eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
547 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . دعای_فرج📜 ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم... 🌺الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ ♥️وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ 🌺واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ 🌸الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى ♥️الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌺محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ 🌸الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ♥️وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ 🌺عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً 🌸كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا ♥️محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ 🌺اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى 🌸 فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ ♥️الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى 🌺ادْرِكْنى اَدرِکنی 🌸الساعه الساعه الساعه ♥️العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین (خواندن دعای فرج به نیت سلامتی و ~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون) . . 🌸🌱 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa ‌‎‌‌‌‎‌
✨🌸 😉💞 🔰ذکر روز جمعه🤲🏻📿 ❤️اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم❤️ 0️⃣0️⃣1️⃣مرتبه👌🏻 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسیجی 🧕 چهل _یک با این جواب من دیگه کسی بحث رو سر آرام ادامه نداد و به ادامه ی بحثمون سر قرارداد پرداختیم. *یک هفته ای از روز قرارمون با آقای زند و تمدید قرداد که گذشت، من بنا به خواسته ی سپهر که گفته بود این دختره اصلا محلم نمی زاره و وجودم رو نادیده میگیره و نمی تونم باهاش توی یه اتاق باشم و همچنین به خاطر خانم رفاهی که خواسته بود اتاق او آرام یکی باشه، از پرهام خواستم تا او رو به اتاق حسابداری برگردونه. چهار پنج روزی از این جابه جایی گذشته بود که خیلی ناگهانی بابا به شرکت اومد و خواست آرام رو ببینه. با تعجب از کار بابا پشت میزم نشستم و با گذاشتن گوش ی رو ی گوشم از منشی خواستم تا از آرام بخواد به اتاقم بیاد. طولی نکشید که آرام وارد اتاق شد و با دیدن بابا که روی مبل نشسته بود با تعجب بهمون سلام کرد. بابا به روش لبخند زد و گفت:سلام دخترم، چرا وایستادی؟ بفرما بشین. آرام که گیج شده بود سوالی من رو نگاه کرد و رو ی مبل روبه رو ی بابا نشست. به پشتی صندلی تکیه دادم و بهشون خیره شدم که بابا با ملایمت رو بهش گفت:خوبی دخترم؟ از خیلی وقته که دیگه ند یدمت! آزاد 👆🙂 _فاطمی | _علوی ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
بسیجی 🧕 چهل _دوم _خوبم ممنون! لابد از کم سعادتی من بوده! بابا: اختیار داری!از اینجا راضی هستی؟ کسی که اذیتت نمی کنه؟ آرام بدجنسانه به من نگاه کرد و گفت : کسی نمی تونه! که بخواد اذیتم کنه. بابا که منظور آرام رو درست متوجه نشده بود و فکر می کرد من نمی ذارم که کسی اذیتش کنه با لبخند نگاهم کرد و گفت : خوشحالم که می بینم هوای آرام رو داری! با ابروهای بالا پریده به صورت خندان آرام نگاه کردم که بابا رو بهش گفت : راستش من امروز به خواست کس دیگه ای به اینجا اومدم........ آقای زند قضیه خاستگاری از تو برای پسرش رو با من مطرح کرده. با این حرف بابا ابروهام بالا پر ید و کنجکاوانه برای شنیدن ادامه ی ماجرا به قیافه ی مضطرب آرام دقیق شدم که بابا ادامه داد: آقای زند به من گفت تو بهشون جواب رد دادی و از من خواست پا در میونی کنم و جواب مثبت رو ازت بگیرم. آرام جوابی نداد و وقتی بابا دید او چیز ی نمی گه خودش گفت: ببین دخترم، پسر آقای زند آدم خوب و تحصیل کرده ایه و من اگه کوچکترین چیزی ازش می دیدم هیچ وقت واسطه نمی شدم تا تو رو راضی کنم، جوری که من شنیدم اون واقعا عاشق تو شده و به این راحتی دست بردار نیست! آزاد 👆🙂 _فاطمی | _علوی ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
بسیجی 🧕 چهل _سوم آرام که تا اون لحظه سرش پایین بود به صورت بابا خیره شد و گفت:همه ی حرفای شما درسته ونظرتون هم برام مهمه ولی با نهایت احترامی که براتون قائلم باید بگم جواب من تغییری نکرده. بابا:چرا دخترم؟ تو چی ازش دیدی که انقدر روی تصمیمت پافشاری می کنی؟ آرام جواب داد:من هیچ چیز بدی از ایشون ند یدم ولی.... بابا:ولی چی دخترم؟ باور کن اگه همچین خاستگاری برای دختر خودم هم بیاد من باهاش مخالفت نمی کنم، تو هم برام با دخترم فرقی نداری و مطمعن باش من خوشبختیت رو می خوام. آرام با صدای آروم و تؤم با خجالت گفت:راستش من به ایشون علاقه ای ندارم و هر چقدر هم با خودم کلنجار رفتم دیدم نمی تونم دوستش داشته باشم. برا ی من علاقه ی دو طرفه خیلی مهمه! بابا:_پس یعنی جوابت همچنان منفیه؟ _با این که دلم نمی خواد به شما نه بگم ولی توی این یه مورد واقعا معذورم. با این حرف آرام بابا دیگه در این مورد حرفی نزد و بهش اجازه داد که بره و به کارش برسه. آزاد 👆🙂 _فاطمی | _علوی ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
بسیجی 🧕 چهل _چهارم با رفتن آرام رو به بابا که توی فکر بود گفتم: این زند هم عجب آدم زرنگیه ها تو یه نگاه برای پسرش دختر انتخاب کرده. _همون روز ی که دختره رو دید به من زنگ زد و در باره ی خانواده اش پرسید فهمیدم یه چیز ی زیر سر داره و بروز نمی ده تا اینکه دیروز به کارخونه اومد و قضیه رو گفت و ازم خواست با آرام حرف بزنم و راضیش کنم. _شما گفتی پسرش هم عاشقش شده او کجا این رو دیده؟ _باباش می گفت چند باری از شرکت تا خونه تعقیبش کرده و وقتی دیده دختر سر به راهیه و بهش بی محلی می کنه عاشقش شده. پسر زند رو چند باری دیده بودم. پسر خوش قیافه و تحصیل کرده ای بود و بر خلاف من کار خلاف شرعی هم انجام نمی داد و برام عجیب بود که آرام بهش جواب رد داده بود. بابا برای رفتن از جاش برخاست و من هم برای بدرقه اش باهاش وارد سالن شدم که خانم رفاهی که توی سالن و جلوی در اتاق من داشت با آرام حرف می زد با دیدن بابا لبخند زد و رو بهش سلام کرد. بابا جواب سلامش رو داد و بعد حال و احوال باهاش به آرام نگاه کرد و رو به خانم رفاهی گفت: خانم رفاهی مواظب این دختر آروم ما باش. ازاد 👆🙂 _فاطمی | _علوی ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ 🌸یاد خدا آرام بخش دل هاست♥️✨ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ﴿۲۸﴾ سوره رعد؛ آیه 28📚 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa