#شعࢪوشاعࢪی💎
بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی..
-#مولانا-
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸
بسم رب العشق
#پاࢪتشصټوپنج
#علمدار_عشق 🌹
راوی مرتضی
منو علی تصمیم گرفتیم
نذاریم خانمهامون بیان پیش پایگاه مارا بدرقه کنن
از نرگس خاستم سربندمون اون ببندد
شاید درخواست ظالمانه ای بود اما دلم میخاست رفتنم باور کنه با عمق جان حس کنه
مادرم قرآن به دست جلوی در ایستاده بود
علی تازه داماد بود
همش ۲۰ روز بود که ازدواج کرده بودن
با زهرا دست داد و خداحافظی کرد از زیر قرآن رد شد رفت بالاکوچه
میدونستم از عمد اینکار میکنه.. تا نرگس موذب نشه
رفتم سمت نرگس
دستش گرفتم تو دستم فشارش دادم
_مراقب اون چشمای قشنگت باش
رو به خواهرم گفت :
_زهراجان مراقب هم باشید
رسیدیم پایگاه..
بچه ها تقریبا اومده بودن... کاروان ما همه رفیق بودیم
از بچگی باهم بزرگ شده بودیم
قرار شد از پایگاه با اتوبوس بریم فرودگاه امام خمینی.ره.از اونجا ان شاالله به سمت مقصد عاشقی
تو کاروان همه جوان بودن... چندنفر نامزدبودن مثل من.. چندنفر تازه داماد بودن مثل علی... چندنفر هم تازه پدرشده بودن مثل سیدهادی
یکی از رفقا میگفت
_ دیشب دخترم شدید مهمون نوازی کرد... تا بخابه ۱۰۰ بار گفت... بابا.. نه ماهشه
قراربر این شد توجیه اصلی عملیات معقر حضرت عباس تو سوریه باشه
#نویسنده:بانـــــــو...ش
#ڪپیبدونذکرنامنویسندهمجازنیست🔗🍃
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸
بسم رب العشق
#پاࢪتشصټوشش
#علمدار_عشق 🌹
راوی مرتضی
هواپیما اوج گرفت ۳ ساعت بعد تو دمشق به زمین نشست
چه هوای غریبی داره..
وقتی خیلی بچه بودم با پدر اومدیم سوریه..
اون موقعه همه جا خیلی آباد بود
اما حرمله زمان داعش چه کرد
اما شیربچه های حیدری اومدن انتقام بگیرن
رسیدیم معقر..
ساکها گذاشتیم به سمت حرم بی بی حضرت زینب حرکت کردیم..
تا اولین زیارتمون کنیم
مسافت بین معقر تا حرم طولانی بود
طوری تدارک شده بود
این شپشوها خنگ ( داعش) توانایی شناسایی نشده باشه
بااتوبوس ه سمت حرم راه افتادیم...
یکی از بچه ها که مداح بود شروع کرد به مداحی کرد و همه همراهیش کردیم...
منو یکم ببین سینه زنیمو هم ببین
ببین که خیس شدم عرق نوکریه این
دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه
چقدر شهید دارن میارن از تو سوریه
منم باید برم اره برم سرم بره نزارم هیچ حرومی به طرف حرم بره
یه روزی هم بیاد نفس اخرم بره
حسین اقام،اقام
حسین اقام،اقام،اقام
یه دست گل دارم برای این حرم میدم
گلم که چیزی نیست برا حرم سرم میدم
برای قربانی اسماعیل میدم با عشق خودم با بچه هام فدای بانوی دمشق
منم یه مادرم پسرمو دوسش دارم ولی جوونمو به دست بی بی میسپارم
بی بی قبول کنه بشه مدافع حرم
حسین اقام،اقام...
حسین اقام اقام..
رسیدیم حرم...
بعداز قرائت زیارت عاشورا به سمت معقر حرکت کردیم
قراربراین بود..
یک ساعتی استراحت کنیم
بعد فرمانده بیاد برای توجیح و شناسایی
یک ساعت گذشت فرمانده اومدو شروع کرد به صحبت کردن...
