هدایت شده از کانال حسین دارابی
محرم را پاس میداریم،
اما مهمتر از محرم، غدیر است که معمولا هرساله، این بزرگترین عید شیعیان، در هیاهوی قبل محرم گُم میشود. اگر در صدر اسلام به غدیر و جانشینی پیامبر(ص)، اهمیت داده میشد، اصلا کار به #کربلا نمیکشید.
بقول آیت الله غروی اصفهانی، وقتی #حرمله تیر افکند، این حرمله نبود که تیر افکند، بلکه تیرانداز واقعی کسی بود که زمینه را برای او زمینهسازی کرده بود. تیری از جانب #سقیفه آمد که کمان آن دست خلیفه بود. آن تیر بر گلوی آن کودک فرود نیامد، بلکه بر جگر دین و قلب #پیامبر (ص) نشست.
بهرحال هم غدیر را بزرگ میداریم و هم محرم را. والبته در بزرگداشت محرم تابع قوانین و مقررات هستیم و هرآنچه ستاد ملی کرونا بگوید، عمل میکنیم، اما و اگر نمیآوریم، تعیین و تکلیف نمیکنیم، تهدید نمیکنیم، چرا که دین ما دین عقلانیت است و برای نظر متخصصان اهمیت ویژهای قائل میشود. بهرحال طبق آن مقررات ، محرم را بزرگ خواهیم داشت. بهرنحوی در بزرگداشت محرم کوتاهی نمیکنیم
#حسین_دارابی 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
هدایت شده از سیمای صالحان -ثامن فلاورجان
🏳🏴🏳🏴🏳🏴🏳🏴🏳
🏴
⭕️مختصری از #عبرتها و #درسهای_عاشورا
🔶 #عاشورا، تبلور زنده ي نماز، مناجات، حماسه، عدالت، و شهادت است. در مورد اين رخداد بسيار سخن گفته شده است، ولي به ابعاد گوناگون انساني و اجتماعي و درسها و پيامهاي زندگي ساز و حماسهآفرين آن كمتر توجه شده است. حال ما در اين مختصر به #عبرتهای_عاشورا ميپردازيم:
💠عبرتهاي سياسي
🔷حركت و #نهضت_امام_حسين(ع) يك جنبش خصوصي يا خانوادگي نبود بلكه #حركتی_عظيم و انقلابي بزرگ عليه حكومت بني اميه بود. از اين رو يك #حركت_سياسي محسوب ميشود كه ازجهات گوناگون ميتواند الگوي سياسي جوامع باشد كه مهمترين آنها عبارتند:
1⃣ولايت و رهبري
💢از مهمترين اصول اسلام #ولايت است. ولايت بر مسلمين را امامان حق خودشان ميدانستند و به غاصب بودن ديگران عقيده داشتند. از اين رو #امام_حسين(ع) فرمودند: «ما خاندان پيامبر بر تصدي اين امر (حكومت بر امت) از اين مدّعيان ناحق سزاوارتريم». و در زيارتنامهها گاهي لعنت بر كساني آمده است كه ولايت آنان را انكار كردند. از سرمايهها و #عبرتهای_نهفته در حركت #عاشورا، معرفي #رهبری_صالح به امت اسلام و #افشاي_رهبران_ناشايسته است.
2⃣عدم ترك امر به معروف و نهي از منكر
💢 #حيات_جامعه_اسلامي به حساسيت مردم نسبت به احكام خدا و نظارت عمومي در امور واليان و مسئولان و مردم عادي وابسته است. از اين رو #امام_حسين(ع) با درك موقعيت حساس جامعه كه روز به روز از سنت رسول خدا(ص) فاصله ميگرفت، پرچم #امر_به_معروف و #نهی_از_منكر را علم كرد و در اين راه #جان_خود و اطرافيانش را به خطر انداخت و براي هميشه و به همگان آموخت كه سكوت در برابر ظلم، بدعت، انحراف، گناهي بزرگ و #قيام عليه آنها بالاترين درجه امر به معروف و نهي از منكر است. حال پيروان فرهنگ عاشورا، با الهام از #عاشورا بايد نبض پرحركت جامعه اسلامي باشند و نسبت به جريان امور و وضعيت فرهنگي و سياسي حساسيت نشان دهند و با حضور دائم در ميدان امر به معروف و نهي از منكر، عرصه را بر فساد آفرينان تنگ سازند.
