حقیقةَ الإیمانِ حتّی یُؤْثِرَ دینَهُ علی شَهْوتِه
و لَنْ یُهْلِكَ حتّی یُؤْثِرَ شَهْوتَهُ علی دینِه
🔹 مؤمن حقیقی کسی است که به خاطرِ أميالِ خود ، أوامرِ خدا را نادیده نگیرد
و کسی که به خاطرِ خواست های خود ، احکامِ دین را زیر پا بگذارد دچارِ هلاکت و ذلّت می شود
💠 سالروز ولادت امام محمد تقی جواد الأئمّة علیه السلام بر شما مبارک باد
حوزه علمیه آية الله العظمی
سبط الشیخ الانصاری ره . دزفول
رضا سبط الشیخ
۱۰ رجب المُرجّب ۱۴۴۵
۲ بهمن ماه ۱۴۰۲
https://eitaa.com/joinchat/1023934486C0b0c914d99
هدایت شده از بلاغ
بسم الله الرحمن الرحيم
و به نستعین
إنّه خیرُ ناصرِِ و میعین
🔹 صد نفر از اساتید سطوح عالی فقه و اصول حوزه علمیّه قم در نامهای به رؤسای سه قوّه از عدمِ اهتمامِ مسئولین به مسائل فرهنگی جامعه بویژه حجاب انتقاد کردند .
در بخشی از این نامه خطاب به رؤسای سه قوّه چنین آمده است :
ما از جنابان عالی خواستاریم در موضوع مقابله با کشف حجاب ، جدّیّت ( همراه با تدبیر ) داشته باشید
از توصیههای بدون عمل ، پاسکاری به یکدیگر و اقداماتِ موقّت و کمخاصیّت در این زمینه پرهیز نمائید
از فضاسازی رسانهای جبهه استکبار نهراسید ، اجرای قانون و جلوگیری از فساد البتّه هزینه دارد ، اگر میخواهیم اسلام را پیاده کنیم باید هزینه بدهیم
۱۴۰۲/۱۰/۳۰
🔹 بلاغ :
گر چه چنین نامه ای ( که بایستی پیشتر و بیشتر شاهدِ صدورِ آن ، در موردِ همه کجروی ها و بدعت ها می بودیم ) در خورِ تحسین و موردِ تأييدِ متدیّنین می باشد ، امّا هرگز کافی و مؤثّر نمی باشد ، زیرا :
- آیا آن عالی جنابان در رابطه با حجاب ( و نیز عدمِ صلاحیّتِ برخی از مسئولین ) مستمعِ کلام الله بوده اند ؟ !
- مگر به توصیه های مقام معظم رهبری در رابطه با تهاجم و شبیخون فرهنگی التفاتى داشته اند ؟ !
- آنان که لایحه کذایی حجاب و عفاف را تدوین و تأييد و تسليم مجلس كردند و با مرورِ زمان بسترِ عبور از عفاف و حجاب و حیاء را برای دین گریزان و دین ستیزان فراهم کردند ، آیا از آیات حجاب و عفاف بیخبر بوده اند ؟ !
- مگر تجمّعات و راهپیمایی ها و بیانیّه ها و اعتراضات علیه بیحجابی و ولنگاری مانع از کشاندن زنان به سکّوی تماشاگران فوتبال و . . . شد ؟ !
همه این کارها از باب امر به معروف و نهی از منکر و پیشگیری از بدعت ها و کجروی ها بسیار لازم و ضروری می باشد ، امّا کافی نبوده و نیست
♦️ اگر در کنارِ صدورِ چنین نامه و گفتاری ، کرداری همچون تحصًن و تجمّع و تعطیل دروس عالی حوزه ( همراه با تدبیر و یکپارچگی ، و بدون هراس از فضاسازی رسانهای و پرداخت هزینه ) وجود داشته باشد آن وقت می توان امید به توجّه بیشتر و بهتر آن عالی جنابان به احکام اسلامی و مصالح ملّت و مملکت ( و لو از سرِ ناچاری ) داشت وگرنه دو صد گفته چون نیم کردار نیست
حوزه علمیه آية الله العظمی
سبط الشیخ الانصاری ره . دزفول
رضا سبط الشیخ
۱۴۰۲/۱۱/۰۲
https://eitaa.com/joinchat/1023934486C0b0c914d99
برای نشر فضایل امیرالمؤمنین (ع) همراهی می کنید؟
رسول خدا (ص) میفرماید:
خداوند بلند مرتبه برای برادرم علی بن ابی طالب (ع) فضایلی قرار داده که از شدّت بسیاری، به شماره در نمیآید. هر که فضیلتی از فضایل او را بخواند و به آن اقرار داشته باشد، خداوند از گناهان گذشته و آیندۀ او در میگذرد و هر که یکی از فضایلش را بنویسد، تا آنگاه که اثری از آن نوشته باقی باشد، فرشتگان پیوسته برایش استغفار میکنند و هر که فضیلتی از فضایل او را بشنود، خداوند آن دسته از گناهانش را که از راه گوش کسب کرده، میبخشاید و هر که به نوشتهای از فضایل او نظر افکند، خداوند گناهان چشم او را میآمرزد. سپس فرمود: نگاه کردن به علی بن ابی طالب (ع) عبادت است و خداوند ایمان هیچ بندهای را نمیپذیرد جز به ولایت او و برائت از دشمنان او. (بحارالأنوار 26 / 229 ح 10)