فرمانده_
بسم رب الشهدا و الصدقین
رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي
برادران عزیز
بزرگترین #لیاقت دنیا و آخرت نصیبتون شده #مدافع_حرم_ناموس_حسین شدید
بزرگواران #هدف ما باز پس گیری شهر حمص از دشمن حسین است
در قالب تیپ ۱۷صاحب الزمان
متشکل از سه تیپ
عملیات از روز شنبه هفته آینده شروع میشه
فردا تمامی افراد میتونن با خانواده هاشون تماس بگیرن
اما برارداران لازم بذکر است هیچگونه #اطلاعات از خودتون در تماس اعلام نکنید فقط خانواده از صحت سلامتی خود باخبر کنید
یاعلی
#نویسنده:بانـــــــو...ش
#ڪپیبدونذکرنامنویسندهمجازنیست🔗🍃
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸
بسم رب العشق
#پاࢪتشصټوهفٺ
#علمدار_عشق 🌹
راوی نرگس سادات
خونه مادرشوهرم اینا بودم...
زهرا نمیذاشت برم خونه خودمون
میگفت
تنهایی میشنی فکر و خیال میکنی واقعا راست میگفت
دومین شبی که مرتضی من اعزام شده سوریه..
یعنی الان داره چیکار میکنه
غذا خورده
چادرم سر کردم...
رفتم تو حیاط.. اشکام جاری شد
مرتضی من کجایی ؟... عزیزدلم
خدایا خودت مراقبش باش... یا امام رضا خودت حفظش کن
صدای زهرا اومد
_مامان نرگس سادات کو ؟تو اتاق داداش نبود
مادر: زهرا خیلی نگرانشم.. خیلی بی تابی میکنه.. برو پیشش تو حیاط
زهرا: نرگس... نرگس..
دستش نشست رو شانه ام
_کجایی آجی؟
- جسمم اینجا تو این زندان... اما روحم سوریه پیش مرتضی
زهرا: نرگس آجی... عزیزم توروخدا بی تابی نکن.. بخدا داداشم راضی نیست
- زهرا... #خیییییلی_سخته...
زهرا : میدونم..... شوهرمنم رفته.. تازه دامادم.. نرگس ببین اگه زبانم لال علی شهید بشه... یکی ازم بپرسه از زندگی مشترکتون چه خاطره ای داری.باید بگم همش ۲۰ روز کنارش بودم...
نرگس آجی... من درحالی لباس عروس پوشیدم... که میدونستم شاید مردم که راهی میدان جنگ شد هیچوقت برنگرده... ..
یا عروستون... اون مگه آدم نیست.. همش ۹ روزه مادرشده... الان اوج زمانیکه ب همسرش #نیاز داره... اما مردش تو جنگه.. شایدم شهید بشه
ان شاالله فردا داداش زنگ میزنه تو از دلواپسی درمیای.. ... پاشو بریم بخوابیم
زهرا و مادرجون رفته بودن خونه مادرشوهر زهرا..
من خونه تنها بودم.. که تلفن خونه زنگ زد
- الو بفرمایید
+ الو ساداتم
- وایییییی مرتضی خودتی ؟
+ سلام خانمم خوبی؟نمیتونستم زودتر زنگ بزنم... دلم برات تنگ شده عزیزم.. مراقب خودت باش خیلی دوست دارم... به زهراهم بگو عصری حول حوش ساعت ۴-۵ گوش به زنگ باشه
نرگس اینجا نمیشه زیاد زنگ زد با تعداد نفرات بالا حرف زد.. پس مراقب خودت باش
- منم دوست دارم.. مراقب خودت باش..