3⃣باطل ستيزي و جهاد
💢تلاش براي بازگرداندن خلافت اسلامي و حاكميت مسلمين به مجراي حق و اصيل خود و از بين بردن سلطه جائرانه باطل، صفحه ديگري از مبارزات #امام_حسين(ع) ميباشد كه تكليف #باطل_ستيزی را بصورت كلي و هميشگي روشن ميسازد و اينكه در برابر #قدرتهای_باطل، نبايد سكوت و #سازش كرد.
از تكاليف مهم مسلمانان در حراست از دين و كيان خويش و مقابله با دشمنان #جهاد است كه #عامل_عزّت_مسلمين است. #كربلا و #عاشورا يكي از مظاهر عمل به اين تكليف ديني بود و درسي براي همه ي آزادگان جهان كه در همه حال با همه توان تا آخرين دم، به نبرد با دشمنان اسلام و دين خدا برخيزند.
4⃣تدبير و برنامهريزي
💢 #قيام_عاشورا، يك #نهضت_حساب_شده و با برنامه بود نه يك شورش كور و بيهدف. براي لحظه به لحظه و روز بروز آن، دورانديشي و #تدبير به كار گرفته شده بود.
5⃣كل يوم عاشورا
💢از عبرتها و درسهاي مهم عاشورا، #شناخت_تكليف_دفاع از حق و مبارزه با باطل و ستم در هر جا و هر زمان است. #قيام_عاشورا تكليف خاص آن حضرت و يارانش در آن مقطع زماني خاص نبود، بلكه هرگاه هر جا نظير آن شرايط پيش آيد، همان تكليف هم ثابت است.
💠پيامها و عبرتهاي اخلاقي
1⃣آزادگي
💢آزادي در مقابل بردگي، اصطلاحي، حقوقي و اجتماعي است، اما #آزادگی برتر از آزادي است و نوعي حريت و رهايي انسان از قيدهاي ذلتآور و حقارت بار است. #نهضت_عاشورا جلوه بارزي از آزادگي در مورد #امام_حسين(ع) و خاندان و ياران شهيد او است كه از ميان دو امر شمشير يا ذلّت، #مرگ_با_افتخار را پذيرفت و فرمود: #هيهات_منَّ_الذّلة انسانهاي آزاده در راه استقلال و رهايي از ستم طاغوتها و در آن لحظات حساس و دشوار انتخاب، مرگ سرخ و مبارزه خونين را برميگزينند و #فداكارانه جان ميبازند تا جامعه خود را آزاد كنند.
2⃣ايثار
💢 #اوج_ايثار، ايثار خون و جان است. #ايثارگر كسي است كه حاضر باشد هستي و جان خود را #برای_دين فدا كند. در صحنه #كربلا نخستين ايثارگر #سيد_الشهدا(ع) بود كه #در_راه_خدا از جان و مال خود گذشت و براي همه مخصوصاً شيعيان اين درس را داد كه در راه رضاي خدا و #حفظ_دين خدا بايد از تمنيات خويش گذشت.
3⃣شجاعت
💢صحنه #عاشورا تصويري است واضح از #شجاعت_امام_حسين(ع) و اهل بيتش. شجاعت عاشورائيان ريشه در اعتقادشان داشت. لذا عاشورا الهام بخش شجاعت به مبارزان بوده است و محرم همواره روحيه، شهامت و ظلمستيزي به مردم میداده است.
🔗متن کامل را اینجا 👈andisheqom.com/fa/Article/View/11000207 بخوانید.
