eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
547 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰دیابت یا صبحانه، انتخاب با شماست !☕️ تحقیقات دانشگاه هاروارد نشان داد: حتی حذف یک وعده صبحانه در هفته، می تواند ۲۰ درصد خطر ابتلا به دیابت را افزایش دهد.⚠️😱 ⚠️نخوردن صبحانه در دراز مدت باعث : 🖇 لرزش سرگيجه سردرد 📎 احساس سوزن سوزن شدن 🖇 سريع شدن ضربان قلب 💡🔍 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
⃣2⃣ تاریخ‌شروع=30 مرداد 1399 🖤اسامی دوستانی که در چله زیارت عاشورا شرکت کردند🖤 ☘گمنام☘ ☘یاحسین☘ ☘خادم‌المهدی☘ ☘مهسا☘ ☘نفس☘ ☘مجنون‌الحسین(ع)☘ ☘سرباز حسین☘ ☘خادم الشهدا☘ ☘M.V☘ ☘Mahla☘ ☘معصومه☘ ☘جَون خادم المهدی☘ ☘سرباز ولایت☘ ☘مجنون الحسین(ع) 2☘ ☘بسیجی سید علی سرباز مهدی فاطمه☘ ☘نرجس‌خاتون☘ 🌸به‌عشق‌آقام‌حسین(ع)🌸 🦋قرارمون‌یادتون‌نره‌‌رفقا🦋 <<اجرتون‌با‌آقامون‌حسین>> | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕 شصت _ پنجم من هم سر جام وایستادم و با رسیدنشون بهم باهاشون دست دادم. همه ی کسایی که دعوت بودن اومده و توی فاز عشق و حال بودن و تنها سایه بود که بر عکس همیشه دیر کرده بود و من منتظر اومدنش بودم. دومین لیوان رو هم سر کشیدم و سرخوش به دخترایی چشم دوختم که تو ی آرایش کردن چیزی رو از قلم نینداخته بودن و خیلی راحت خودشون رو در اختیار پسرایی می ذاشتن که مثل من فقط به چشم عروسک برای بازی بهشون نگاه می کردیم. ناخواسته و بی اراده با آرام مقا یسه اشون کردم. آرامی که جلوی مردای چشم چرونی مثل من و پرهام و بقیه ی مردا ی شرکت، سنگین و با وقار بود و بر عکس توی جمع خانوما شوخ بود و شیطنت می کرد. از اینکه باز هم به آرام فکر می کردم اون هم ناخواسته و بدون اینکه خودم بخوام عصبی شدم و ته مونده گیلاسم رو هم سر کشیدم که با قرار گرفتن کسی مقابلم سرم رو بالا گرفتم و به سایه ی غرق شده توی آرایش چشم دوختم. به لبای قرمزش خیره شدم و سرش غر زدم:هیچ معلومه کجایی؟ چرا این همه دیر کردی؟ کنارم نشست و با صدایی که بیش از حد نازک و کش دارش کرده بود گفت: عزیزم من به خاطر تو دیر اومدم. سوالی نگاهش کردم که گونه ام رو بوسید و ادامه داد:من به خاطر تو پنج ساعت توی آرایشگاه بودم. به چهره اش دقیق شدم. اونشب قشنگ تر از هر موقع دیگه ای شده بود و بدن سفیدش توی لباس قرمزش بد جوری بهم چشمک می زد. آزاد 👆🙂 | _علوی ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
🧕 شصت_ششم من برای اینکه به آرام فکر نکنم چندین لیوان رو نوشیده بودم و بیشتر از هر زمان دیگه ای به سایه نزدیک شدم. داغ شده بودم و دیگه حالم دست خودم نبود و فهشای رکیک می دادم و سایه هر لحظه کنارم بود و تنهام نمی ذاشت و وقتی دید حالم خیلی بده ازم فاصله گرفت و چند لحظه بعد با لباس پوشیده کنارم قرار گرفت و گفت:آراد عزیزم امشب خیلی زیاده روی کردی آماده شو برسونمت خونه. به لباش نگاه کردم و گفتم:خودتم باهام میای ؟ _آره عزیزم. _تا کجا میای؟ _تا هر کجا که تو بخوای. خوشحال شدم و با کمکش از خونه ی پرهام خارج شدم و توی ماشین نشستم. حالم بد تر از اون چیزی بود که بتونم رانندگی کنم و برای همین سایه خودش پشت رل نشست و به سمت خونه ام حرکت کرد. با ورودمون به خونه نذاشتم سایه که زیر بغلم رو داشت و مواظب بود زمین نخورم ازم جدا بشه و به سمتش حمله کردم. عجیب بود که سایه مقاومتی نکرد و خودش رو خیلی راحت تسلیم خواسته و هوس من کرد. آزاد 👆🙂 | _علوی ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