دانلود کتاب رایگان «درگاه عفو: 40 حدیث در فضایل امیرمؤمنان علی علیه السلام»:
https://fahhaam.ir
#خانواده_و_سوادرسانهای
باماهمراه باشید با تازهترین ها👇
📲به تنها کانال جامع تحلیلی، آموزشی و تخصصی خانواده و سواد رسانهای بپیوندید 👇
@Family_literacy
🔴 رابط ۰۰۰
داستان دنباله دار من و خاطرات جنگ
قسمت صد و هشتاد و نهم
۰۰۰ سوما" شما فکر می کنید من که دو زاری رو رو هوا میزنم ُو میتونم میون ده نفر چنان دست داخل جیب شما بکنم و جیبتون رو خالی کنم و شما اصلا" متوجه نشید واسم کار سختی بود که محمدحسن رو از شما جدا کنم و یا اینکه از این اطاق خارج بشم من حتی میدونم که محمدحسن علاوه بر توانایی باز کردن درب طلسم شده اون صندوق فولادی لعنتی یه توانایی بزرگتری داره و اون اینه که میتونم درون دیگران رو بخونه و بفهمه اونا چه قصدی دارن ، وقتی عمو جقله این حرف رو زد همه ما مات ُو مبهوت داشتیم او رو نگاه میکردیم وقتی حرف عمو جقله تموم شد جناب سروان مثل آتیشی که آب سرد روش ریخته باشن وا رفت ُو یواشکی دستبندش رو برگردوند سر جاش ُو پرسید : خُوب جناب جقله ِ عقل کُل ؟ بگو ببینیم تو دیگه چی میدونی ؟ البته من کمی خوشحال بودم چون بعد شنیدن اون داستان زندگی بچگی عمو جقله و اتفاقی که واسه مادر بی گناهش و تهمتی که پدر یدی خمره ایی بهش زده بود می افتادم یه جورایی دلم واسش میسوخت ُو دوست داشتم کمکش کنم از طرفی هم از حرفهای عمو جقله مشخص بود که او در رابطه با قدرت من یه حدس هایی زده ولی هنوز نمی دونه که من قدرت شنیدن حرفهای دیگران رو دارم نه قدرت دیدن درون اونها رو ، عمو جقله خندید ُو گفت : آفرین جناب سروان ؟ این شد حرف حساب حالا دیگه با هم رفیقیم دیگه نه ؟ ببین رضا جان ؟ با شنیدن جمله ببین رضا جان عمو جقله جناب سرگرد زد زیر خنده ُو گفت : ببین تو رو خدا چه زود هم پسر خاله میشه ، با خندیدن جناب سرگرد همه ما زدیم زیر خنده و فقط جناب سروان بود که با اَخم داشت سرگرد رو نگاه میکرد ، جناب سرگرد با حالت شوخی رو کرد به جناب سروان ُو گفت : ببین رضا جان ؟ خوب حالا چرا به من اَخم کردی خوب تخسیر من چیه که این داش جقله ما خیلی زود با تو پسر خاله شده ، جناب سروان با عصبانیت ظُل زد داخل چشمهای عمو جقله ُو گفت : اولا" من رضا جان جنابعالی نیستم دوما" تو یه متهمی و من یه پلیس پس تا جفت دستاتو ضربدری دستبند نزدم ُو قَپونی آویزونت نکردم بگو ببینم دیگه چی میدونی ؟ عمو جقله یه خنده شیرینی کرد ُو گفت : مثلا" میدونم که این آقا روح اله در اصل پسر مادام کوری مرحومِه ُو مادام کوری گُم نشده ُ و خدابیامرز روحش رو داده به حضرت عزرائیل ُ و قبضش رو گرفته آلان اون بالا مالاها داره با حوری های آسمون کیف میکنه ، تا عمو جقله این حرف رو زد بابا روح اله با عجله پرسید : آقا جلیل تو واقعا" این رو میدونستی آخه از کِی ؟ عمو جقله با محبت خاصی بابا روح اله رو نگاه کرد ُو گفت : از همون لحظه ایی که شما به همراه عمو کوری یعنی این جناب سرگرد عزیزم و این محمدحسن نازنین وارد قهوه خونه ما شدید واسه همین از همون لحظه اول من هر جا احساس کردم که شما دارید لُو میرید یه جوری بهتون کمک کردم که حتی باعث شد به خاطر شما کتک هم بخورم ُ و چیزی نمونده بود اون نوچه سیندرلا داخل میدون فوزیه من رو با گوله بزنه که خیلی شانس آوردم ُ و تیرش فقط شونه کُتی رو که تنم بود پاره کرد ، جناب سرگرد دست عمو جقله رو گرفت داخل دستش ُو عین یه رفیق با محبت ازش پرسید خُوب داداشم دیگه چی میدونی ؟ عمو جقله وقتی محبت جناب سرگرد رو دید بغضش گرفت ُ و گفت : مثلا" میدونم اون جاسوس واقعی که زاغ سیاه شما رو چوب میزنه داخل اداره پلیس کسی نیست جزء جناب تیمسار فرمانده کُل شما ، وای این حرف عمو جقله انگار یه پُتک آهنی خورد به سر جناب سرگرد ُ و جناب سروان ، جناب سروان نتونست خودش رو کنترل کنه ُ و شروع کرد به داد ُ و فریاد کشیدن به سر عمو جقله که تو داری دورغ میگی امکان نداره جاسوس اداره ما جناب تیمسار باشه ، جناب سرگرد سعی کرد با محبت سروان رو آروم کنه ولی سروان چنان از حرف عمو جقله ناراحت شده بود که وِل کن نبود ُ وهی تند ُ و تند میگفت : این لعنتی داره دروغ میگه من سالها منشی جناب تیمسار بودم و او رو خوب میشناسم ، جناب سرگرد بعد اینکه سروان رو آروم کرد از عمو جقله پرسید : داش جقله ؟ تو از کجا مطمئنی که اون جاسوسی که داخل اداره پلیس راپُرت ما رو به سیندرلا ُو یدی خمره ایی میده جناب تیمساره ؟ عمو جقله یه کمی مکث کرد ُو گفت : خُوب من این رو از زبون کسی شنیدم که خودش مسئول رد ُو بدل کردن پیغام بین سیندرلا ُو یدی و تیمساره واسه همین وقتی داخل حیاط از شما شنیدم که میخواید نقشه اولتون رو داخل اداره پلیس عملی کنید از میون جمعیت با صدای بلند طوری که محمدحسن بشنوه بهتون گفتم این کار رو نکنید چون تیمسار از همه ماجرا توسط یدی خمره ایی اطلاع داره و این دروغ شما که میخاید محمدحسن رو به جای محمدحسین جا بزنید قبلا" لُو رفته ُو باعث گیر افتادن شما و یه جورایی ضایع شدنتون میشه ، جناب سرگرد که حالا یه کمی آروم شده بود از عمو جقله پرسید : آخه تو چطوری تونستی اون نوچه رابط بین یدی و ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
سلام ۰۰۰
برای آقا امام جواد علیه السلام
ای رایحه ی ِگُل ها ، ای ساحره ی ِ دلها
ای راوی ِ عاشورا ، سلام م م م ۰۰۰
صلی الله علیک ، صلی الله علیک
ای نور ِ چشم رضا(ع) ، ای ماه ِ بدرُ و دُجا
ای دردم تو شفا ، سلام م م م ۰۰۰
صلی الله علیک ، صلی الله علیک
ای باقی احمد(ص)، نور محمد(ص)
ساقی سرمد ، سلام م م م م ۰۰۰۰
صلی الله علیک ، صلی الله علیک
ای معنی عصمت ، منبع رحمت
لیلی دولت ، سلام م م م م ۰۰۰
صلی الله علیک ، صلی الله علیک
ای ناجی ِ دوران ، معنی ِ قرآن
والی ِ ایمان ، سلام م م م م ۰۰۰۰
صلی الله علیک ، صلی الله علیک
ای زمزم ُ و گوهر ، حیدر ُ و کوثر
جان ِ پیمبر ، سلام م م م ۰۰۰۰
صلی الله علیک ، صلی الله علیک
سلام ای عشق ُ و جوادم ، لحظه ی شادم
قند ُ و نباتم ، سلام م م م م ۰۰۰
صلی الله علیک ، صلی الله علیک
سلام ای نقطه ی امکان ، شافی ُ و پیمان
منبع ِ ایمان ، سلام م م م م ۰۰۰
صلی الله علیک ، صلی الله علیک
از نور ِ رضا(ع) گشته ، مشهد ، چه تماشایی
از مِهر ِ جواد ِ او ، ایران ، به چه زیبایی
گُل ، عرش به ما داده ، بر فرش بها داده
چون عطر رُخ ِ موسی(ع) ، عطری به رضا(ع) داده
آمد جواد(ع) ما ، آن رائحه ی گلها
جانی زِ دَم ِ جانان ، آن گرمی محفل ها
سلام م م م ۰۰۰ ، صلی الله علیک
سلام م م م ۰۰۰ ، صلی الله علیک
سلام ۰۰۰
صلی الله علیک۰۰۰
برای آقا امام جواد علیه السلام
حسن عبدی(ابوتراب)
🍃🌸السلام علیک یا جوادالائمه علیهالسلام🌸🍃
سلام ۰۰۰
ای رایحه ی ِگُل ها ، ای ساحره ی ِ دلها
ای راوی ِ عاشورا ، سلام م م م ۰۰۰
صلی الله علیک ، صلی الله علیک
ای نور ِ چشم رضا(ع) ، ای ماه ِ بدرُ و دُجا
ای دردم تو شفا ، سلام م م م ۰۰۰
صلی الله علیک ، صلی الله علیک
ای باقی احمد(ص)، نور محمد(ص)
ساقی سرمد ، سلام م م م م ۰۰۰۰
صلی الله علیک ، صلی الله علیک
ای معنی عصمت ، منبع رحمت
لیلی دولت ، سلام م م م م ۰۰۰
صلی الله علیک ، صلی الله علیک
ای ناجی ِ دوران ، معنی ِ قرآن
والی ِ ایمان ، سلام م م م م ۰۰۰۰
صلی الله علیک ، صلی الله علیک
ای زمزم ُ و گوهر ، حیدر ُ و کوثر
