eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
551 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
#سلام‌خدمت‌اعضای‌همیشه‌درخط✨ رفقا ختم صلوات داریم📿 14000صلوات برای حل مشکل یه خانواده‌ای هدیه به شهی
90نفࢪ این پیام رو خوانده بعد فقط3نفر ختم برداشتہ!!😑 فقط وفقط یک ربع وقتتون رو میگیره🌹 تاشنبه فرصت فرستادن صلوات و حرزامام جواد رو دارید...
♥️||♥️ در هر شکست فرصتی برای بهبودی نهفته است. زمانی را برای فکر کردن به راه‌های تبدیل موانع پیش رویتان به مسیری برای پیشرفت در آینده‌ی کاری‌تان اختصاص بدهید😇 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
جلسھ بیست‌ویکم !🌱 #استاد_پناهیان 🌸#تنها_مسیر🌸 #خادم_الزهرا🌸 #دختران_فاطمے|#پسران_علوے ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@ha
- مرور و خیلی خلاصه طبق روایات بوده اند بندگانی که با عبادت های زیاد به درگاه خداوند متعال پذیرفته نشده اند چرا که راه را پیدا نکرده و از آن در که باید وارد نشده اند !🚪 آن در چیست ؟ دری که اگر از آن وارد شوی با اشاره تو را میبرند و الّا تکه تکه هم شوی تحویلت نمیگیرند ! امام صادق (ع) می فرمایند : نفس خود را ذلیل کن با تحمل فرمان کسیکه با تو مخالفت می کند و بر تو فضل دارد برای رسیدن به جایی که باید برسد باید شود و برای ذلیل شدن باید با آن مبارزه کرد و برای مبارزه با نفس باید فرمان مافوق را گوش کرد😌 🔹تنها مسیر چیست ؟ این است که این انسانی که مجبور است به و مجبور است به ... فعالانه مبارزه کند نه منفعلانه ! با برنامه نه بی برنامه ! 🔻خب چرا مبارزه با نفس کنم ؟ برای اینکه شوی 🔻چرا باید ذلیل شوم ؟ برای اینکه رسیدن به خدا توسط یه آدم امکان ندارد ✨إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ كساني كه از عبادت من تكبّر مي ورزند به زودي با ذلّت وارد دوزخ مي شوند! سوره غافر آیه ۶۰✨ راه رسیدن به خدا چیست ؟ تذلل یک ذره داشته باشی به خدا راهی نداری نفس تا ذلیل نشود در مقابل خدا نه دیگران به خدا راهی ندارد تو که در هر صورت مجبوری به مبارزه با نفس، به اینکه نفست خُرد شود، ذلیل شود، پس درِ خانه خدا ذلیلَش کن اما در این مسیر بخواهی طرفت فقط خدا باشد باز به جایی نمی رسی همان طور که ابلیس با ۶۰۰۰ سال عبادت راه به جایی نبرد☝️🏻 🔻یعنی زمین زدن نفس و ذلیل کردنش فقط یک راه دارد ... و اما راه اصلی☝️ خداوند متعال می فرماید با من - تنها - نفسَت ذلیل نمی شود راهش این است من خودم را معرفی می کنم، تو باید در مقابلش دو تا کار انجام دهی 1- قبول کن از تو برتر است✌️ (مرحله اول ذلت) ابلیس در این مرحله مردود شد چون برتری آدم را قبول نکرد و تکبری که در دلش پنهان کرده بود نمایان شد 2- اطاعتش کن🙏 ✨...إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ ... ...«اگر خدا را دوست مي داريد، از من پيروي كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد.... سوره آل عمران آیه ۳۱📿 این اصل حرف است ...👌✨ صوت‌کامل‌روگوش‌کنید🎧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ قسمت_بیست_وششم 📚 -باشه مادر هرچی که لازمه رو بگو +خب آخه مفصله نمیتونم الان -باشه دخترم بزار یه کاری کنیم پس. +چیکار؟ -یه هفته فرصت بده به ما بریم مشهد و بیایم.