eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
547 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام علی علیه السلام می فرمایند: اعتماد به ، عامل فریب خوردن از اوست.⚠️ غررالحکم، ص 4775📚 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
•﷽ پس به ياد من باشيد تا به ياد شما باشم.🌸✨ 🥀بقره آيه ۱۵۲✨ ---------------------------------------- 🔖 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
✨♥️✨ مثلا✨ همه ی مهربونیاش بعد از محرمیت رو بشه...😘 🌸امام صادق علیه السلام می فرمایند: «کل من اشتد لنا حبا اشتد للنساء حبا (۲) ; هر کس بیشتر دوستدار ما (خاندان عصمت و طهارت) باشد، به زن ها (همسرش) نیز بیشتر دوستی می کند.»🌸 😍‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─ @hadidelhaa ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕 پارت هفتاد _هفتم _ لازم نیست ماشین بگیری خودم می برمش تو کمکش کن تا بشینه توی ماشین. آرام با بی حالی نالید : لازم نیست.... خانم رفاهی با اخم بهش توپید: چی چی رو لازم نیست؟ خیلی هم لازمه. برای برداشتن کتم به سمت اتاقم پا تند کردم و در همون حال به ناز ی گفتم که وسایل آرام رو هم توی ماشین بزاره چون دیگه به شرکت بر نمی گرده. *گوشه ی اتاق و دست به سینه وایستاده بودم و حواسم به دکتر میانسالی بود که در سکوت مشغول گرفتن فشار آرام بود که با تموم شدن کارش گوشی پزشکی رو از گوشش در آورد و رو به آرام گفت : فشارت خیلی پایینه!..... گفتی تهوع هم دار ی؟ آرام جوابش رو داد : آره خیلی! دکتر نگاهش رو از آرام گرفت و گفت : اینا ممکنه عالئم بارداری باشه! آزاد 👆🙂 ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
🧕 هفتاد _هشتم آرام که تا اونموقع با بی حالی روی صندلی نشسته بود با چشمای از حدقه بیرون زده به دکتر نگاه کرد و من که تا اونموقع با کلافگی اونا رو نگاه می کردم با صدای بلند زدم زیر خنده و صدای قهقهه ام فضای اتاق رو پر کرد که دکتر نگاه خیره و متعجبش رو از من گرفت و مشغول نوشتن نسخه شد و در همون حال گفت : یعنی انقدر بچه دوست داری؟ با گیجی و متعجب نگاهش کردم و پرسیدم : چی گفتین؟! _من فقط گفتم ممکنه! خانومت باردار باشه و تو انقدر خوشحال شد ی! گفتم یعنی تو انقدر بچه دوست داری؟! آرام زود تر از من و با عصبانیت جوابش رو داد : این آقا با من هیچ نسبتی نداره و در ضمن من هنوز ازدواج نکردم. دکتر خند ید و گفت : حالا چرا عصبی می شی ؟ خب من فکر کردم شما با هم نامزدین! دکتر با همون لبخند رو ی لبش نسخه رو به سمت من گرفت و گفت : انقدر نگران نباش این فقط یه مسمومیته که با یه سرم خوب می شه! نسخه رو از دستش گرفتم و با جدیت گفتم : من اصلا نگران نیستم! لبخند روی لب دکتر عمیق تر و پر معنا تر شد و من برای گرفتن نسخه به دنبال آرام از اتاق خارج شدم و به سمت داروخونه پا تند کردم. آزاد 👆🙂 ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
بسیجی 🧕 هفتاد _نهم یک ربع بود که پرستار برای آرام سرم وصل کرده بود و من برای اینکه از محیط شلوغ و پر رفت و آمد دور باشم تو ی ماشین منتظر نشسته بودم و حرف دکتر رو توی ذهنم مرور می کردم. او چطور فکر کرده بود ممکنه که من و آرام با هم نامزد باشیم و پای بچه هم در میون باشه؟! ولی یه چیز برای خودم هم جالب بود اینکه حرف دکتر بد به مزاغم خوش اومده بود و یه جورایی قلقلکم می داد. با حرص و برای خلاصی از شر فکرای جورواجور دستم رو روی فرمون کوبیدم و از ماشین پیاده شدم و به سمت ساختمون درمانگاه قدم برداشتم. به پرستاری که برای آرام سرم وصل کرده بود و حاال با یه آمپول توی دستش به سمت اتاق اورژانس می رفت نزدیک شدم و از او که حالا متوجه ی من شده بود پرسیدم : هنوز سرمشون تموم نشده؟! پرستاره لبخند ی به روم زد و گفت : نه! چرا نمی رین پیشش؟ _می تونم برم؟! آزاد 👆🙂 ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
۳ پارت تقدیم نگاهتون ۴ پارت بعدی رو عصر حدودای ساعت ۱۸ میزارم
چالش امروزمون ساعت ۱۶ برگزار میشه برای شرکت در چالش به ایدی زیر مراجعه کنید : https://eitaa.com/Hadidelha99 حداکثر باید ۱۵ نفر بشید حداقل ۸ نفر تا ساعت ۱۵:۴۵وقت ثبت نام دارید سوالات چالش ترکیبی از پست های دیروز و معمای قرآنیه