جان ِ پیمبر ، سلام م م م ۰۰۰۰
صلی الله علیک ، صلی الله علیک
سلام ای عشق ُ و جوادم ، لحظه ی شادم
قند ُ و نباتم ، سلام م م م م ۰۰۰
صلی الله علیک ، صلی الله علیک
سلام ای نقطه ی امکان ، شافی ُ و پیمان
منبع ِ ایمان ، سلام م م م م ۰۰۰
صلی الله علیک ، صلی الله علیک
از نور ِ رضا(ع) گشته ، مشهد ، چه تماشایی
از مِهر ِ جواد ِ او ، ایران ، به چه زیبایی
گُل ، عرش به ما داده ، بر فرش بها داده
چون عطر رُخ ِ موسی(ع) ، عطری به رضا(ع) داده
آمد جواد(ع) ما ، آن رائحه ی گلها
جانی زِ دَم ِ جانان ، آن گرمی محفل ها
سلام م م م ۰۰۰ ، صلی الله علیک
سلام م م م ۰۰۰ ، صلی الله علیک
سلام ۰۰۰
صلی الله علیک۰۰۰
برای آقا امام جواد علیه السلام
حسن عبدی(ابوتراب)
🔴 اُلمپیک ۰۰۰
داستان دنباله دار من و خاطرات جنگ
قسمت صد و نودم
۰۰۰ آخه تو چطوری تونستی اون نوچه رابط بین یدی ُو تیمسار رو بشناسی و تازه چطوری تونستی از او حرف بکشی ُ و بفهمی که او با چه کسی داخل اداره پلیس جاسوسه رابطه داره ، عمو جقله شروع کرد یه دُور با اون دو تا چشم بادومی ُو ریزش تک تک ما رو برنداز کردن ُ و پرسید : ببینم داش سرگرد ؟ همه اینا مرحمن دیگه نه ؟ جناب سرگرد خندید ُو گفت : آره داش جقله ؟ همه اینایی که اینجا هستن محرَم هستن ُو هیچ بیگانه ایی پیش ما نیست ، عمو جقله یه نگاهی به آقا غضنفر انداخت ُو پرسید : حتی' این داداش گَچیمون دیگه که رفته داخل قالب گَچ ؟ جناب سرگرد یه نگاهی به آقا غضنفر انداخت ُو گفت : بله جتی' این مرد گچی روی تخت راستش رو بخای اطلاعاتی که این آقا غضنفر ما از باند سیندرلا ُ و اون باغ رستوران داخل جاده کَن سولوقون ُ و اون سرگرد خدابیامرز داره بیشتر از ماست واسه همینه که ما انقدر ازش مراقبت میکنیم تازه برادر کوچیکترش هم سالها قبل گیر باند سیندرلا افتاده ُ و گُم شده ُ و ازش خبری نیست ، عمو جقله خندید ُ و گفت : بله می بینم که چقدر مراقبش هستید ، من که به این راحتی وارد اطاقش شدم ُ و یه نیم ساعتی هم واسه خودم داخل اطاقش جشن گرفتم راستی داش غضنفر حلال کن که من دو تا از اون کمپوت های گیلاست رو زدم به رگ حلال کن داشَم ؟ آقا غضنفر خندید ُ و گفت : حلال جونت داش جلیل ؟ ولی همه اش من دوتا کمپوت کیلاس داشتم که اونا رو واسه روز مبادا پس انداز کرده بودم خُوب خوش انصاف ؟ کمپوت سیب ُ و گلابی میخوردی چرا رفتی سُراغ اون دوتا کمپوت گیلاسی که من دوست داشتم ؟ عمو جقله خندید ُ و گفت : ببین داداش ؟ من از بچگی حسرت خوردن گیلاس رو داشتم خُوب گیلاس میوه از ما بهترون بود ُ و ما فقط اون رو پشت شیشه میوه فروشها اونم با قیمت زیاد میدیدم واسه همین ما بچه فقیرا همیشه حسرت خوردن گیلاس رو داشتیم هم حسرت خوردن گیلاس ُ و هم حسرت خوردن موز ُ و هم حسرت خوردن نارنگی ُ و خلاصه همه دوران بچگی ما حسرت بود حالا من عاشق اینم که میوه گیلاس رو بخورم ُ و هسته اون رو از دهنم فوت کنم بیرون ببین چند تا از گیلاسها داخل این ضرف مونده ، عمو جقله یه دونه از گیلاسها رو انداخت داخل دهنش ُ و وقتی اصل میوه رو خورد هسته اون رو با شدت فُوت کرد بیرون هسته گیلاس رفت ُ و رفت ُ و خورد به صورت جناب سروان افتاد روی زمین ، جناب سروان با عصبانیت زمین رو نگاه کرد ُ و گفت : راست میگه جناب سرگرد ؟ ببین چقدر هسته گیلاس اینجا ریخته ، آقا غضنفر خیلی جدی گفت : ببین داش جلیل من مطمئنم که قدرت باد فُوت شکم تو به قدرت باد فُوت شکم من نمیرسه بِده یه دونه از اون گیلاس ها بده به من تا بهت بگم که کِی میتونه هسته گیلاس رو به مسافت دورتری پرتاب کنه ، عمو جقله خندید ُ و گفت : باشه داش غضنفر ؟ مسابقه میدیم هر کِی باخت سه تا کمپوت گیلاس واسه برنده میخره ، همه ما داشتیم به حرفهای این دو نفر گوش میکردیم و یه نگاهمون هم به جناب سرگرد بود تا ببینیم چه عکس العملی نشون میده ، از همه ما بیشتر جناب سروان داشت حرص میخورد که چرا سرگرد یه برخورد جدی با این دو نفر نمیکنه ، آقا غضنفر یه دونه میوه گیلاس رو گذاشت داخل دهنش ُ و اول خوب خوب اصل میوه رو خورد ُ و بعد رو کرد به عمو جقله ُ و گفت : داش جقله آماده ایی ؟ هسته هر کجا افتاد علامت بزن ، عمو جقله خیلی جدی به طوری که انگار داخل مسابقه پرتاب وزنه اُلمپیک شرکت کرده یه گاردی گرفت ُ و خیلی محکم رو کرد به جناب سروان ُ و گفت : رضا جان ؟ میشه از زمین بازی بری کنار آخه میترسم هسته گیلاس بخور به شما ُ و این داش غضنفر ما دَبّه کنه ، جناب سروان که انگشت به دهن مونده بود با یه معصومیت خاصی خودش رو کشید کنار ُ و زمین بازی رو خالی کرد آقا غضنفر یه نفس عمیق کشید ُ و یه کمی اون رو نگه داشت ُ و بعدش با قدرت تموم هسته گیلاس رو فوت کرد ، هسته گیلاس رفت ُ و رفت ُ و نزدیکی دیوار اطاق افتاد زمین همه ما خیلی جدی ظُل زدیم به محل افتادن هسته حتی' جناب سروان هم داشت با دقت محل افتادن هسته رو نکاه میکرد عمو جقله یه نخ سیگار از جیبش درآورد ُ و به عنوان علامت گذاشت کنار هسته گیلاسی که آقا غضنفر فُوت کرده بود ُ و بعدش یه دونه میوه گیلاس از داخل ظرف برداشت ُ و انداخت داخل دهنش ُ و خیلی زود میوه اون رو خورد ُ و رفت اونطرف کنار تخت آقا غضنفر ایستاد ُ و یه نفس عمیق کشید ُو با تمام قدرت هسته گیلاس رو فُوت کرد هسته گیلاس از دهن عمو جقله دراومد ُ و پرتاب شد ُ و رفت ُ و رفت ُ و درست افتاد روی سیگار ُ و باعث شد که سیگار کمی جابجا بشه ، عمو جقله با دیدن این صحنه مثل بچه ها شروع کرد به هِل هِله کردن ُ و گفتن من بُردم ُ و من بُردم آش رشته رو من خوردم ، آقا غضنفر پرید وسط خوندن عمو جقله ُ و گفت : نخیرم شما نه تنها نبُردی بلکه خطا هم کردی چون هسته رو زدی ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❁﷽❁
عشق یعنی نام زیبای
#حسیــــــــــن
عشق یعنی نوکری پای
#حسیــــــــــن
عشق یعنی سرورت باشد
#حسیــــــــــن
عشق یعنی دم به دم گویی
#حسیــــــــــن
عشق یعنی روز و شب
با ذکر حق
زیرلب گویی حسینم یا حسینم
#یا_حسیــــــــــن
#صبحمان_بنامتان_متبرک🌤
#السلام_علےساڪن_ڪربلا✋❤️
🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلی اولاد الحسین و عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
💡💡💡💡💡💡💡💡💡
🟢ثبت نام کارشناسی پیوسته بدون آزمون (صرفا بر اساس سوابق تحصیلی)
از ۳بهمن ۱۴۰۲ در سایت سنجش
🟢طلاب، غیر طلاب
برادران، خواهران
بدون محدودیت سنی
🟢تحصیل مجازی
آزمون حضوری در سراسرکشور
(بیش از ۱۴۰ مرکز آزمون)
🟢اساتید عالی
محتوای علمی دقیق
🟢 آموزش مجازی
کلاس آنلاین و آفلاین
کتاب و cd و فایل pdf
صوت و تصویر تدریس استاد
پیامگاه پرسش و پاسخ
🟢ارزان و مقرون به صرفه
تخفیف شهریه
تقسیط شهریه
وام تحصیلی
🟢مدرک معتبر وزارت علوم
🟢ثبت نام در سایت سازمان سنجش
بدون کنکور
اطلاعات بیشتر در لینک زیر👇
ikvu.ir/fa/node/540
روابط عمومی مرکز آموزش مجازی و نیمه حضوری موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 #میلاد_امام_جواد(ع)
♨️جود و سخاوت امام جواد علیهالسلام
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🔴بهترین #سخنرانی های روز
♨️ @Family_literacy
🔴 معلم ۰۰۰
داستان دنباله دار من و خاطرات جنگ
قسمت صد و نود و یکم
