eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
547 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 】 ﴿علیہ‌السلام﴾فرمودند: دنيا همانند سايه توست كه اگر بايستى مى ايستد ﴿🕴﴾ و اگر دنبالش روى دور مى شود ﴿🏃🏻‍♂﴾ 📖‌غرر الحڪم؛ حدیث 9818 👤| دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
🖤 بوی"محـرّمش"همه‌جاراگرفته‌است وقتش‌رسیده‌تادوسه‌ماهی‌صفا‌کنیم دختران‌فاطمی‌پسران‌علوی🖤
.↯🌿‌↯. 161 - اتفاقا کار تو خیلی زشت تر هست! من تو رو جوری خلق کردم که طبق طبع و مزاجت به این سادگی ها عصبی نمیشی! عصبی هم که بشی "زیاد بهت فشار نمیاد" که بخوای به کسی فحش بدی! 🔸 ضمن اینکه خانواده آرومی هم بهت دادم که موجب استرست نمیشن! با همه این احوال خیلی اشتباه کردی که هفته ای یه فحش میدادی! تو باید جلوی همون یه دونه رو هم میگرفتی! 🔶 معلومه اهل مبارزه با هوای نفست نیستی که جلوی همون یه دونه رو هم نگرفتی! ↯.♥.↯یٰامَنْ‌عِشقَہُ‌شِفٰاء … 🌸 دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله :  اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام حَرارَةً فى قُلُوبِ الْمُؤ منینَ لا تَبْرَدُ اَبَداً.  پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود :  براى شهادت حسین علیه السلام ، حرارت و گرمایى در دلهاى مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمى شود . منبع : ( کتاب جامع احادیث الشیعه ، ج 12، ص 556) 🌼 دختران_فاطمی|پسران_علوی
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
°•ســـــࢪباز گــمݩامـ•°: 🖤🍃 وعمق‌عشق‌هيچ‌گاه‌شناخته‌نميشود مگردرزمان‌فراق دختران‌فاطمی‌پسران‌علوی🖤
✌️🏼』 ▫️ رهبر انقلاب: به امام حسین علیه‌السّلام نامه نوشتند و آن حضرت در نخستین گام، مسلم‌بن عقیل را به کوفه اعزام کرد. در تاریخ آمده که گویی سی هزار نفر اطراف مسلم گرد آمده بودند. کاری که ابن زیاد کرد این بود که عده‌ای از خواص را وارد دسته‌های مردم کرد تا آنها را بترسانند. چنان مردم را ترساندند که آن حضرت به وقت نماز عشا هیچ کس را همراه نداشت؛ هیچ‌کس! چرا چنین شد؟ بنده که نگاه می‌کنم، می‌بینم خواصِ طرفدارِ حق مقصرند و بعضی‌شان در نهایت بدی عمل کردند. ۱۳۷۵/۰۳/۲۰ 🌸 دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
🖇: شب خاطره ماشین رو خاموش کردیم ... شب ... وسط بیابان ... سوز سردی می اومد ... صادق خوابش برد ... و آقا مهدی کتش رو انداخت رو ی پسرش ... و من، توی اون سکوت و تاریکی... غرق فکر بودم ... یاد آیه قرآن که می فرمود ... چه بسا کاری که ظاهر خوبی داره اما شر شما در اونه... خدایا ... من درخواست اشتباهی داشتم و این گم شدن ... تاوان و بهای اشتباه منه؟ ... یا در این اومدن و گم شدن حکمتیه؟ ... محو افکار خودم ... که آقا رسول و آقا مهدی ... شروع به صحبت کردن ... از خاطرات جبهه شون و کارهایی که کرده بودن ... و من در حالی که به در تکیه داده بودم ... محو صحبت هاشون شده بودم ... گاهی غرق خنده ... گاهی پر از سوز و اشک ... ـ آقا مهدی ... تلخ ترین خاطره اون ایام تون چیه؟ ... هنوزم نمی دونم چی شد که اون شب ... این سوال رو پرسیدم ... یهو از دهنم پرید ... اما جوابش، غیر قابل پیش بینی بود ... حالتش عوض شد ... توی اون تاریکی هم می شد ... بهم ریختن و خیس شدن چشم هاش رو دید ... ـ تلخ ترین خاطره ام ... مال جبهه نبود ... شنیدنش دل می خواد ... دیدن و تجربه کردنش... ساکت شد ... ـ من دلش رو دارم ... اما اگر گفتنش سخته ... سوالم رو پس می گیرم ... سکوت عمیقی توی ماشین حاکم شد ...منماز اینکه چنین سوالی پرسیده بودم ... خودم رو سرزنش می کردم ... که... - ظهر بود ... بعد از کلی کار ... خسته و کوفته اومدیم نهار بخوریم ... که باهامون تماس گرفتن ... ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️