🧕 شصت _هفتم با سردرد بدی چشمام رو باز کردم و همانطور که روی تخت دراز کشیده بودم به پهلو چرخیدم که با دیدن سایه که روبه روم ملافه رو دور خودش پیچیده و خوابیده بود، سیخ سر جام نشستم. مغزم شروع به فعالیت کرد و هر آنچه دیشب اتفاق افتاده بود جلو ی چشمم رژه رفت. با چندش و عصبانیت به سایه که حالا بیدار شده بود نگاه کردم و بهش توپیدم:تو اینجا چه غلطی می کنی؟ سر جاش نشست و گفت:غلطا رو که تو دیشب کردی نکنه یادت رفته! _خفه شو اشغال. _اشغال تویی یا من که.... با نشستن پشت دستم توی دهنش ساکت شد و من در حالی که از تخت پایین میومدم بهش غریدم: از حموم که اومدم بیرون اینجا نبینمت. زیر دوش آب سرد وایستادم تا شاید کمی از عصبانیت کاری که کردم کم بشه ولی فایده ای نداشت و بیشتر خودم رو سرزنش کردم. آزاد 👆🙂 | _علوی ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
🧕 شصت _هشتم حرصی تر از قبل از حموم بیرون اومدم و با دیدن سایه که حالا آماده شده و رو ی تخت نشسته بود عصبی شدم و سرش داد کشیدم:مگه نگفتم گورت رو از این جا گم کنی؟ روی پاش وایستاد و گفت:مثل اینکه یادت رفته باهام چی کار کردی؟ _من یادم نمیاد که کاری با تو کرده باشم. _ولی من خوب یادمه که.... _که چی ؟..... که خودت رو راحت در اختیارم گذاشتی. _آراد من دوستت دارم و فکر نمی کنم راه اومدن با کسی که عاشقشم مشکلی داشته باشه. _خیلی بی حیایی سایه! من قبلا هم بهت گفتم که دوست ندارم زیاد بهم نزدیک بشی و از عشق و عاشقی هم خوشم نمیاد. در حالی که به گریه افتاده بود بهم نزدیک شد و گفت:آراد تو می فهمی چی به سرم آوردی،... تو منو عاشق خودت کردی و عشق و حالت رو هم باهام کرد ی و حالا هم می گی تقصیر من بوده که باهات بودم و من رو نمی خوای؟ _خفه شو سایه من همیشه بهت گفتم که بی خود عاشق من نشی. آزاد👆🙂 | _علوی ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
🧕 شصت _نهم یک قدم فاصله ام رو باهاش پر کردم و روبه روش وایستادم و ادامه دادم: من تا قبل این رابطه هم علاقه ای بهت نداشتم و حالا هم که دیگه اصلا دلم نمی خواد ببینمت! _خیلی بدی آراد! تو می فهمی چی می گی؟ حالا من باید با این افتصاح چیکار کنم؟ _قبل خوابیدن توی بغل من باید فکر اینجاش رو می کردی. _این تو بودی که به من حمله کردی. _تو هم که از خدات بود. _هیچم اینجور نبود. _اگه نبود پس چرا از جلوی در بر نگشتی؟ چرا باهام تا بالا اومدی؟ تو با خودت چی فکر کردی؟ اینکه اگه کنارم بخوابی مجبور می شم بگیرمت؟ _تو نمی تونی همینجوری منو رها کنی یعنی من نمی زارم. _حالا می بینی که می تونم! با گفتن محاله بزارم با آبروم بازی کنی، به سمت در پا تند کرد و با عصبانیت از خونه خارج شد. آزاد 👆🙂 | _علوی ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
چالش خواهران امشب ساعت ۲۰:۳۰برگزار میشه چالش برادران ساعت ۲۱:۰۰برگزار میشه سوالات هم متفاوته خواهران برای شرکت در مسابقه و ثبت نام تا ۲۰:۲۰وقت دارید ثبت نام کنید برادران برای شرکت در مسابقه و ثبت نام تا ساعت ۲۰:۴۵وقت دارن برای ثبت نام به ایدی زیر مراجعه کنید : https://eitaa.com/Hadidelha99
جایزه های امشبمون خاصه هم پروفایل داریم هم تم هم رمان هم کتاب شهدایی
سوالات امشبمون معمای قرآنیه خواهران و برادران عزیز