۰۰۰ نخیرم شما نه تنها نبُردی بلکه تازه خطا هم کردی چون هسته رو درست زدی به هسته من و اون رو جلو انداختی پس یعنی من برنده ام ُو شما بازنده چون آلان هسته گیلاس من جلوتر از هسته گیلاس شماست ، هیچی بگو مگو بین دو نفر شرکت کننده مسابقه پرتاب هسته گیلاس بالا گرفت همه ما هم خنده امون گرفته بود و هم منتظر بودیم ببینیم که کَل کَل عمو جقله ُو آقا غضنفر به کجا میرسه که یه دفعه جناب سروان کم آورد ُو فریاد کشید : بَسه دیگه خسته ام کردید بابا جون تمومش کنید ، عمو جقله خیلی جدی گفت : نخیرم رضا جان اصلا" نمیشه ُو من بُردم ُو این شازده همین آلان باید دو تا کمپوت گیلاس واسه من بخره ، از اون طرف آقا غضنفر اون دست ُ و پای آویزون گچی اش رو هی تکون میداد میگفت نخیر من برنده شدم ُ و این داش جلیل داره جِر زنی میکنه ، من نگاه کردم دیدم جناب سرگرد داره میخنده و تا جناب سروان بهش نگاه میکنه قیافه جدی به خودش میگیره معلوم بود که جناب سرگرد داره از بازی پرتاب هسته گیلاس لذت میبره ، هم من و هم بابا روح اله یه لحظه همه دردهامون رو فراموش کرده بودیم ُ و داشتیم می خندیدیم ، بیچاره جناب سروان که دید نخیر این دو تا شازده کوتاه نمی یان دستش رو برد بالا ُ و داد زد : یه لحظه صبر کنید ُ و حرف نزنید ، اصلا" من میشم داور و اعلام میکنم که این بازی هنوز تموم نشده و یه نفر شرکت کننده دیگه به عنوان نفر سوم به مسابقه اضافه میشه اَگه اون نفر سوم مسابقه رو برد که شما دو نفر هر کدوم دو تا کمپوت گیلاس واسش میخرید ولی اگه اون نفر سوم هسته اش رو پشت سر شما انداخت من از جیب خودم واسه هر کدوم از شما دو تا کمپوت گیلاس میخرم ، عمو جقله ُ و آقا غضنفر با تعجب ظُل زده بودن به جناب سروان ُ و بِر ُو بِر داشتن سروان رو نگاه میکردن یه دفعه بابا روح اله خندید ُ و گفت : آقا جلیل ؟ آقا غضنفر ؟ پیشنهاد جناب سروان خیلی سخاوتمندانه اس من اگه جای شما بودم قبول میکردم چون در اون صورت اگه شما برنده بشید به جای دو تا کمپوت برای یه برنده چهار تا کمپوت جایزه میگیرید یعنی هر کدوم از شما دو تا کمپوت و این یعنی اینکه شما هر دو تاتون برنده شدید ، عمو جقله یه کمی سرش رو خاروند ُ و سکوت کرد ُ و بعدش گفت : باشه قبوله ، با شنیدن کلمه قبوله عمو جقله همه ما سرهامون رو برگردونیدیم تا ببینیم آقا غضنفر چی میگه که وقتی آقا غضنفر دید که همه ما بهش ظُل زدیم بیچاره مجبور شد قبول کنه ُ و گفت : من که میدونم من برنده میشم ُ و این چهار تا کمپوت واسه منه پس چرا قبول نکنم ولی جناب سروان اون نفر سوم شرکت کننده کِیه ؟ نکنه خود ِ شما هستی ؟ عمو جقله خندید ُ و گفت : نخیرم اینکه نمیشه داور که نمی تونه خودش مسابقه بده شرکت کننده سوم یا باید آقا روح اله باشه یا محمدحسن و یا این مامور دَم در ِ اطاق که من سرش کلاه گذاشتم ، جناب سروان خیلی جدی دوباره دستش رو برد بالا ُ و گفت : نخیر شرکت کننده سوم نه من هستم و نه اینهایی که شما ازشون اسم بردید بلکه شرکت کننده سوم خود ِ جناب سرگرده ، با شنیدن این حرف جناب سرگرد که تا اون موقع فقط داشت آروم میخندید یه هو عین اسپند رو آتیش از جاش پرید ُ و داد کشید : چی ؟ کِی ؟ من ؟ اصلا" حرفش رو نزن نخیر و نه ، سروان سرش رو به علامت آره بالا ُ و پائین کرد ُ و گفت : محمدهادی جان ؟ بله و آره ، هی سروان میگفت : رضا جان نه ، هی سروان میگفت : محمدهادی جان ؟ آره ، یه دفعه درب اطاق باز شد ُ و خاله مهری وارد اطاق شد ُ و بی مقدمه گفت : خُوب داداش ؟ من دوستام رو دیدم ُ و دارم میرم خونه تو هم لطفا" هر چه سریعتر محمدحسن رو ببر ُ و تحویل جناب پرفسور بده که داره دیر میشه ، جناب سروان تا چشمش به خاله مهری افتاد گفت : اِ ِ سلام خانم دکتر ؟ چه خوب موقعه ایی اومدید ، خاله مهری پرسید : چرا واسه چی جناب سروان ؟ سروان یه لبخند موزیانه ایی زد ُ و گفت : آخه جناب سرگرد برادرتون میخاد داخل یه مسابقه بزرگ شرکت کنه خوبه شما هم اینجا باشید ُ و هم بهش دلگرمی بدید و هم تشویقش کنید ، خاله مهری با شنیدن این حرف انگار بال ُ و پر باز کرده باشه با اشتیاق گفت : اِ ِ چه خوب باورم نمیشه آخه این داداش من همیشه از بچگی از مسابقه دادن میترسید ُ و ازش فرار میکرد ، جناب سرگرد تا این حرف رو از خواهرش شنید عین ماست وا رفت ُ و یه نگاه تیزی به سروان انداخت ُ و گفت : رضا جان داشتیم ؟ یکی طلبت ، حالا دیگه از عامل فشار واسه مجبور کردن من استفاده میکنی یادم باشه حتما" یه توبیخی واسط بنویسم ُ و بزارم داخل پرونده پرسنلی ات ، جناب سروان خندید ُ و سرش رو تکون داد ُ و گفت : ما اینیم دیگه جناب سرگرد ؟ سرگرد دوباره خندید ُ و گفت : خوبه زرنگ شدی معاون ؟ جناب سروان یه نگاهی به خاله مهری انداخت ُ و گفت : آخه نمیدونید معلم من یعنی جناب سرگرد معلم خوبی بوده ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
🔴 روحیّه ۰۰۰
داستان دنباله دار من و خاطرات جنگ
قسمت صد و نود و دوم
۰۰۰ آخه نمیدونید معلم من یعنی جناب سرگرد معلم خوبی بوده ، خاله مهری با شنیدن این حرف یه لبخند ملیحی زد ُو تا اومد حرف بزنه جناب سرگرد پرید وسط حرفش ُو گفت : خُوبِه خُوبِه حالا دیگه لازم نیست خودت رو پیش این ُو اون شیرین کنی شکرپنیر ؟ خاله مهری پرسید : خُوب حالا این مسابقه چی هست ؟ امیدوارم مسابقه تیراندازی نباشه چون من گفته باشم که از همین آلان بدونید که داداش محمدهادی من اوله چون از بچگی هر وقت بابا یا مامانم میخواستن واسش اسباب بازی بخرن و تنها چیزی که این داداش من انتخاب میکرد تفنگ بود اونم از انواع ُو اقسامش و جالبه چند روز که میگذشت خودش با دستهای خودش دل ُو روده تفنگ رو میریخت بیرون ُو میگفت میخام یه تفنگ فضایی بسازم واسه همین هیچ کدوم از اون تفنگها تا حالا باقی نمونده ، با شنیدن این حرف خاله مهری باز همه ما زدیم زیر خنده ، جناب سروان همونطور که میخندید جواب داد : نه خانم دکتر ؟ مسابقه تیراندازی نیست ولی یه چیزی شبیه اونه ، خاله پرسید : مثلا" چی ؟ عمو جقله سریع تر از جناب سروان جواب داد : مسابقه پرتاب دیسک ، خاله مهری با تعجب پرسید : چی ؟ مسابقه پرتاب دیسک ؟ اونم اینجا داخل اطاق مگه میشه ؟ آقا غضنفر جواب داد : بله که میشه مخصوصا که اگر وزنه دیسکش هم هسته گیلاس باشه ، خاله مهری زد زیر خنده ُو پرسید : هسته گیلاس ؟ چطوری ؟ جناب سروان یه نگاهی به سرگرد انداخت ُو گفت : قرار جناب فرمانده هسته گیلاس رو با هوای فُوت داخل دهنش پرتاب کنه ، جناب سرگرد با غضب خاصی داشت سروان رو نگاه میکرد ُو یه جورایی با چشم و ابرو تهدیدش میکرد ، خانم دکتر تا این حرف رو شنید با اشتیاق خاصی رو کرد به جناب سرگرد ُ و گفت : آفرین داداش ؟ ببینم چیکار میکنی ، خُوب حالا جایزه برنده چی هست ؟ بابا روح اله خندید ُ و گفت : اَگه جناب سرگرد برنده بشه چهار تا کمپوت گیلاس جایزه میگره ، خاله مهری ذوق کرد ُ و گفت : اِ ِ چه خوب داداش از آلان گفته باشمکه یکی از اون کمپوتها ماله منه چون من کمپوت گیلاس خیلی دوست دارم ، من سریع گفتم : آره عمو ؟ منم گیلاس خیلی دوست دارم پس یکیش هم ماله منه ، بیچاره سرگرد مونده بود چی جواب بده تا اینکه یه هو جواب داد : لابُد یکیش هم ماله آقا روح اله است درسته ؟ جناب سروان تا بابا روح اله بخواد جواب سرگرد رو بده پرید وسط ُ و گفت : البته با محبتی که جناب سرگرد شما دارید حتما" یکیش رو میدید به آقا روح اله و خُوب منم که دوست صمیمی شما هستم ُ و میدونم که شما من رو خیلی دوست داری پس حتما" اون کمپوت چهارم رو هم میدید به من مگه نه ؟ جناب سرگرد یه چِش غوره به سروان رفت ُ و جواب داد : حتما" ، با این دسته گُلی که جنابعالی آلان به آب دادی از من جایزه هم میخای ؟ من اون کمپوت چهارم رو هم بدم به تو پس خودم غاغم ُ و نخودی دیگه نه آقا رضا ؟ جناب سروان خندید ُ و گفت : میدونستم شما خیلی مهربونی ُ و خیلی بخشنده ، سروان رو کرد به عمو جقله ُ و آقا غضنفر ُ و گفت : خوب باید قرعه کشی کنیم تا ببینیم چه کسی اول و چه کسی دوم و چه کسی نوبت سوم هسته اش رو پرتاب کنه اما چطوری قرعه کشی بکنیم ؟ عمو جقله سریع جواب داد این رو بسپار به من ، عمو جقله قوطی کبریتش رو از جیبش درآورد ُ و سه تا چوب کبریت ازش جدا کرد ُ و گفت : من دو تا از این سه تا چوب کبریت رو مِیشکنم هر کسی بتونه چوب کبریت کامل رو از بین انگشت های من بیرون بکشه آخرین نفر هسته اش رو پرتاب میکنه و هر کسی کوتاه ترین چوب کبریت رو از بین انگشت های من دربیاره اول پرتاب میکنه ، عمو جقله این رو گفت ُ و چوب کبریت های لای انگشتاش رو به سمت آقا غضنفر گرفت ، آقا غضنفر یکی از چوب کبریت ها رو بیرون کشید و همه ما دیدیم که آقا غضنفر کوتاه ترین چوب کبریت رو بیرون کشید و قرار شد آقا غضنفر اول نفر پرتاب کننده باشه ، بعد عمو جقله دو تا چوب کبریت دیگه رو به سمت جناب سرگرد گرفت و سرگرد یکی از چوب کبریت ها رو بیرون کشید و همه ما دیدیم که جناب سرگرد چوب کبریت کامل رو بیرون آورد پس قرار شد آقا غضنفر نفر اول باشه و بعد عمو جقله نفر دوم و بعد این دو نفر جناب سرگرد هسته گیلاس رو پرتاب کنن ، آقا غضنفر میوه گیلاس رو گذاشت داخل دهنش ُ و بعد اونکه میوه اش رو خورد هسته اون رو با تمام قدرت پرتاب کرد ، هسته رفت ُ و رفت ُ و یه کاشی مونده به دیوار اطاق افتاد زمین ، بعدش نوبت عمو جقله شد ، عمو جقله میوه گیلاس رو گذاشت داخل دهنش ُ و خودش رو آماده پرتاب کرد ، عمو جقله خیلی هنرمندانه یه نفس عمیق کشید ُ و بعدش با تمام قدرت هسته گیلاسش رو پرتاب کرد ، هسته گیلاس عمو جقله رفت ُ و رفت ُ و با سرعت خورد به دیوار اطاق ُ و حدود ده سانتی دیوار قرار گرفت ، تا اینجا عمو جقله اول بود ُ و آقا غضنفر دوم واسه همین عمو جقله واسه خُرد کردن روحیه جناب سرگرد شروع کرد به ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
هدایت شده از بلاغ
.
💠 عن الرّسول الأكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم :
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلى إسْرافیلَ فی هَیْـبَتِه
وَ إلى میکائیلَ فی رُتبتِه
وَ إلى جَبرائیلَ فی جَلالَتِه
وَ إلى آدَمَ فی سِلْمِه
وَ إلى نُوحِِ فی حُسْنِه
وَ إلى إبْراهیمَ فی خُلَّتِه
وَ إلى یَعْقُوبَ فی حُزْنِه
وَ إلى یُوسُفَ فی جَمالِه
وَ إلى مُوسى فی مُناجاتِه
وَ إلى أیّوبَ فی صَبْرِه
وَ إلى یَحْیى فی زُهْدِه
وَ إلى عیسى فی سُنَنِه
وَ إلى یُونُسَ فی وَرَعِه
وَ إلى مُحَمَّدِِ ( صلَّی الله علیه و آله و سلم ) فی جِسْمِهِ وَ خُلْقِه
فَلْیَنْظُرْ إلى علیّ ( بن أبى طالب )
💠 السّلام علیک یا أميرالمؤمنين یا علیّ بن أبى طالب و علی أولادِک الطّیّبین الطّاهرین المعصومين
بی سبب نیست که در جان و دلم
جا داری
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
حوزه علمیه آية الله العظمی
سبط الشیخ الانصاری ره . دزفول
https://eitaa.com/joinchat/1023934486C0b0c914d99
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❁﷽❁
عشق یعنی نام زیبای
#حسیــــــــــن
عشق یعنی نوکری پای
#حسیــــــــــن
عشق یعنی سرورت باشد
#حسیــــــــــن
عشق یعنی دم به دم گویی
#حسیــــــــــن
عشق یعنی روز و شب
با ذکر حق
زیرلب گویی حسینم یا حسینم
#یا_حسیــــــــــن
#صبحمان_بنامتان_متبرک🌤
#السلام_علےساڪن_ڪربلا✋❤️
🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلی اولاد الحسین و عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
💡💡💡💡💡💡💡💡💡