eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
535 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب العشق 🌹 روزها از پی هم میگذشتن.. و من همچنان کنار مرتضی تو بیمارستان بودم ازش دور نمیشدم.. چون طاقت دوری هم نداشتیم.. اگه نبودم غذا نمیخورد،و این براش خیلی ضرر داشت.. دیروز دکتر بهم گفت _از سوریه بپرسم ازش.. تا تو خودش نگه نداره.. چون باعث ناراحتیش میشه باهم تو حیاط بیمارستان نشسته بودیم -مرتضی... +جانم خانم -از شهادت سیدهادی بگو برام... چطوری شهید شد +نرگس خیلی سخت و تلخ بود..طاقت شنیدنش داری؟ -آره... میخام بشنوم بگو.. +‌ما که از اینجا راه افتادیم..بعداز چندساعت رسیدیم سوریه.. نرگس تا روزی میخاستیم بریم حمص همه چیز خوب بود.. اما اونروز... نزدیکای حرم صدای مرتضی بغض آلود شد _نرگس تو کاروان ما یه جفت برادر دوقلو بودن.. چندصد متری حرم... این دوتا داداش شهیدشدن نرگس یکیشون که کلا مفقودالاثر شد.. یکیشون هم سر در بدن نداشت.. نرگس ما بدون اونا رفتیم حمص... نرگس هادی جلو چشمای ما مثل ارباب سر بریدن.. ما کاری نتونستیم کنیم نرگس من مرده بودم.. تو یخچال... یهو چشمام باز شد... دیدم تو یه باغم.. همه همرزهای شهیدم بودن.. خانم حضرت زهرا و امام رضا بین بچه ها بود امام رضا اومدن سمتم دستش گذشت سر شانه ام گفت: _به خانمت بگو.. به مادرم، قسم نمیدادی هم، به حرمت سادات بودنت شفای همسرت میدم آستین مانتوم به دهن گرفته بودم هق هق میزدم یهو مرتضی با دستش محکمـ تکونم داد _سادات... سادات.. حرف بزن دختر.. یهو به خودم اومدم.. سرم گذاشتم رو پاش... گریه کردم.. -گریه کن خانمم... سبک میشی :بانـــــــو...ش 🔗🍃 🌹 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa⃟🌸