+ خداحافظ عزیزم
گوشی که قطع شد
زدم زیر گریه... های های گریه کردم به گذر زمان توجه نمیکردم
یه ساعت گذشت با تکونهای زهرا به خودم اومدم
_نرگس... نرگس... چی شده... چرا گریه میکنی
- مرتضی زنگ زد گفت عصر حول و حوش ساعت ۴-۵ خونه باشی باعلی آقا
رفتم سمت چادرمشکیم
زهرا: نرگس سادات کجا میری؟
- میخام برم مزارشهدا
زهرا: صبرکن باهم بریم... تنهایی میترسم بری... حالت بد بشه
- باشه بریم
#نویسنده:بانـــــــو...ش
#ڪپیبدونذکرنامنویسندهمجازنیست🔗🍃
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸
بسم رب العشق
#پاࢪتشصټوهشٺ
#علمدار_عشق 🌹
زهرا به اصرار بامن راهی مزارشهداشد
وقتی قدم به مزارشهدا گذاشتم
یاد چندهفته پیش افتادم...
که پیکرپاک سیدرسول پسرداییم روی دست مردم تواین مزار برای همیشه آرام خوابید
به رسم احترام و ادب اول رفتیم مزارسیدرسول
یک ردیف بعداز مزارسیدرسول
مزارشهدای گمنام مدافع حرم بود
-زهرا میشه تنهام بذاری.. میخام با این گمنام ها تنها باشم
زهرا: باشه آجی
نشستم کنار مزارشهیدگمنام مدافع حرم
چرا اینجا خوابیدی ؟
مادرت چشم انتظارت نیست ؟
زن داشتی؟
یا مثل مرتضی من عقدکرده بودی؟
میدونم عاشق بودی
میدونم یه عشق زمینی داشتی
میدونی شهدا من تا اینجا کشوندن
من اصلا محجبه نبودم..
من فقط یه نخبه علمی بودم
شما چادربهم دادید
شما مرتضی به من دادید
خیلی انتظار سخته
من میدونم لیاقت میخاد زن شهیدشدن
اومدم بگم این #لیاقت اگه قسمتم شد
اگه مرتضی من آسمانی شد
فقط فقط #صبرش بهم بدید
فاتحه خوندم پاشدم برم پیش زهرا
چندقدم مونده به زهرا
چشمام سیاه شد
و از حال رفتم...
چشمامو که باز کردم دیدم تو بیمارستانم
مامانم و بابام
مادر مرتضی
زهرا
پیشم بودن
عزیزجون:مادر فدات بشه چرا خودتو عذاب میدی انقدر.. یه ذره #محکم باشیه ذره #صبرزینبی داشته باش
- مامان خیلی سخته... خیلی
بعداز اتمام سرم دکتر اجازه مرخصی داد
مادرم اصرارداشت برم خونه ای خودمون اما من نمیخاستم
از جایی که بوی مرتضی میده دور بشم
امروز بایدمیرفتم دانشگاه حلقه صالحین داشتم
مربی حلقه بودم..
همه دانشگاه خبرداشتن
مرتضی من و علی آقا بعنوان مدافع حرم رفتن سوریه
وارد حسینه دانشگاه شدم.. بچه ها اومده بودن
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از تلاوت چند آیه از قرآن
_دخترا امروز میخایم در مورد دفاع از حرم صحبت کنیم
نظرتون آزادانه درمورد #دفاع از حرم و مدافعین حرم بگید
+برای چی میرن ؟
=بخاطر پول از زن و بچه شون میگذرن ؟
اصلا به ما چه مگه تو کشور ما جنگه؟
√عربها چه به ما خودمون فداشون کنیم..
£اگه اونا نرن برای دفاع داعش الان تو نمک آبرود آفتاب گرفته بود..
_بچه ها شما نظرتون گفتید..
همه... حالا حرفای منو گوش کنید
بچه ها ما از بچگی #باعشق به امام حسین (ع)بزرگ شدیم... همش میگفتیم اگه کربلا بودیم فلان میکردیم
خب الان دشمن یه سری آدم ازخدا بیخبر جمع کرده
که #هدفشون خشن نشون دادن چهره #اسلام هست... بچه ها بدون رودرواسی چندتاتون #ماهواره دارید
من_سامره شما بگو
تو چندتا فیلم از رسانه های غربی آدم بده سریال اسمش از ائمه بوده آدم خوبه عایشه ،عثمان و عمر .....
