eitaa logo
فاطمی
425 دنبال‌کننده
9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
168 فایل
تاسیس : ۹۹/۰۳/۲۷ ارتباط با مدیر کانال 👈 @farezva
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷ما آدمهای فراموشکار ✍گاهی چه راحت از خاطر می‌بریم که خداوندی که در دوران جنینی که هیچ قدرت دفاعی از خودمان نداشتیم، چه زیبا از ما مراقبت کرد و بعد از آن در دوران کودکی با وجود هزاران خطر چگونه ما را حفظ کرد و پرورشمان داد. حالا هم همان خدا، خدای ماست اما ما عوض شدیم، خواستیم همه چیز را کنترل کنیم، خواستیم با جوش و حرص و استرس نشان دهیم که چقدر آینده نگر و دغدغه مند هستیم. باید اعتراف کنیم، ایمانی که در کودکی به پدر ومادر خودمان داشتیم، را از دست داده ایم و به همان اندازه به خداوند ایمان و باور نداریم اما خداوند باز هم عاشق و حافظ و منجی ماست، درست در لحظه ای که به او چشم اميد می‌بندیم. لا تَخَفْ وَلَا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَأَهْلَكَ ﻣﺘﺮﺱ ﻭ ﻏﻤﮕﻴﻦ ﻣﺒﺎﺵ ، ﻗﻄﻌﺎً ﻣﺎ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺗﻮ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﻫﺴﺘﻴﻢ 📚سوره عنکبوت (33) @fatemi_ar
تبارشناسی ام البنین 🔺حضرت ام البنین بعد از شهادت حضرت زهرا (س) با امام علی (ع) ازدواج کرد و برای ایشان چهار پسر به دنیا آورد که هر چهار تن در واقعه عاشورا به شهادت رسیدند. حضرت ام البنین از قبیله بنی کلاب (نوه دختری کلاب) و شمر ابن ذی الجوشن نوه پسری کلاب بوده است. 🔶اخیراً برخی از جاهلان مغرض، شمر بن ذی الجوشن قاتل حضرت اباعبد الله الحسین(علیه‌السلام) را برادر حضرت امّ‌البنین، دانسته‌اند. قصد ایشان از این دروغ پراکنی‌ها، خانوادگی جلوه دادن قیام بزرگ آن حضرت بوده است. 🔸 شمر بن ذی الجوشن و أم البنین هر دو از قبیلهٔ بنی کلاب هستند، امّا هرگز برادر و خواهر نبودهﺍند. زمانی که شمر امان نامه را عنوان کردند به خاطر هم قبیله بودن گفتند خواهر زاده های من کجایند! 🔸شمر بن ذی الجوشن و حضرت ام البنین ،مادر حضرت عباس، هر دو از نسل «کلاب» می‌باشند. هر کدام با چند واسطه به «کلاب» می‌رسند. «کلاب» یازده پسر دارد. نام یکی از آنان «کعب» و نام دیگری «ضباب» است. حضرت ام البنین از نسل «کعب» و شمر، از نسل «ضِباب» است. 🔻 نسب ام البنین: ام البنین بنت حزام بن خالد بن ربیعه بن وحید بن کعب بن کلاب. 🔸نسب شمر: شمر بن ذی‌الجوشن (جمیل) بن اعور (عمرو) بن ضِباب (معاویه) بن کلاب. حضرت عباس نوة دختری کلاب و شمر نوه پسری کلاب است. فاطمه الزهرا اردستان
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اشتباه نکنید اینجا تور اروپا نیست! اینجا سپیدان شیراز است! پ.ن.شکر نعمت هم فهمیدیم یعنی چه یعنی اینکه به خاطر برف امدن واجبات را کنلر بگداریم وحرام خدارا انجام بدیم 🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ذکر روز دوشنبه 📿 صد مرتبه «یا قاضیَ الحاجات» @fatemi_ar