#امام_حسين
#حسینیه_مجازی
3.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☘
🎥#ویدئوکست| روز اول صفر؛ ورود اسرای #کربلا به شهر شام در سال ۶۱ هجری
🍃🌹🍃
#روشنگری
#ثامن
#محرم
🆔 splus.ir/meyar.pb
🆔 eitaa.com/meyarpb
🆔rubika.ir/meyar_pb
🍀
✍ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_شانزدهم
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را میگرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!»
و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او #هوس شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!»
💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشیاش با همان زبان دست و پا شکسته #عربی به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...»
اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه میخوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!»
💠 نفهمیدم چه میگوید و دلم خیالبافی کرد میخواهد #فراریام دهد که میان گریه خندیدم و او میدانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر میبُره تا به تو برسه!»
احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینهام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر #شیعیان داریا نقشهای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه میخوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!»
💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمیدونم تو چه #وهابی هستی که هیچی از #جهاد نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به #خدا و رسولش ایمان داری که نمیخوای رافضیها داریا رو هم مثل #کربلا و #نجف و #زینبیه به کفر بکشونن، امشب با من بیا!»
از گیجی نگاهم میفهمید حرفهایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول #سُنی نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا میکنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده #رافضی مهاجرت کردن اینجا!»
💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ میکرد که فاتحه جانم را خواندم و او بیخبر از حضور این رافضی همچنان میگفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضیها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن #ارتش_آزاد، رافضیها این شهر رو اشغال میکنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی میبرن!»
نمیفهمیدم از من چه میخواهد و در عوض ابوجعده مرا میخواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟»
💠 از #وحشت نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا #جهاد میکنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!»
تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد میکرد و او نمیفهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!»
💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا #شیطان شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی #تظاهرات نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضیها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضیها تو حرم مراسم دارن!»
سالها بود نامی از ائمه #شیعه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام #امام_صادق (علیهالسلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت.
💠 انگار هنوز #زینب مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر میزد که پایم برای بیحرمت کردن #حرم لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار میکردم که ناچار از اتاق خارج شدم.
چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و میترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبالمان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را میسوزاند.
💠 با چشمانم دور خودم میچرخیدم بلکه فرصت #فراری پیدا کنم و هر قدمی که کج میکردم میدیدم ابوجعده کنارم خرناس میکشد.
وحشت این نامرد که دورم میچرخید و مثل سگ لَهلَه میزد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد #حرم مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد.
💠 بسمه خیال میکرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد میگفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«میخوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@fatemi_ar
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_هفدهم
💠 گنبد روشن #حرم در تاریکی چشمانم میدرخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت میبارید که با صدایی آهسته خبر داد :«ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!» و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاهمان میکردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد #عملیاتی همراهمان آمده است.
بسمه روبندهاش را پایین کشید و رو به من تذکر داد :«تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!» با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بیاختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد :«کل #رافضیهای داریا همین چند تا خونوادهایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!»
💠 باورم نمیشد برای آدمکشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این #شیعیان قند آب میشد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد :«همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو بههم بریزیم، دیگه بقیهاش با ایناس!»
نگاهم در حدقه چشمانم از #وحشت میلرزید و میدیدم وحشیانه به سمت حرم قُشونکشی کردهاند که قلبم از تپش افتاد. ابوجعده کمی عقبتر آماده ایستاده و با نگاهش همه را میپایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز میخواند :«امشب انتقام فرحان رو میگیرم!»
💠 دلم در سینه دست و پا میزد و او میخواست شیرم کند که برایم اراجیف میبافت :«سه سال پیش شوهرم تو #کربلا تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو میگیرم! تو هم امشب میتونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!»
از حرفهایش میفهمیدم شوهرش در عملیات #انتحاری کشته شده و میترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدمهایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید :«چته؟ دوباره ترسیدی؟»
💠 دلی که سالها کافر شده بود حالا برای حرم میتپید، تنم از ترس تصمیم بسمه میلرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد :«فقط کافیه چارتا #مفاتیح پاره بشه تا تحریکشون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همهشون رو میفرستن به درک!»
چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله میکشید و نافرمانی نگاهم را میدید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بیرحمانه #تهدیدم کرد :«میخوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه #ترکیه رو میده و عقدت میکنه!»
💠 نغمه #مناجات از حرم به گوشم میرسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمیداشت که مظلومانه زمزمه کردم :«باشه...» و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمیشد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد #خدا باشد که مرتب لبانش میجنبید و #قرآن میخواند.
پس از سالها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانیام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت میخواستم وارد حرم دختر #حضرت_علی (علیهالسلام) شوم که قدمهایم میلرزید.
💠 عدهای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای #نوحه از سمت مردان به گوشم میرسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانیام را پاره کرد.
پرچم عزای #امام_صادق (علیهالسلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بیشرمانه صدایش را بلند کرد :«جمع کنید این بساط #کفر و شرک رو!» صدای مداح کمی آهستهتر شد، زنها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید :«شماها به جای قرآن مفاتیح میخونید! این کتابا همه شرکه!»
💠 میفهمیدم اسم رمز عملیات را میگوید که با آتش نگاهش دستور میداد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم میلرزید و زنها همه مبهوتم شده بودند.
با قدمهایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید #قربانی این معرکه میشدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :«این نسخههای کفر و شرک رو بسوزونید!»
💠 دیگر صدای #روضه ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمتمان آمدند و بسمه فهمیده بود نمیتواند این جسد متحرک را طعمه تحریک #شیعیان کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوریکه نالهام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم.
روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم میپیچیدم و صدای بسمه را میشنیدم که با ضجه ظاهرسازی میکرد :«مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!» و بلافاصله صدای #تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@fatemi_ar
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_سوم
💠 صورت #خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیرفت، در تمام این مدت از حضورش متنفر بودم و باز دیدن جنازهاش دلم را زیر و رو کرده بود که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، غریبانه گریه میکردم.
از همان مقابل در اتاق، #اشکهایم طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت :«مسکّن اثر کنه، میبرمتون خونه!»
💠 میدانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده و میترسید کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود.
از تنهایی این اتاق و خلوت با این زن #نامحرم خجالت میکشید که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست :«مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیشتون!» و دل من پیش جسد سعد جا مانده بود که با گریه پرسیدم :«باهاش چیکار کردن؟»
💠 لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمیشد با اینهمه #بیرحمی سعد، دلم برایش بتپد که با لحنی گرفته پاسخ داد :«باید خانوادهاش رو پیدا کنن و به اونا تحویلش بدن.»
سعد تنها یکبار به من گفته بود خانوادهاش اهل #حلب هستند و خواستم بگویم که دلواپس من پیشدستی کرد :«خواهرم! دیگه نباید کسی بدونه شما باهاش ارتباط داشتید. اونا خودشون جسد رو به خانوادهاش تحویل میدن، نه خانوادهاش باید شما رو بشناسن نه کس دیگهای بفهمه شما همسرش بودید!»
💠 و زخم ابوجعده هنوز روی رگ #غیرتش مانده بود که با لحنی محکم اتمام حجت کرد :«اونی که به خاطر شما یکی از آدمای خودش رو کشته، دست از سرتون برنمیداره!» و دوباره صدایش پیشم شکست :«التماستون میکنم نذارید کسی شما رو بشناسه یا بفهمه همسر کی بودید، یا بدونه شما اونشب تو #حرم بودید!»
قدمی را که به طرف در رفته بود دوباره به سمتم برگشت و قلبش برایم تپید :«والله اینا وحشیتر از اونی هستن که فکر میکنید!»