سامره : همه
من : خب بچه ها ببینید اینطوری که دارن #چهره_ائمه تو ذهن اونور آبی ها خراب میکنن
الان یه سری جمع کردند علنا اسلام #خشن نشون بدن
لب تابم روشن کردم
_بچه ها ۳تا فیلم بهتون نشون میدم توضیحشم زیرش هست
ازم توضیح نخاید که #بی_حیا هست گفتنش..
فیلم اولی فروش بانوان سوری بعنوان برده است
فیلم دوم جهادنکاح
فیلم سوم شهادت یه مدافع ایرانی
#نویسنده:بانـــــــو...ش
#ڪپیبدونذکرنامنویسندهمجازنیست🔗🍃
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸
بسم رب العشق
#پاࢪتشصټونٌہ
#علمدار_عشق 🌹
_بچه ها بنظرتون اینجور پریدن به سوی معشوق و گفتن ذکر یاحسین #باپول میشه؟
بچه ها شما همتون منو میشناسید..
از عشقم به آقای کرمی هم باخبرید
از مریضی این مدتم باخبرید
ازوضع مالی عالی خانواده من و آقای کرمی همینطور
صدام لرزید...
_بچه ها به جدم قسم هیچکدوم از مدافعین پول نمیگرن...
#ناموس_شیعه درخطره... کربلا به پاست
مردامون نرن حضرت زینب دوباره اسیر میشن..
_بچه ها سالهای بین ۵۹-۶۸ نیرو بعث به کشور ما حمله کرد
هیچ کشوری به ما کمک نکرد... ۹۰خورده ای کشور...
نیروی بعث تا بن دندان مسلح کردن..
بچه هامون شهید شدن
خرابی ها بار اومد.
بچه ها ما شیعه ایم باید پشت هم باشیم
ما مزه جنگ کشیدیم
بعداز جنگ مزه آرامش به لطف #امام_زمان و از لطف #رهبری_سیدعلی داریم
بچه ها #وظیمون به سوریه کمک کنیم
بچه ها امیدوارم قانع شده باشید
چرا مدافعین حرم میرن
با صلوات بر محمد و آل محمد پایان جلسه
✨اللهم صلی محمد و ال محمد و عجل فرجهم✨
#نویسنده:بانـــــــو...ش
#ڪپیبدونذکرنامنویسندهمجازنیست🔗🍃
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸
بسم رب العشق
#پاࢪتهفتآد
#علمدار_عشق 🌹
ماشین روشن کردم به سمت خونه مرتضی اینا حرکت کردم..
آویز توماشین عکس مرتضی بود..
دستمو بردم سمت عکس گفتم
_مرتضی دلم برات یه ذره شده... نکنه خیلی عاشق حرم بشی بپری مرتضی میدونم... آره زهرا خواهرت،
مائده سادات عروس برادرم شریطشون خیلی سخترازمن هستش
اما مرتضی همه نمیتونن بشن حضرت زینب..
یک دفعه صدات تو ماشین میپیچه
ساداتم... مثل حضرت زینب چیه؟ #بوی_خانم حضرت زینب که میشه گرفت ؟... روزای سختی در پیش داری... بعد بوی حضرت زینب بگیر
یهو زدم رو ترمز
خوب بود کمربند بستم و اگرنه صددرصد سرم میشکست
زدم زیر گریه
یا حضرت زینب خود #ذره_ای از #صبرت بهم بده
رسیدم خونه مرتضی اینا..
-سلام مامان.. زهرا کجاست؟
+سلام عزیز مادر... زهرا گفت این در و دیوار بهش فشار میاره... رفت خونه خودش
-مامان اگه اجازه میدید من یه سر برم به زن و بچه سیدهادی بزنم..
_برو عزیزمادر... نرگس سادات
-بله مامان..