توعم فکراتو بکن وجوابتو بگو اگه جوابت مثبت بود هرچی که ما نمیدونیم رو برامون بگو خوبه؟؟ +نه -نه!!!!! +بله نه من ترجیح میدم همین اول بگم و کسی منو نخواد تا بعدا بخواد پسم بزنه -کی گفته کسی قراره تورو پس بزنه؟ +نجمه خانوم هر موقع خواستین بیاین من براتون کامل همه چیز رو براتون توضیح میدم بعد شما برین مشهد -باشه هرچی خودت بخوای **** مشغول انجام دادن کارهام بودم که با دیدن دوست عرفان به یاد عرفان افتادم.چرا انقدر بی معرفته.الان میشد جای آقا طاها اون بیاد بیا خاستگاریم،وقتی به خودم اومدم تو فکر عرفان غرق بودم.زیر لب چندبار استغفرالله گفتم و خودمو با کار مشغول کردم.. چند دقیقه بعد گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم سمیراس +سلام -سلااام ،بزنمت؟ +چرا؟ -به نظرت تو نباید الان اینجا باشی؟ +کجا؟ -آریمتا آلزایمر گرفتی؟ فردا چه خبره؟ +چه خبره؟ -واااییی‌..سارا بیا خودت گوشیو بگیر -الو سلام آرمیتا برا چی اینجا نیستی من فردا عقدمه ها +وای آره راستی -میای آرمیتا؟ +اره اره خودمو میرسونم تا فرداصب -باشه منتظرتمااا،ارمیتا نری خونه یادت بره +نه حواسم هست -باش پس تا فردا +فعلا یاعلی .... :✍ و کپی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌ها‌مشکلی‌ندارد🙂‼️ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 داشتم فکر‌می کردم‌چقدر کار دارم‌ . حرف زدن با نجمه خانوم و زهرا خانوم‌ ،عقد سارا!!وای عقد سارا.با یادآوری عقد سارا سریع گوشیمو برداشتم دنبال یه بلیط واسه نیمه شب گشتم.بعد حدود یک ساعت مبلغی تونستم یه بلیط رزرو کنم.... بلند شدم و یه ساک کوچیک برداشتم هرچند می دونم اینا نمیزارن زود برگردم و یه ساک بزرگ نیاز دارم.. داشتم وسایلمو می‌چیدم‌که صدای در اومد بلند‌شدم‌ و در باز کردم‌دیدم زهرا خانوم‌و نجمه خانوم‌اومدن +سلام؛خوش اومدین بفرمایید داخل -سلام دخترم.ببخش که مزاحم شدیم -نه این چه حرفیه تشریف بیارید داخل اومدن داخل -ببخشید بی خبر اومدیم‌ +خواهش میکنم -جایی می خوای بری؟ نگاهم افتاد به ساک وسط اتاق به سمتش رفتم و برداشتم +آره بلیت دارم ..عقده دوستمه میرم رشت -خب اگه کار داری بریم بدون تعارف بگو +نه فقط ساکم بود که جمع کردم +بفرمایین بشینین رفتم تو آشپزخونه و کتری رو پر از آب کردم و روشن کردم -بیا دخترم اومدیم هرچی می خوای بگی +خب راستش شاید اگه بشنوین نظرتون راجب من عوض بشه خب حقم دارین -این چه حرفیه...... ****** تو اتوبوس نشسته بودم به بیرون نگاه می کردم همون بعد از ظهر تمام اتفاقات و وقایع اخیر رو از گذشتم براشون گفتم. شاید اولش نمی خواستم چیزی بگم‌ اما با گفتن این حرفا انگار بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد .. مهم نیست اگه نظرشون عوض بشه مهم حقیقته که بالاخره گفتم. راه تا رشت طولانی بود و حالا که با اتوبوس میرفتم طولانی تر هم شده بود. به خاطر خستگی کار و طولانی بودن مسیر خوابم برد.به رشت که رسیدم صدای اذان صبح از یکی از مسجد های اطراف بلند شد.پیاده شدم و رفتم سمت خیابون که یه دربست بگیرم و برم خونه سارا اینا .یکم منتظر دربست بودم که یه ماشین که توش سه تا پسر نشسته بودن برام بوق زدن. سعی کردم با کم محلی کردن و واکنش نشون ندادن کاری کنم که بیخیال من بشن ،آخه یکی نیس بگه سر صبحی چیکار دارن آخه...