🌴کم کردن قبر🌴 ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺍﻣﺎﻡ (علیه السلام) ﺣﻀﺮﺕ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺷﻴﺦ ﻣﺮﺗﻀﺎﻱ ﺣﺎﺋﺮﻱ ﻳﺰﺩﻱ ﻛﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﻣﺎﻡ (علیه السلام) ﺑﻮﺩ ﻣﻲ‌ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﺎ ﭼﻬﺎﺭﺩﻩ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻠﺎﺻﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﻢ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﻲ‌ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻲ‌ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﺮ ﻛﺲ ﺩﺭ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺍﻱ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺫﺧﻴﺮﺓ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (علیه السلام) ﺍﺳﺖ. ﺣﺪﻭﺩ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺑﺎ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻧﺠﻔﻲ ﻗﺮﺍﺭﻱ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻓﺖ، ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺑﺎﺧﺒﺮ ﻛﻨﺪ. ﺁﻗﺎﻱ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ. ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺮﻋﺸﻲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻲ‌ﺑﻴﻨﺪ ﻭ ﻣﻲ‌ﭘﺮﺳﺪ: ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟ ﺁﻗﺎﻱ ﺣﺎﺋﺮﻱ ﻣﻲ‌ﮔﻮﻳﺪ: ﻭﻗﺘﻲ ﻣُﺮﺩﻡ، ﺩﻭ ﻣﻠﻚ ﺑﺮﺍﻱ ﺳﺆﺍﻝ ﺁﻣﺪﻧﺪ. ﺧﻴﻠﻲ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺷﻨﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﻣﻲ‌ﮔﻔﺖ: ﻧﺘﺮﺱ ﻧﺘﺮﺱ. ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺻﺪﺍ ﺧﻮﻑ ﻣﻦ ﻛﻢ ﺷﺪ. ﺑﺎ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺻﺪﺍ، ﺁﻥ ﺩﻭ ﻣﻠﻚ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺗﺮﺱ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻛﻠﻲ ﺯﺍﺋﻞ ﺷﺪ. ﺻﺎﺣﺐ ﺻﺪﺍ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﻮﺩ، ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺗﺮﺳﻴﺪﻱ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﻗﺎ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻗﺪﺭ ﻧﺘﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻛﺎﺭﻱ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﺷﻤﺎ ﻛﻴﺴﺘﻴﺪ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻳﻦ ﻳﻚ ﺑﺎﺭ ﺑﺎﺯﺩﻳﺪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ، ﺷﺼﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻢ ﻣﻲ‌ﺁﻳﻢ. ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺤﺒﺖ ﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻟﻢ ﺷﺪ. منبع: از احتضار تا عالم قبر ، حجت الاسلام عالی
کیست سینه کیسه‌ای پُر از مایع در درون بافت سینه است که معمولاً سرطانی نبوده و خوش‌خیم است. نکاتی درباره این بیماری بخوانید. @fàtemi_ar
به آمریکایی‌ها گفتم از کشورتان خوشم نمی‌آید 🔺 دبیر، رئیس فدراسیون کشتی: 🔹سفارت آمریکا روز گذشته ایمیل زد که چرا گرین‌کارت خود را پس دادی؟ به آنها گفتم از کشورتان خوشم نمی‌آید. هر چیزی در آمریکا برای علیرضا دبیر بود بروید بردارید، نوش‌جانتان. 🔴 شرط سفر تیم ملی کشتی ایران به آمریکا اعلام شد 🔹رئیس فدراسیون کشتی در نشست خبری امروز خود با اهالی رسانه شرط حضور این تیم با دعوت فدراسیون آمریکا را صدور روادید برای تمام اعضای تیم عنوان کرد 🔹دبیر در این خصوص گفت: در صورتی که ویزای تمام افرادی که اعلام کردیم را بدهند به آمریکا سفر می‌کنیم. اگر روادید یک نفر از کشتی گیران یا اعضای کادر فنی را ندهند به آمریکا سفر نخواهیم کرد @fatemi_ar
