#رمان_مدافع_عشق_قسمت9
#هوالعشـــــق:
فضا حال وهوای سنگینےدارد. یعنےباید خداحافظـےڪنم؟
از اسمانےها
خاڪےڪه روزی قدمهای پاڪ ان را
نوازش ڪرده... با پشت دست اشڪهایم را پاڪ میڪنم.
در این چندروز انقدر روایت از انها
شنیده ام ڪه حالا میتوانم براحتےتصورشان ڪنم...
دوربین را مقابل صورتم میگیرمو شما را میبینم،اڪیپـــےڪه از14تا55 ساله در ان در
تلاطم بودند، جنب و جوش عاشقـــے... و من
در خیال صدایتان میزنم.
اهای
_ #معراجی_ها...
برای رفتن یک عڪس از چهره های معصومتان چقدر باید هزینه ڪنم؟...
و نگاه های مهربان شما ڪه همگــےفریاد میزنند :هیچ... هزینه ای نیست! فقط حرمت #خون ما را حفظ ڪن... حجب را بخر، حیا را
به تن ڪن. نگاهت را بدزد از نامحرم...
ارام میگویم:
ا یڪ..دو...سه...
ِےشما
صدای فلش و ثبت لبخند خیال
لبخندی ڪه #طعم_سیب_میدهد
شاید لبهای شما با سیچ حرم ارباب رابطه ی عاشق و معشوق داشته...
دلم به خداحافظـے راه نمیدهد،بےاراده یڪ دستم راباال وردمتا
می ا ...
اما یڪےاز شما را تصور میڪنم ڪه نگاه غمگینش را بهدستم میدوزد...
_ با ما هم خداحافظی میڪنے؟؟
خداحافظے چرا؟؟...
توهم میخوای بعداز رفتنت ما رو فراموشڪنے؟؟....خواهرم توبـی وفا نباش
ورمو بههق هق می افتم؛احساسمیڪنم چیزی در
دستم را پایین می ا من شڪست.
#ریحان_قبلی_بود
#غلطهای_روحم_بود...
نگاه ڪه میڪنم دیگر شما را نمیبینم...
#شهدا بال و پر #بند ی هستند
و ن سجده میڪردند
خاڪےڪهزمانـےروی ا عرش میشود برای #توبه..
#تولدم_تکرار_شد...
ڪاش ڪمڪم ڪنیدڪه پاڪ بمانم...
شما را قسم به سربندهای خونی تان...
در تمام مسیر باز شت اشڪ میریزم... بی اراده و از روی دلتنگے....
شاید چیزیڪهپیش روداشتم ڪار شهداست...
بعنوان یڪ هدیه...
هدیه ای برای این شڪست و تغییر
هدیه ای ڪه من صدایش میڪنم:
#علی_اکبر
#سربازگمنام
دخترانفاطمیپسرانعلوی🌼✨