_تو واقعا راضی هستی که شوهرت رفته دفاع از دختر أمیرالمومنین؟
-آره مامان با عمق جان راضیم الان برای سرانجام این اعزام... راضیم به راضی خدا... من برم
وارد کوچه سیدهادی اینا شدم
سیدهادی برادرزاده ام ۴سال از منو نرجس سادات بزرگتره
چندروزی قبل از اعزامش دخترش دنیا آمد
اسمش گذاشت زینب سادات
اما رفت سوریه
دنیا اومدن زینب پاگیرش نکرد
همونطور که بی تابی من مرتضی زمین گیر نکرد
زنگ زدم... مائده در باز کرد
**سلام عمه جان خوبید؟.. خوش اومدید ؟
-ممنون عزیز عمه تو خوبی ؟سادات کوچولو خوبه؟
وارد خونه شدیم
*اونم خوبه... خوابیده بچم
-مائده جان عزیزم کم کسری ندارید که در نبود هادی
*نه عمه از اول عقدمون تا الان هرماه یه مبلغی میرختیم به صاحب مشترکمون
الان اون حساب است
-خب خداشکر
*عمه میخوام از طرف بسیج محلات بهم یه پروژه پیشنهاد شده... اگه شما و زهرا هم میخاید اسمتون بدم
-چه پروژه ای عزیز عمه
*پروژه مصاحبه مدافعین حرم
- یعنی چی؟
*لیست رزمندها و جانبازان میدن باهشون مصاحبه میکنیم..
سپاه نمیخاد مثل دوران بعد از جنگ تحملی میشه... تازه بعداز ۳۰سال یاد جمع آوری خاطرات جبهه و جنگ افتادن
و متاسفانه عده ای زیادی از رزمنده ها و جانبازان شهید شدن
و اینکه میخان از خانواده شهدا DNA بگیرن برای شهدای گمنام مدافع حرم
حالا اگه میخاید اسم شماها بدم
-آره عزیزم بده
همین حین صدای گریه زینب سادات بلندشد..
مادرش رفت سمت اتاق خواب
+دخمل مامان... عشق مامان... چرا گریه میکنی ؟بیا بریم ببین مهمون داریم
زینب گرفتم بغلم
_سلام خانم گل.. وای مائده چقدر شبیه هادی شده
یه نیم ساعتی دیگه هم نشستم...
_خب مائده جان من برم عزیزم
*عمه ناهار پیش ما باشید
-نه عزیزم برم یه سرم خونه خودمون... دلم برای آقاجون تنگ شده
#نویسنده:بانـــــــو...ش
#ڪپیبدونذکرنامنویسندهمجازنیست🔗🍃
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸
بسم رب العشق
#پاࢪتهفتآدویڪ
#علمدار_عشق 🌹
ماشین پارک کردم..
زن عموم دیدم... این زن عموم دو سال پیش خیلی اومد خواستگاریم برای پسرش اما من گفتم نه
بعدش رفت دخترخاله ام بعنوان عروس انتخاب کرد،
الان خدا بخیر کنه میخاد چه زخم زبانی بزنه
رفتم سمتش
- سلام زن عمو خوب هستید؟پسرعمو و عروس و عمو خوبن
زن عمو: سلام الحمدالله.. نرگس جان بدت نیادا اما خداشاکرم عروسم نشدی.. چون بخاطر ۱۰۰میلیون پول شوهرت راهی سوریه کردی
سرم انداختم پایین و هیچی نگفتم..
قطرات درشت اشک از چشمام راهی صورتم شد
زن عمو:خوب کاری نداری دخترم
زنگ در زدم... مامانم تا منو دید گفت
_خاک توسرمـ.. نرگس چی شده ؟چرا گریه میکنی؟
-مامان چرا مردم فکر میکنند پول میدن اصلا کدوم زنی حاضر تو اوج جوانی تنها بشه برای پول
اصلا حال خوش بچه های مدافع موقع شهادت به پول گرفتن میخوره
عزیزجون: نرگس دخترم برو استراحت
امروز پیش خودمون بمون.. دلمون برات تنگ شده
- چشم
عزیزجون:بی بلا
خودم تو یه بیابان بی آب و علف دیدم
هیچکس نبود
شروع کردم به دادزدن
کســــــــــــی اینجانیست ؟
کســــــــی اینجا نیست ؟
لباس عربی با نقاب و چادر عربی سرم بود
شروع کردم به راه رفتن تو بیابان
صدای طبلهای جنگی و شیحه های اسبا و شیپور از فاصله نزدیکی میومد
چند متر که رفتم جلو... یه آقا دیدم
صداش کردم
_ببخشید برادر
روش برگردون طرفم دیدم مرتضی است
دویدم سمتش اون لباس جنگی تنش بود
زره و شمشیر
-مرتضی اینجا کجاست ؟چرا ما اینطوری لباس تنمون
+اینجا کربلاست.. بیا بریم پیش آقاامام حسین. ع
رفتیم جلو
دیدم آقامون امام حسین ،حضرت عباس و خیلی از افراد حاضر در کربلا اونجا بودن...