ماجرای صدای‌مهیب کرج چه بود؟! 🔺طبق شنیده‌ها صداهای مهیب شنیده شده دیروز احتمالا مربوط به آزمایش ناموفق سامانه موشکی صیاد در پایگاه شهدای خیبر در محدوده کرج است. 🔸 ظاهراً این انفجار و صدای شدید سبب شکسته شدن شیشه خانه‌های اطراف این پایگاه شده است. البته این آزمایش هیچ گونه تلفات جانی در پی نداشته است. 🔹به دلیل بالارفتن تهدیدات رژیم صهیونیستی، سامانه پدافندی کشور به صورت ۲۴ ساعته در حال آماده‌باش و تست هستند. 🔸برخی از صداهای مهیبی که در نقاط مختلف کشور شنیده می‌شود، به دلیل تست سامانه‌های موشکی و پدافندی برای آمادگی صددرصدی نیروهای مسلح است. @fatemi_ar
🌷حق همسایگی🌷 قرار بود در نزديكي منزل ماپنج شهيد گمنام را به خاك بسپارند.من يكي از مخالفين دفن شهدا بودم!با اينكه به شهدا ارادت داشتم اما حس ميكردم منزل ما در كنار قبرستاان قرار خواهد گرفت در نتيجه ارزش مالي خود را از دست خواهد داد لذا پيگيري كردم كه شهدا در جايي ديگر دفن شونداما پيگيري من عملي نشد!پنج شهيد گمنام در كنار منزل ما در شهرك واوان در اطراف تهران به خاك سپرده شدند.من هم بسيار ناراحت!فشار رواني وناراحتي من بيشتر بخاطر پسرم بود .پسر ۱۲ساله من مدتها بود كه از ناحيه استخوان پا دچار مشكل بود به طوري كه قادر به راه رفتن نبود .بعد از دفن شهدا بيشتر ناراحت بودم وبه كساني كه در كنار مزار شهدا بودند به چشم حقارت مي نگريستم ... تا اينكه يك شب در عالم خواب ديدم جواني خوش سيما نزديك من آمد .چهره بسيجيان زمان جنگ را داشت .ايشان جلو آمد .سلام كرد .وگفت:ما حق همسايگي را خوب ادا مي كنيم !اگرچه نمي خواستي ما دركنار منزل شما دفن شويم اما حالا كه همسايه شديم حق گردن ما داريد!بعد در مورد فرزند مريضم صحبت كردوگفت:براي شفاي پسرت روبه قبله بايست وسه مرتبه باتوجه بگو الحمدالله !در همين حال هيجان زده از خواب پريدم روبه قبله ايستادم باتوجه وحضور قلب سه بار گفتم :الحمدالله بعد هم نماز خواندم وخوابيدم.صبح پسرم مرا از خواب بيدار كرد !به راحتي راه مي رفت !انگار تاكنون هيچ مشكلي نداشته ،بيماري پسرم به طور كامل برطرف شده بود .اين عنايت خدابود كه ما همسايگان به اين خوبي پيدا کرده بودم
💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 🌷✅ 💠: برگرد کوین توی اداره پلیس به شدت با من برخورد می شد ... اما کسی برای شکایت نیومد ... و چون شاکی خصوصی نداشتم چند روز بعد ولم کردن ... . پدرم جلوی در منتظرم بود ... بدون اینکه چیزی ازم بپرسه با هم برگشتیم ... مادرم با دیدن من، گریه اش گرفت... من رو در آغوش گرفته بود ... هر چند لحظات و زمان سختی رو پشت سر گذاشته بودم اما سعی می کردم قوی و محکم باشم ... شب، بالاخره مهر سکوت هم شکست ... مادرم خیلی محکم توی چشم هام نگاه کرد ... . - کوین، دیگه حق نداری برگردی مدرسه ... آخر این همه زجر کشیدن و درس خوندن چیه؟ ... محاله بتونی بری دانشگاه... محاله جایی بتونی یه شغل درست و حسابی پیدا کنی... برگرد کوین ... الان بچه های هم سن تو دارن دنبال کار می گردن ... حتی اگر نخوای توی مزرعه کار کنی ... با این استعدادت حتما می تونی توی یه کارخونه، کار پیدا کنی ... . . مادرم بی وقفه نصیحتم می کرد ... و پدرم ساکت بود ... هیچی نمی گفت ... چشم ازش برنداشتم ... اونقدر بهش نگاه کردم تا بالاخره حرف زد ... تو دیگه شانزده سالت شده ... من می خواستم زندگی خوبی داشته باشی اما انتخاب با توئه... اینکه ادامه بدی یا ولش کنی ... اون شب تا صبح خوابم نبرد ... غم، ترس، زجر و اندوهی رو که توی تمام این سال ها تحمل کرده بودم ... جلوی چشم هام رژه می رفت ... بی عدالتی و یاسی رو که بارها تا مغز استخوانم حس کرده بودم ... . فردا صبح، با بقیه رفتم سر زمین ... مادرم خیلی خوشحال شده بود ... چند روز به همین منوال گذشت ...تا روز یکشنبه از راه رسید ... توی زمین، حسابی مشغول کار بودم که ... یهو سارا از پشت سر، صدام کرد ... . 🔷🔷🔷🔷 💠: نبرد برای زندگی سارا با چند تا از بچه ها اومده بودن ... با خوشحالی اومدن سمتم ... . - وای کوین ... بالاخره پیدات کردیم ... باورت نمیشه چقدر گشتیم ... یه نگاهی به اطراف کرد ... عجب مزرعه زیبائیه... کم کم حواس همه به ماها جمع شده بود ... بچه ها دورم رو گرفتت ... یه نگاهی به سارا کردم ... . - دستت چطوره؟ ... خندید ... از حال و روز تو خیلی بهتره ... چرا دیگه برنگشتی مدرسه؟ ... . سرم رو انداختم پایین ... اگر برای این اومدید ... وقتتون رو تلفکردید ... برگردید ... . - درسهای این چند روز رو بین خودمون تقسیم کردیم ... هر کدوم جزوه یه درس رو برات نوشتیم که عقب نمونی ... مکث کوتاهی کرد و کیفم رو داد دستم ... فکر نمی کردم اهل جا زدن باشی ... فکر می کردم محکم تر از این حرف هایی ... و رفت ... چند قدمی از ما دور نشده بود که یکی شون گفت ... ما همه پشتت ایستادیم ... اینقدر تهدیدشون کردیم که نزاشتیم ازت شکایت کنن ... سارا هم همین طور ... تهدیدشون کرد اگر ازت شکایت کنن ... ازشون شکایت می کنه ... دستش 3 تا بخیه خورده اما بی خیالش شد ... خیلی به خاطر اتفاقی که افتاد احساس گناه می کنه ... حس می کنه تقصیر اونه که این بلا سرت اومد ... برگرد پسر... تو تا اینجا اومدی ... به این راحتی جا نزن ... بچه ها که رفتن ... هنوز کیفم توی دستم بود ... توی همون حالت ایستاده بودم و فکر می کردم ... حرف هاشون درست بود ... من با این همه سختی، هر جور بود تا اونجا اومده بودم ... اما اونها نمی تونستن شرایط من رو درک کنن ... حقیقت این بود که هیچ آینده ای برای من وجود نداشت ... در حالی که اونها به راحتی می تونستن برن دانشگاه و آینده شون رو رقم بزنن ... فقط کافی بود واسش تلاش کنن ... ولی من باید برای هر قدم از زندگیم می جنگیدم ... جنگی که تا مغز استخوانم درد و زجرش رو حس می کردم ... ⬅️ادامه دارد... @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقاجان شبیه تمام گرفتارها من به پابوسی ات آمدم بارها من امام رضایی باشه @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ذکر روز سه‌شنبه 📿 صد مرتبه «یا اَرْحَمَ الرّاحِمینْ» @fatemi_ar