┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام علی علیه السلام می فرمایند:
اعتماد به #دشمن،
عامل فریب خوردن از اوست.⚠️
غررالحکم، ص 4775📚
#برجام
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
•﷽
پس به ياد من باشيد تا به ياد شما باشم.🌸✨
🥀بقره آيه ۱۵۲✨
----------------------------------------
#رهنمود_های_قرآنی🔖
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
13.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : ویژگیهای قیامت در بیان قرآنکریم
👤 #حجت_الاسلام_عباسی_ولدی📿
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
✨♥️✨
مثلا✨
همه ی مهربونیاش بعد از محرمیت رو بشه...😘
🌸امام صادق علیه السلام می فرمایند:
«کل من اشتد لنا حبا اشتد للنساء حبا (۲) ; هر کس بیشتر دوستدار ما (خاندان عصمت و طهارت) باشد، به زن ها (همسرش) نیز بیشتر دوستی می کند.»🌸
#عاشقانہ_مذهبے1😍
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
@hadidelhaa
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
#دختربسیجی 🧕
پارت هفتاد _هفتم
_ لازم نیست ماشین بگیری خودم می برمش تو کمکش کن تا بشینه توی ماشین.
آرام با بی حالی نالید : لازم نیست....
خانم رفاهی با اخم بهش توپید: چی چی رو لازم نیست؟ خیلی هم لازمه.
برای برداشتن کتم به سمت اتاقم پا تند کردم و در همون حال به ناز ی گفتم که وسایل آرام رو هم توی ماشین بزاره چون دیگه
به شرکت بر نمی گرده.
*گوشه ی اتاق و دست به سینه وایستاده بودم و حواسم به دکتر میانسالی بود که در سکوت مشغول گرفتن فشار آرام بود
که با تموم شدن کارش گوشی پزشکی رو از گوشش در آورد و رو به آرام گفت : فشارت خیلی پایینه!..... گفتی تهوع هم دار ی؟
آرام جوابش رو داد : آره خیلی!
دکتر نگاهش رو از آرام گرفت و گفت : اینا ممکنه عالئم بارداری باشه!
#کپی آزاد 👆🙂
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
#دختربسیجی 🧕
#پارت هفتاد _هشتم
آرام که تا اونموقع با بی حالی روی صندلی نشسته بود با چشمای از حدقه بیرون زده به دکتر نگاه کرد و من که تا اونموقع با
کلافگی اونا رو نگاه می کردم با صدای بلند زدم زیر خنده و صدای قهقهه ام فضای اتاق رو پر کرد که دکتر نگاه خیره و متعجبش
رو از من گرفت و مشغول نوشتن نسخه شد و در همون حال گفت : یعنی انقدر بچه دوست
داری؟
با گیجی و متعجب نگاهش کردم و پرسیدم : چی گفتین؟!
_من فقط گفتم ممکنه! خانومت باردار باشه و تو انقدر خوشحال شد ی! گفتم یعنی تو انقدر بچه دوست داری؟!
آرام زود تر از من و با عصبانیت جوابش رو داد : این آقا با من هیچ نسبتی نداره و در ضمن من هنوز ازدواج نکردم.
دکتر خند ید و گفت : حالا چرا عصبی می شی ؟ خب من فکر کردم شما با هم نامزدین!
دکتر با همون لبخند رو ی لبش نسخه رو به سمت من گرفت و گفت : انقدر نگران نباش این فقط یه مسمومیته که با یه سرم
خوب می شه!
نسخه رو از دستش گرفتم و با جدیت گفتم : من اصلا نگران نیستم!
لبخند روی لب دکتر عمیق تر و پر معنا تر شد و من برای گرفتن نسخه به دنبال آرام از اتاق خارج شدم و به سمت داروخونه پا
تند کردم.
#کپی آزاد 👆🙂
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
#دختر بسیجی 🧕
#پارت هفتاد _نهم
یک ربع بود که پرستار برای آرام سرم وصل کرده بود و من برای اینکه از محیط شلوغ و پر رفت و آمد دور باشم تو ی ماشین
منتظر نشسته بودم و حرف دکتر رو توی ذهنم مرور می کردم.
او چطور فکر کرده بود ممکنه که من و آرام با هم نامزد باشیم و پای بچه هم در میون باشه؟!
ولی یه چیز برای خودم هم جالب بود اینکه حرف
دکتر بد به
مزاغم خوش اومده بود و یه جورایی قلقلکم
می داد.
با حرص و برای خلاصی از شر فکرای جورواجور دستم رو روی فرمون کوبیدم و از ماشین پیاده شدم و به سمت ساختمون
درمانگاه قدم برداشتم.
به پرستاری که برای آرام سرم وصل کرده بود و حاال با یه آمپول توی دستش به سمت اتاق اورژانس می رفت نزدیک شدم و از
او که حالا متوجه ی من شده بود پرسیدم : هنوز سرمشون تموم نشده؟!
پرستاره لبخند ی به روم زد و گفت : نه! چرا
نمی رین پیشش؟
_می تونم برم؟!
#کپی آزاد 👆🙂
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
چالش امروزمون ساعت ۱۶ برگزار میشه برای شرکت در چالش به ایدی زیر مراجعه کنید :
https://eitaa.com/Hadidelha99
حداکثر باید ۱۵ نفر بشید حداقل ۸ نفر
تا ساعت ۱۵:۴۵وقت ثبت نام دارید
سوالات چالش ترکیبی از پست های دیروز و معمای قرآنیه