یهو یه خانم نورانی رفت پیش امام حسین. ع
_حسین برادرم.. یاران من آمده اند تا در رکابت باشند... اذن میدانش بده برادر
جنگ شروع شد
سرها بریده شد
مرتضی اومد پیشم...
_نرگس #زینب_وار رفتار کن
به وسط میدان رفت..
نیزه بالارفت تا در قفسه سینه اش ماندگار بشود
که دادزدم نــــــــــــــــــه یا امام رضاااااا.... خودت کمکش کن
_نرگس... نرگس... بابا از خواب بیدارشو... نرگس عزیز بابا.... پاشو
سرم گذاشتم رو سینه آقاجون
_بابا #خیلی_سخته... خیلی سخته
هشت روز از رفتن مرتضی میگذشت
که مائده سادات زنگ زد
#نویسنده:بانـــــــو...ش
#ڪپیبدونذکرنامنویسندهمجازنیست🔗🍃
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸
بسم رب العشق
#پاࢪتهفتآدودو
#علمدار_عشق 🌹
-الو سلام مائده جان خوبی عزیزم؟
مائده : ممنونم عمه شما خوبی؟
عمه جان پس فردا یه مهمون ویژه داریم
صدام لرزید...
_مهمون کیه؟
مائده سادات :عمه نترسید... فعلا ما لایق نشدیم... یه شهید مدافع حرم بعداز سه ماه پیکرش برگشته عقب... چندروزه اومده شهرما... اما اصالتا شیرازیه... حالا پس فردا خانواده اش دارن میان قزوین....
ما داریم میریم معراج الشهدا آماده کنیم
حالا میخاستم ببینم شما و زهرا خانم میاید کمک ؟
- آره عزیزمـ ماهم میایم
به زهرا زنگ زدم...
قرارشد برم دنبالش... آقا مجتبی هم قرارشد باما بیاد
به مادرجون گفتیم که این دوروز اصلا نمیایم خونه
همه معراج ابتدا سیاه پوش کردیم
بعد چون نزدیک محرم بود،یه صحنه از عاشورا درست کردیم
دوروز مثل برق و باد گذشت...
خانواده شهید ساعت ۹ صبح رسیدن معراج الشهدا
یه بچه سه -چهارماهه همراهشون بود
گویا زمان اعزام شهید همسرش ماههای آخر بارداری طی میکرده
بعداز گفتگوی مادر..... همسرش نزدیکش شد
_محمدجانم... ببین آقا... علی آوردم... بی وفا چه زود ازپیشم رفتم
رجعت مبارک آقا... باباشدنت مبارک بی وفا...
محمد یادت نرها گفتی... اینجا فقط یه سال کنارت بودم... اون دنیا همیشه کنارت میمونم... میدونم حرفت همیشه حرفه
محمد من پسرت یه #شیرمرد بزرگ میکنم... تا اونم فدای حضرت زینب بشه...
کارای انتقال اون شهید بزرگوار به زادگاهش انجام شد...
یازده روز از اعزام مرتضی میگذشت..
و من فقط یه بار صداشو شنیده بودم
خونه مادرجون بودم...
زهرا تو اتاقش بود... داشت رو تحقیقش کار میکرد
مادرجون هم تو آشپزخونه مشغول آشپزی بود
تلفن زنگ خورد،
مادرجون : نرگس سادات دخترم لطفا تلفن جواب بده
#نویسنده:بانـــــــو...ش
#ڪپیبدونذکرنامنویسندهمجازنیست🔗🍃
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸
بسم رب العشق
#پاࢪتهفتآدوسِہ
#علمدار_عشق 🌹
راوی مرتضی
امروز روز آخر حضورما تو معقر حضرت ابوالفضل هستیم
قرارساعت ۹ شب فرمانده بیاد برای توجیه عملیات
فردا صبح تاظهر...