💠 صندلی کنار تختم را عقبتر کشید تا نزدیکم ننشیند و با تلخی خاطره #درعا خبر داد :«میدونید چند ماه پیش با مرکز پلیس شهر #نوی تو استان درعا چیکار کردن؟ تمام نیروها رو کشتن، ساختمون رو آتیش زدن و بعد همه کشتهها رو تیکه تیکه کردن!»
دوباره به پشت سرش چشم انداخت تا کسی نباشد و صدایش را آهستهتر کرد :«بیشتر دشمنیشون با شما #شیعههاست! به بهانه آزادی و #دموکراسی و اعتراض به حکومت #بشار_اسد شروع کردن، ولی الان چند وقته تو #حمص دارن شیعهها رو قتل عام میکنن! #سعودیهایی که چندسال پیش به بهانه توریستی بودن حمص اونجا خونه خریدن، حالا هر روز شیعهها رو سر میبرن و زن و دخترهای شیعه رو میدزدن!»
💠 شش ماه در آن خانه زندانی سعد بودم و تنها اخباری که از او میشنیدم در #انقلاب گسترده مردم و سرکوب وحشیانه رژیم خلاصه می شد و حالا آن روی سکه را از زبان مصطفی میشنیدم که از وحشت اشکم بند آمده و خیره نگاهش میکردم.
روی صندلی کمی به سمتم خم شد تا فقط من صدایش را بشنوم و این حرفها روی سینهاش سنگینی میکرد که جراحت جانش را نشان چشمان خیسم داد :«بعضی شیعههای حمص رو فقط بهخاطر اینکه تو خونهشون تربت #کربلا پیدا کردن، کشتن! مساجد و حسینیههای شیعه رو با هرچی #قرآن و کتاب دعا بوده، آتیش زدن! خونه شیعهها رو آتیش میزنن تا از حمص آوارهشون کنن! تا حالا سی تا دختر شیعه رو...»
💠 غبار #غیرت گلویش را گرفت و خجالت کشید از جنایت #تکفیریها در حق #ناموس شیعیان حرفی بزند و قلب کلماتش برای این دختر شیعه لرزید :«اگه دستشون بهتون برسه...»
باز هم نشد حرفش را تمام کند که دوباره به صندلی تکیه زد، نفس بلندی کشید که از حرارتش آتش گرفتم و حرف را به هوایی دیگر کشید :«دکتر گفت فعلاً تا دو سه ماه نباید تکون بخورید که شکستگی دندهتون جوش بخوره، خواهش میکنم این مدت به این برادر #سُنیتون اعتماد کنید تا بتونم ازتون مراقبت کنم!»
💠 و خودم نمیدانستم در دلم چهخبر شده که بیاختیار پرسیدم :«بعدش چی؟» هنوز در هوای نگرانیام نفس میکشید و داغ بیکسیام را حس نکرد که پلکی زد و با مهربانی پاسخ داد :«هر وقت حالتون بهتر شد براتون بلیط میگیرم برگردید #ایران پیش خونوادهتون!»
نمیدید حالم چطور به هم ریخته که نگاهش در فضا چرخید و با سردی جملاتش حسرت روزهای آرام #سوریه را کشید :«ایران که باشید دیگه خیالم راحته! سوریه هم تا یک سال پیش هیچ خبری نبود، داشتیم زندگیمون رو میکردیم که همه چی به هم ریخت، اونم به بهانه #آزادی! حالا به بهانه همون آزادی دارن جون و مال و ناموس مردم رو #غارت میکنن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@fatemi_ar
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🥀🕊#لاله_های_زینبی
🌹حاج رضا در 26 آبان سال 94 راهی سوریه برای دفاع از حرم عقیله بنیهاشم شد. قبل از رفتن با همه ما خداحافظی کردند و حتی به دیدار اهل قبور هم رفتند و یه جواریی میتوانم بگویم خداحافظی آخر را با همه ما کردند و همه ما متوجه شده بودیم که شاید هیچ وقت حاج رضا را نبینیم.
🍃دو هفته در منطقه بود و این مصادف با #اربعین حسینی بود و من و دخترم و پسرانم همگی #کربلا بودیم.