اما اونا پرو تر از این حرفا بودن. بازهم محلشون ندادم که یکیشون گفت -بابا خوشگله اون چیه پیچیدی دور خودت راحت باش.سوار شو بریم عشقو حال بازهم جوابی بهش ندادم که گفت -ای بابا چرا جواب نمیدی در ماشین رو باز کرد و به طرف من اومد -خوشگل خانوم محل نمیدی؟حتما باید با زور ببرمت هرچی تقلا کردم نتونستم دستم رو از دستش آزاد کنم .. که یهو دستمو ول کرد و و سوار ماشین شد و رفتن.. یه نفس راحت کشیدم و خدارو شکر کردم با تعجب و خوشحالی برگشتم پشت‌ سرم بیینم کی بوده.... .... :✍ و کپی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌ها‌مشکلی‌ندارد🙂‼️ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 برگشتم پشت سرمو نگاه کنم که دیدم یه آقای غریبه ایه +ممنونم از کمکتون -خواهش میکنم آرمیتا خانوم +چی ؟؟شما من و از کجا میشناسین -مگه شما من و نمی شناسین؟ +باید بشناسم؟ -پس وصیت نامه پدر و مادرتو نخوندی +چ..چه ربطی داره؟ -بخونی میفهمی بیخیال اون مرده غریبه شدم و رفتم‌سمت یکی از تاکسی ها و سوار شدم... خدایا تو وصیت نامه چی‌نوشته ؟؟!!کاش میاوردم با خودم ... اینجا میخوندم ،چطوری صبر کنم تا برگردم وای... ** کرایه رو حساب کردم و سر کوچه پیاده شدم،در تاکسی رو بستم که چشمم به ماشینی که با فاصله بود افتاد.. همون مرده تو ماشین بود... سعی کردم بیخیال بشم و فکرمو مشغول کنم جلوی در خونه سارا اینا وایسادم و به گوشیش یه تک زدم که در باز کرد.. تا قبل سارا و سمیرا پرواز کردم هر دوشون رو تو بغل گرفتم +سلام عشقای من -تو که حرف از عشق نزن میزنم میترکونمت عقد منو یادت رفته بود +اووووو سارا به خدا انقدر کار دارم که یادم نمی‌مونه چی شام خوردم -باشه بابا بیا تو بیینم بعد از اینکه با همه خانوادشون سلام و احوال پرسی کردم رفتم‌تو اتاقشون -صبحونه خوردی؟ +نه -ماهم نخوردیم بزار اینجا سفره بندازم سارا رفت بیرون که سمیرا گفت: -چه خبر؟ +خبرا که زیاده -چه خبری زود تند سریع بگووو +حالا بزار صبحونه بخوریم -نهههه بگووو سارا به یه سینی بزرگ اومد تو اتاق و گفت : -چی شده؟ -میگه کلی خبر‌داره اما نمیگه -ارمیتا اگه نگی قلقلکت میدیم ها +باشه باشه میگم فقط منو با قلقلک شکنجه ندین -خب بگو +از کجا شروع کنم -اوممم.....از اول اولش +خب پدر مادرم اعدام شدن. اون پسره عرفان رفت دنبال یکی دیگه گفت ما بدرد هم نمی خوریم‌نمی تونم اونی که تو می خوای بشم و اینکه یکی هم اومده خاستگاریم نمی‌دونم چرا از ماجرای اول صبح چیزی براشون نگفتم.. نگاهی به قیافه های سارا و سمیرا انداختم‌که دهنشون تا جای ممکن باز بود و با شک نگاهم‌می‌کردن..خودمو برا یه تنبیه از طرف این دوتا داشتم آماده می کردم.. یهو دوتاشون شروع کردن جیغ زدن و اون بینش حرفش میزدن.. -ایییییی خدا بزنمت این‌ همه اتفاق افتاده الان باید بفهمیم -چراااا نگفتتییی ؟؟؟ دوتاشون اومدن‌سمتمو قلقلکم میدادن و کلی چیزی بهم‌میگفتن +وای ببخشید خب الان گفتم که -نه می خواستی الانم‌نگی لابد +اگه نمی‌پرسیدین که نمی گفتم..... .... :✍ و کپی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌ها‌مشکلی‌ندارد🙂‼️ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 بعد از صبحانه سارا رفت حموم من و سمیرام نشسته بودیم تو حیاطشون و حرف می زدیم -میگم آرمیتا +بله -این خواستگارت چیکارس؟ +نمی دونم -میگم بله ندی ها بزار خوب تحقیق کنیم +تو لابد می خوای تحقیق کنی -آره پ چی +مسخره...میگم این شوهر سارا ماله همین رشتن؟ -آره از سه سال پیش که از تهران اومدیم اینجا برا زندگی ،اینام بودن +تو هنوز بلد نشدی لهجه اینجا رو؟ -نچ +پاشو بریم بالا بیینم سارا اومد یا نه بالا که رفتیم سارا اومده بود بیرون داشت موهاش رو سشوار میکشید +دختر من حاضر بودم یه چش نداشتم ولی موهای تو رو داشتم.بس که موهات قشنگه -موهای توعم قشنگه نگو +میدونم -دیوونه ......اهم ....اهم می خوام‌برا خواهرم‌شعری بخونم گل در اومد از حموم عروس دراومد از حموم...... همینطور که داشت چرت و پرت می خوتد واسه سارا ماهم آماده شدیم.. *** -میگم آرمیتا ضایه نکنی یه چیزی میگم وقتی داشتیم میومدیم محضرم فکر کنم این ماشینه میومد برگشتم پشت سرمو نگاه کردم که دیدم ماشین همون پسرس -خوب شد گفتم ضایع نباش +این و از وقتی اومدم اینجا دیدمش -چی؟نکنه می خواد من و از تو خواستگاری کنه؟ +دیوونه -جدی دنبال توعه؟میشناسیش؟ ماجرای صبح و که براش‌تعریف کردم یکی از تو کلم و گفت -یعنی خاک تو سر من با همچین رفیقی خب چرا نمیگی ..بلکه قصد جونت و کرده باشه +چی میگی من نمی دونم چی‌نوشتن اونا تو اون نامه که -همین الان به بابام میگم یه بلیت برا تهران‌بگیره +برای چی آخه؟ -شاید یه چیز مهم‌تو اون نامه باشه‌که برای فهمیدنش دیگه دیر باشه .. +نمی دونم -بله نمی‌دونی امشب میریم می خونیم.... .... :✍ و کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫 ❤️ @afsaranjangnarm_313 📱
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 +سمیرا زشته خودم میرم حداقل تو کجا می خوای بیای -زشت چیه وا +خواهرت که رفت مشهد بعد محضر ،مامان و بابات تنها میشن -آرمیتا من آماده شدم پاشو بریم پاشو بلند شدم و با سارا رفتیم از خانوادش خداحافظی کردیم و راهی تهران شدیم.. **** چشمام از خستگی باز نمی شد ،یه پتو و بالشت برداشتم و همون پایین تخت خوابیدم -برا چی می خوابی آرمیتا +وای سمیرا نصفه شبی خب خوابم میاد -پاشو اول اینو بخونیم بعد بخواب تازه سارا هم گفته زنگش بزنم تعریف کنم +خودت بخون من صبح که بیدار شدم میخونم -باشه پس بگو کجاس +تو اون کشو دومی صبح با صدای اذان برا نماز بیدار شدم و نماز خوندم سمیرا بیدار نمی شد هرچی صداش می کردم معلوم نیست تا ساعت چند بیدار بوده..آخ راستی نامه سجادمو جمع کردم و رفتم سراغ نامه سر جاش نبود یکم گشتم دیدم پیدا نمیکنم،رفتم سراغ سمیرا +سمیراااااا پاشو نماز -باشه باشه +نامه رو چیکارش کردی؟ -کدوم؟ +همون که دیشب خوندی -حالا بخواب بعد صبحونه میدم بخونی +من خوابم‌پریده بده بخونم -تو که مشتاق نبودی چی شد یهو +چی‌نوشتن که اینجوری میکنی؟ مگه من حق ندارم‌بدونم -چرا ولی چیز‌مهمی نیست اعصابت الکی خورد میشه +سمیرااا -باشه تو کیفم گذاشتم‌برو بردار +باشه پاشو نمازت و بخون سمیرا‌رفت وضو بگیره منم رنامه رو از تو کیفش برداشتم و رفتم‌ تو هال نشستم. بسم الله گفتم و نامه رو باز کردم.... .... :✍ و کپی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌ها‌مشکلی‌ندارد🙂‼️ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
⁵پـــــ📖ـــــارت‌تقدیــ👆ـــم نگاهاتـــ👀ــون