اعضا با خانوادهاشون تماس بگیرن ظهر بریم حرم بی بی خداحافظی
و به سمت حمص حرکت کنیم
به سمت سیدحسن و سیدحسین رفتم
این برادرا دوقلو بودن سیدحسن ۶ دقیقه از سید حسین بزرگتر بود
+ سیدحسن میگم چطورشد.. حاج خانم اجازه داد شما هردوتون باهم بیاید سوریه ؟
سیدحسن: از اول قرارمون همین بود...
آخه یه قراری بین ما و عمه جانمون هست..
+ چه قراری؟
سیدحسن: قراره هردومون غریب بمونیم
داداش مرتضی..
+ جانم سیدحسن
سیدحسن: یادت نره اسم من و داداشم زنده نگهداری
+ یعنی چی؟
سیدحسن : پدرشدی #پسراتو به اسم ما بذار
رفقا حاضر باشید... فرمانده داره میاد
فرمانده_
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر شهــدا
آن مهــدے باوران و یاوران
ڪہ"لبیڪ"گفتند بہ نائب المهدے
و مهدے نیز"ادرڪنـے"شان را خریدار شد
اے ڪاش"ادرڪنـےِ"ما جاماندگان
با"لبیڪِ"شهدا اجابت گردد
و شهید شویم!
رفقا امشب شب وداع باهم است شاید فرداشب خیلی هامون دیگه تو این جهان نباشیم
وصیت نامه هاتون ببنویسید
از هم حلالیت بگیرید
درهای بهشت باز شده... آقا حضرت عباس ماه منیر بنی هاشم... و آقا سیدالشهدا... منتظر شمان
آغوش باز کردند تا شمارو در آغوش بگیرن
هرکسی پرید سلام سایرین به حضرت زهرا برساند و بگویید تا شیر بچه های حیدرکراراست
حرم دخترش بی بی حضرت زینب امن میماند
رفقا یادمان باشد اسارت و جانبازی بطور حتم کمتر از شهادت نیست
بقول شهید باقری فرمانده دلها...
آنان که رفتن #کارحسینی کردن آنها که میمانند #کارزینبی بکند
رفقا ما قراراست این خط از دشمن پس بگیریم... در دو خط آتش جدا
فردا با خانواده ها تماس بگیرید
بگید شاید تا ۱۵ روز باهشون تماس نگیرید
بگید قراره منتقل بشید یه معقر دیگر
در اولین فرصت صددرصد تماس میگرید
شماره خونمون گرفتم...
باز خداشکر سادات برداشت
+ الو سلام
- الو مرتضی خودتی؟
+ آره خانم گل
- مرتضی کی میای ؟
+ سادات وقت نیست...زنگ زدم بگم داریم میریم یه جایی دیگه شاید دیگه زنگ نزنم...حلال کن اگه تو این ۶-۷ ماه بدی دیدی.. خیلی دوست دارم خداحافظ
به سمت حرم بی بی حضرت زینب به را افتادیم..
۵۰-۶۰ متری به حرم خانم مونده بود
من و سید هادی داشتیم حرف میزدیم
که صدای خمپاره اومد
#نویسنده:بانـــــــو...ش
#ڪپیبدونذکرنامنویسندهمجازنیست🔗🍃
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸
بسم رب العشق
#پاࢪتهفتآدوچھاࢪ
#علمدار_عشق 🌹
همه سریع خودشون به نقطه انفجار رسوندن
چیزی که میدیدیم اصلا قابل باور نبود
انفجار تو نقطه ای بود که... سید حسن و سیدحسین بودند
یکیشون که اصلا محو شده بود... انگار نبود... دیگری هم سرش نبود...
هیچ پلاک و کد شناسایی هم نبود
ثانیه ثانیه های سختی بود..
