eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
551 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
۳۰ : قراراست کہ یڪ هفتھ در مشهد بمانیم.دوروزش بہ سرعت گذشت و در تمام این چہل و هشت ساعت تلفن همراهٺ خاموش د و من دݪوامس و نگران فقط دعایت میڪردم.عݪی اصغر کوچوڵو بخاطر مدرسہ‌اش همسفر ما نشدھ و پیش سجاد مانده بود.ازاینکه بخواهم بھ خانه‌تان تماس بگیرم و حالت را بپرسم خجالت میکشیدم؛پس فقط منتظر ماندم تا بالاخره پدر یا مادرت دلشوره بگیرند و خبری از تو بمن بدهند! چنگالم را در ظرف سالاد فشار میدهم و مقدار زیادے ڪاهو با سس را یڪجا میخورم.فاطمہ به پهلوام میزند. -آروم‌بابا!همش‌مال توعه! اداۍ میخره‌ای درمیاورم و با دهان پر جواب میدهم -دکتر!دیرسده!میخوام برم حرم! -واخب همه قراره فردابریم دیگہ! -نہ‌من‌طاقت‌نمیارم!شیش روزش گذشتہ!دیگه فرصت خاصی نمونده! فاطمه با ڪنترل تلویزیون را روسن و ثدایش را صفر میڪند! -بیا و نصفھ شبی از خر شیطون بیا پایین. چنگالم را طرفش تکان میدهم -اتفاقا این آقاشیطون مدر سوختس که تو مخ رفتہ تا متو پشیمون کنی -وااااا!بابا ساعت سہ نصف شبه همه خوابن! -من میخوام نمازصبح حرم باشم!دلم گرفتہ فاطمه! یادت میفتم و سالاد رو با بغض قورت میدهم. -باشہ!حداقݪ به مذیرش هتل بگو برات آژانس بگیرن.پباده نریا تو تاریکے! سرم را تکان میدهم و از روی تخت پایین می‌آیم.درکمد را باز میکنم!لباس خوابم را عوض میکنم و بجاش مانتوے بلند و شیری رنگم را مپوشم.روسری‌ام را لبنانی میبندم و جادرم را سرمیکنم.فاطمه باموهای بهم ریختہ خیره خیره نگاهم میکند.مبخندم و با انگشت اشاره موهایش را نشان میدهم -مثل خلا شدی! اخم میکند و درحالی کہ با دستهایش سعی میکند وضع بهتری به پریشانی‌اش بدهد میگوید: -ایییییششش!تو زائری با فوضول؟! زبانم را بیرون می‌آورم -جفتش شلمان خانم! آهسته از اتاق خارج میشوم و ماورجین ماورچین اتاق دوم سوئیت را رد میکنم.از داخل یخچال کنار اتاق یک بسته شکلات و بطری آب برمیدارم و بیرون میزنم. تقریبا تا آسانسور نیدوم و مثل بچه ها دکمه کنترلش را هی فشار میدهم و بیخود ذوق میکنم! شاید ازاین خوشحاݪم کہ کسی نیست و مرا نمیبیند!اما یکدفعه یاد دوربین های مداربسته میافتم و انگشتم را از روی دکمه برمیدارم. اسانسور که میرسد سریع سوارش میشوم و در عرض یک دقیقه به لابی میرسم.در بخش پذیرش خانوم شیک پوش پشت کامپیوتر نشسته بود و خمیازه میکشید با قدم های بلند سمتش میرم... -سلام‌خانم!شبتون بخیر... -سلام عزیزم بفرمایید!؟ -یه ماشین تا حرم میخواستم. -برای رفت و برگشت باهم؟! -نه فقط رفت! دختران‌فاطمی‌پسران‌علوی 🌼✨