💐توصیههای همیشگی حاج رضا #ولایت_مداری و پشتیبانی از رهبر انقلاب بود. در غروب روز اربعین در #حرم ملکوتی امام حسین در آن همه شلوغی یک لحظه خوابی عجیب به سراغ من آمد و خوابم برد و در آن لحظه حاج رضا را دیدم که گفت: خانم من به #شهادت رسیدم. از خواب پریدم حسی غریب و عجیب داشتم، مطمئن بودم که برای حاجی اتفاقی افتاده. فردای آن روز از کربلا برگشتیم و پسرم خبر شهادت حاجی را به من داد.
🥀حاج رضا با اصابت موشک #کورنت در غروب اربعین مصادف با 10 آذر 94 به همراه شهیدان #میلاد بدری و مجتبی زکوی زاده به شهادت میرسد. پیکر مطهر شهید بازگشت، اما به علت اصابت موشک نتوانستند قسمتی از بدن شهدا را جمع کنند و بهخاطر همین قسمتی از اعضا در #العیس سوریه به خاک سپرده شد و قسمتی دیگر بعد از ورود به کشور در گلزار شهدای آغاجاری به خاک سپرده شد.🕊
✏️راوی: همسرشهید
🌹#رزمنده_دیروز_مـدافع_امروز
#شهید_حاج رضا_ملائی
#سالروز_شهـادت
#شهادت_اربعین94🕊
@fatemi_ar
✳ چه زمانی کربلاها در تاریخ تکرار میشوند؟
🔻 در عصر روز هجدهم بهمن ماه سال ۵۷ در تهران حکومت نظامی اعلام شد. #امام به مردم فرمود به خیابانها بریزید. اگر امام در آن لحظه چنین تصمیمی نمیگرفت، امروز محمدرضا در این مملکت بر سر کار بود. یعنی اگر با حکومت نظامی ظاهر میشدند و مردم در خانههایشان میماندند، اول امام و ساکنان مدرسه رفاه و بعد اهالی بقیه مناطق را قتل عام و نابود میکردند. ۵۰۰ هزار نفر را در تهران میکشتند و قضیه تمام میشد. چنانکه در اندونزی یک میلیون نفر را کشتند و تمام شد؛ امروز هم آن آقا بر سر کار است و شخصیت خیلی هم آبرومند و محترمی است! آب هم از آب تکان نخورد! اما امام در لحظه لازم تصمیم لازم را گرفت.
🔸 اگر #خواص امری را تشخیص دادند، #بهموقع و بدون فوت وقت عمل کنند، تاریخ نجات پیدا میکند و دیگر #حسینبنعلی ها به #کربلا ها کشانده نمیشوند. اگر خواص بعد فهمیدند، دیر فهمیدند، فهمیدند اما با هم اختلاف کردند؛ کربلاها در تاریخ تکرار خواهد شد.
📌 بیانات #رهبر_انقلاب در دیدار فرماندهان لشگر ۲۷ محمد رسول الله ۱۳۷۵/۰۳/۲۰
📚 برگرفته از کتاب #جهاد_تبیین
📖 ص ۱۲۳
#⃣ #امامین_انقلاب
@fatemi_ar
شور و شیرین جوانی پای ماتم خرج شد
بهترین ساعات عمر من در این غم خرج شد
هیچ کالایی گرانتر از بکاء روضه نیست
پای هر یک قطره خون شاه عالم خرج شد
انبیا را دستگیری کرده گریه بر حسین
عفو حق بارید وقتی اشک آدم خرج شد
کعبه از گریهکنان اسبق شش گوشه است
در غم مشک فراتت اشک زمزم خرج شد
از نخ چادر نماز وصلهدار فاطمه است
هر نخی که در سیاهیهای پرچم خرج شد
دستبند مادر و انگشتری خواهرم
بهر نذری دادن در روضه با هم خرج شد
قلک چشم ترم را تا شکستم گریه ریخت
در عزایت کل داراییام خرج شد
آبروی رفتهی ما را تو برگرداندهای
با دو قطره آبرویی که محرم خرج شد
روستا یک کهنه بوریا برایش مانده بود
که همان هم در ازای جسم درهم خرج شد
ساربان بی مروت را خدا لعنت کند
کل انگشتان دستت پای خاتم خرج شد
#نـوكــر_نـوشـت:
#حسین_جان💔
رزق آب و نان ما دست #حسین است و #علی
سالـها خوردیم آبِ #کـربلا، نانِ #نجف
🔻 #سخن_نگاشت | سخنی با جاماندههای اربعین
🔹 از داخل خانه اظهار ارادت کنیم. دو سه زیارت مهم روز اربعین وارد است؛ روز اربعین، همه مردم بنشینند «زیارت اربعین» را با حال، با توجّه بخوانند و شِکوه کنند پیش امام حسین علیهالسّلام و بگویند: «یا سیّدالشّهداء! ما دلمان میخواست بیاییم، نشد». وضع اینجوری است تا یک نظری بکنند، یک کمکی بکنند... .
