『دخترانفاطمی|پسرانعلوی』
هدف همه بچههای مجموعه فرهنگی ما #شهادت است. هدفتان شهادت #نباشد. هدفتان انجام #تکلیف فوری و فوتی با
فلذا هیمدام نشین استوری بزار
که در آرزوی شهادت...
... آه از قافله جا ماندیم😐...
تکلیفات رو درست انجام بده،
شهید میشی! حتی شهید زنده!
هدفتون انجام #تکلیف باشه
دعاتون از خدا، شهادت در راه انجام تکلیف🍃
۱۵ مرداد ۱۳۹۹
۱۵ مرداد ۱۳۹۹
۱۵ مرداد ۱۳۹۹
#راز_شهـآدت 🕊
💢اگہ دو چیز را رعایٺ کنۍ
خدا..
#شهادٺ را نصیبٺ میڪنہ..
یکےپُر تلاشباش..
دوممخلص☝🏻
ایݩ دو را درسٺ انجام بدے
خدا شهادٺ را هم نصیبت میڪند..
#شهید_حسنباقری🌱🌸
#اللهمعجللولیڪالفرج
🌱🌸 @hadidelhaa🌸🌱
۱۵ مرداد ۱۳۹۹
【• #حرفاے_قشنگ🗣 •】
😍🍃
.همین طور ڪه تلاش مےڪنے
به نداشتههاتــ برسے
به داشتههاتــ همــ فڪر ڪن
و از این بابتــ خدا رو شڪر ڪن🍃🌸
🦋🍂
🌱🌸 @hadidelhaa🌸🌱
۱۵ مرداد ۱۳۹۹
۱۵ مرداد ۱۳۹۹
⚡️ معرفی کتاب
📖کتاب #رویای_نیمه_شب
رویای نیمه شب یک اثر عاشقانه با زمینهای بسیار خاص از مذهب است که حکایت از دلدادگی جوانی پاکسیرت از اهل سنت به دختری شیعه مذهب دارد که در راه وصال با موانع و اتفاقاتی تلخ و شیرین مواجه میشود. شخصیت محوری داستان پسری به نام هاشم است که پدر بزرگ او کفالت وی را برعهده دارد. ابو نعیم زرگر، تاجر بزرگ جواهرات در حله و سنی مذهب است. ابوراجح حمامی دوست پدربزرگ هاشم است که دختری به نام ریحانه دارد که از شیعیان مخلص و دانای اهلبیت(علیهم السلام) است. در این رمان شاهدیم که در هاشم علاقهای به ریحانه ایجاد میشود و این موضوع پیش برنده داستان است. او میداند به خاطر شکافی که مذهب بین او و معشوقهاش به وجود آورده است، هرگز امکان رسیدن به ریحانه برایش وجود ندارد و از دو طرف با مخالفت مواجه خواهد شد، به همین خاطر جرأت ابراز عشق خود را ندارد.
در این بین حاکم حله که شخصی ناصبی است، سعی میکند با سرکوب شیعیان و ایجاد نفرت در بین طوائف سنی و شیعه نسبت به یکدیگر، جایگاه خود را محکم نماید؛ اما سعه صدر مردم حله تا حد زیادی از این فتنه جلوگیری میکند. تا آنکه در سیر دستگیری شیعیان نوبت به ابو راجح حمامی میرسد؛ ابو راجح در یک قدمی مرگ نجات مییابد، اما به خاطر شدت جراحات امیدی به زنده ماند او نمیرود؛ در این زمان اصلیترین اتفاق داستان برای ابو راجح حمامی رخ میدهد؛ اتفاقی که باعث دگر گونی اعتقادی در حله میشود...
#رویای_نیمه_شب📚
🌸🌱@hadidelhaa🌱🌸
۱۵ مرداد ۱۳۹۹
🍂برش کتاب
📗کتاب #رویای_نیمه_شب
«پسری سیاه پوست روبرویم ایستاده بود. صندوقچه چوبی در دست داشت با صدای ی نازک فریادی کشید و به عقب جست. امینه پشت سرش بود او هم برای چند لحظه وحشت کرد. خجالت زده در را باز کردم. با دستپاچگی غلاف را بیرون کشیدم. خنجر را در آن فرو بردم و روی دیوار سر کردم.
-مرا ببخشید! حوصله ام سر رفته بود برای همین ...
امینه گفت: شما هرگز نباید از یک خدمتکار یا یک برده سیاه معذرتخواهی کنید.
پسر سیاه پوست که دستاری از حریر ارغوانی به سر پیچیده بود، تعظیم کرد و سرش را پایین انداخت.
-"جوهر" کرولال است و در کارها به شما کمک خواهد کرد.
گفتم: یک برده کرولال به چه درد من میخورد! این اتاق برای کاری که باید انجام دهد خیلی مجلل وبزرگ است وسایل لازم کجاست؟ هیچ چیز اینجا نیست. شاید محل کار من جای دیگری است.
امینه به جوهر اشاره کرد تا صندوقچه را روی یکی از طاقچهها بگذارد بدون نگاه کردن به من گفت: این چیزها به من مربوط نیست وقتی بانویم قنواء آمدند از ایشان بپرسید .
جوهر، صندوقچه را ناشیانه روی طاقچه گذاشت و در انتظار دستور بعدی همانجا ایستاد. امینه با اشاره از او خواست در صندوقچه را باز کند. صندوقچه پر از زیورآلات و جواهرات گران بها بود.»
#رویای_نیمه_شب📚
🌸🌱@hadidelhaa🌱🌸
۱۵ مرداد ۱۳۹۹
🎞 برای تماشای تیزر این کتاب به لینک زیر مراجعه کنید↙️
🔰mehrnews.com/xFyLp
۱۵ مرداد ۱۳۹۹
۱۵ مرداد ۱۳۹۹
#نهج_البلاغه
🔅قيمَةُ كُلِّ امْرِئ مَا يُحْسِنُهُ
💠 ارزش هر کس به مقدار دانایی و تخصص اوست.
📚 #حکمت ۸۱
|•°@hadidelhaa°•|
۱۵ مرداد ۱۳۹۹
۱۵ مرداد ۱۳۹۹