باید میرفتیم حمص ... در حالی که نمیدونستیم این شهید سید حسن یا حسین
فرمانده بیسیم زد عقب
_حسین حسین عباس... عباس جان بگوشی
+عباسم... حسین جان بگو
_دوتا پرستو بدون بال پریدن...یکیشون تو لانه ماندگارشد... یکیشون بال نداره... پرستو باید برگرده کلا آشیونه
یه چندساعتی طول کشید تا اومدن شهید ببرن... بعنوان شهیدگمنام
ما #مجبوریم محکم باشیم
تو حرم از خانم شهادت خاستم
اما چرا بقیه مخصوصا سیدهادی بوی خدایی میده... نوربالا میزد
بالاخره سوار اتوبوس شدیم.. همه سرشون به شیشه بود.. شاید بعضی گریه میکردند
که یک دفعه سیدهادی،وسط اتوبوس ایستاد
_کیستم...رهبرمن پور ابیطالب است
پیرو هر بی پدری نیستم..
علویم پسر کرارم..
رگ ناموس پرستی ز ابوالفضل دارم..
من به جنت نروم.. خرده حسابی باشد
تا عمر نزنم پا به جنان نگذارم..
ای داعش..
بی سبب که از شام.. به عراق آمده اید
شما کمتر از آنید... که حسین تیغ بکشد
و علمدار علم بردارد...
ما جوانان بنی فاطمه اربابیم..
بی حیا عمه ما... مالک اشتر دارد...
ایل ما ایل عجمهاست..
یک کودک ما.. جگری با جگر شیر برابر دارد..
اینکه مادست به شمشیر و زهره ایستادیم..
سبب این است
که این طایفه رهبر دارد..
کشور ضامن آهوست..
بزرگتر دارد..
وای اگر گرد و حرم عمه ما بنشیند..
تیغ ما آن زمان شوق سر افکندن دارد
باید شام به آرامش بگردد...
چونکه شب جعمه
حرم روضه مادر دارد..
دوران معاویه صفتها به سرآید..
این پرچم شیعه است که برقله دنیاست
هرکس زعلی دم بزند...
هموطن ماست
یاحیدر کرار زند به زودی..
نقش بر پرچم عربستان سعودی
ما منتظر حمله ی از سوی حجازیم
تا مابین بقیع حرمی ناب بسازیم
مکه بشود مرکز شیعه چه قشنگ است
کلنا عباسک یا زینب
مداحی سید که تموم شد..
رفتم سمت عباس... تنها مدافع ترک تو کاروان ما اصالتا ترک بود.. اما قزوین زمین گیر شده بود
عاشق یه دختر قزوینی شده بود
و ماندگار شهرما بود
خودش میگفت شب اعزام فهمیده پدر شده اما اومده... فارسی میفهمید
اما نمیتونست جواب بده.. رفتم سمش زدم رو شانه اش
+ عباس
_ جانا قارداش(جانم داداش)
+ برامون مداحی ترکی بخون
_ اخی من مداحیه ترکی اوخوسام سسیز که بولمییجاخسوز ( آخه من مداحی ترکی بخونم شما نمیفهمیدکه )
+ اشکال نداره یه تکیه خیلی کوتاه بخون
_من غم عشقه گرفتار اولموشام
اهل عشقه یار و غمخوار اولموشام
دلبریم باب الحوائج دور منیم
عاشق دست علمدار اولموشام
یا ابوالفضل یا ابوالفضل یا حسین
( من دچارغم وگرفتارعشق شدم
اهل عشق یاروغم خواریارشدم
کسی که دلبرمنه ودلم برده باب الحوائج..
عاشق دست علمدارشدم
یاابولفضل......)
رو به سیدهادی کرد و گفت
_حضرت ابوالفضلیدن ایستریم که اوزی تک شهید اولام .قوللاریم بدنیمنن ایریلا و بدنم تکه تکه اولا
( از حضرت عباس خاستم مثل آقا شهید بشم بدنم شرحه شرحه)
عباس به سیدهادی میگفت سیدهادی هم برای ما ترجمه میکرد
رسیدیم حمص...
#نویسنده:بانـــــــو...ش
#ڪپیبدونذکرنامنویسندهمجازنیست🔗🍃
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