✍️ مقام معظم رهبری مدّظلّهالعالی؛ 31 شهریور 1399.
📎 #مقام_معظم_رهبری
📎 #اربعین
📎 #خانواده_حسینی
📎 #کربلا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🏴 #یادداشت_روز ساحل به ساحل با ناخدای با خدای کشتی انقلاب
▪️◾️▪️
▪️در نگاهش صلابت، در وجودش مهابت و در کلامش صداقت بود. نگاهش امتداد راه #عاشورا را نشان میداد و انقلابش ادامه داستان عزت و شرف و حماسه #کربلا بود.
▪️جزیره امنی را ناامن کرد که حیاط خلوت شیاطین دوران بود. انقلابش برق آسا بود و فرصت درنگ را از فرعون زمان گرفت و با عصای موسائیش دریای به ظاهر اَمنشان را طوفانی کرد.
▪️وصیتش قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ ۖ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ بود تا حجت برهمگان تمام شود وهیچ عذری برای احدی باقی نماند، مطمئن بود به فضل خدا و از حوادث نه تنها نمی هراسید بلکه به استقبال حادثه ها میرفت.
▪️امام محرمان بود و دشمن ظالمان، نه ظلم میکرد و نه زیر بار ظلم میرفت بارها انقلابش را انقلاب پابرهنگان نامید تا یک تار موی کوخ نشینش شرافتی بیشتر از کاخ نشین پیدا کند. مکتبش، مکتب عاشورا بود و مرامش مرام سیدالشهدا. عطر نسیم انقلابش در اعماق جان آزادیخواهان عالم نشست و جان های خفته را بیدار کرد. اکنون سالیانیست از میانمان رفته است قلبمان برایش حسینیه جماران گشته و یادش همیشه عزیز و گرامی. انقلابش بی نام او در هیچ جای جهان شناخته شده نیست و هر جا که نامش را میبرند محور مقاومت میشود، مقاومت مقدس، مقاومت عزت، مقاومت کرامت.
▪️حال ساحل به ساحل با ناخدای با خدای کشتی انقلاب او به سمت آوردگاه ظهور نزدیک میشویم. تلخی ها و مرارت های زیادی در نبودش بر ما اصابت کرد از رفتن سرداری که پرورش یافته مکتبش بود تا داغی که ابراهیم گلستان انقلابش بر قلبمان گذاشت اما خدا را شکر که سکان انقلابش در دست همان سیدی است که اورا (آقا سید علی) میخواند، و میگفت خورشیدی است که میدرخشد.
▪️آری هنوز میدرخشد، درخششی که برای دوستان روشنی بخش و برای دشمنان سوزان است. عصای توکل بر پنجه استوارش و عینک #بصیرت بر چشمان بیدارش، حریفی خستگی ناپذیر که اورا ابرحریف مینامند.
✍محمد نظریانی
#امام_خمینی
#ثامن40