『دخترانفاطمی|پسرانعلوی』
🔥👫با دوست پسر یا دوست دخترت کات کن...این روابط رو خدا نمیپسنده.نگو دلش میکشنه...دل خدا و اهل بیت و م
💥تو روابط حرام اولین چیزی که باید بهش توجه بشه "ترس" هست.
⭕️ تا دیدی دوباره دلت میخواد رابطه حرام رو ادامه بدی
برو آیات جهنم رو بخون توی قرآن
یاد مرگ و سختی های قبر بیفت.😨😱🔥
اینا کمک میکنه که هوای نفست مثل یه موشِ ترسو بره توی لونش!👌😅
#تربیتنفس🔪
#نفستوبترسون👿🤜
#خادم_الزهرا🌸
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
#دݪبرانہهاےخدایۍ🙃💛
ایمان دارم که قشنگترين عشق،
نگاهِ مهربانِ خداوند به بندگانش است.🍯💛
#خادم_الزهرا🌸
دختران_فاطمے|پسرانعلوے🍃
|°#سخنے_متأهلانہ_با_هردو_بزرگوار👫°|
💗چطور رفتار کنم تا همسرم
بدونه وجودش برام ارزشمنده❓
🔸اولین نکته وقت گذاشتن برای همسر هست. یعنی در طول روز یه تایمی رو اختصاص بدید به خودتون مشترکا. با این کار به همسرت میفهمونی چقدر برات ارزش داره.
🔸توی این وقت مشترک قرار نیست قضاوت یا نصحیت بکنید همدیگرو. قرار نیست در مورد اختلافاتی که دارید صحبت کنید.
🔸کارهای مورد علاقه خودتون رو تو این تایم انجام بدید. مثلا (دیدن فیلم یا خوردن تنقلات)
🔸اگه همسرتان از چیزی گله داشت سعی کنید شنونده خوبی باشید. اگه خوب بشنوین و باهاش همدلی کنید به مرور شکایت هاش کمتر میشه. با این کار براش ارزش قائل شدی.
#قسمت ³¹
👤|#خــــــــــادم_الحـســـــــــــــــیـن
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
#ڪلامامیر
#اندڪےتفڪر 🗯
دربارهـ یتیمانـــ از خــدا بتــرسید!!
مبادا!! گرســنہ بمانند و در جامعہ ے شما تباه شوند!!
#سربازگمنام
دخترانفاطمیپسرانعلوی🌼✨
•﴿#بِسْمِربّالحسین﴾•
بہفرمودھبزرگان و آیتاللهبہجت 40روز ماندھ به ماهمحرمالحرام چلہ ترکگناه میگیریم!
برای موفقیتبیشتر و تاثیربهتر همراه آن چله زیارتعاشوراهم داریم!🌻🌿
#چلہ_ترڪ_گناه|روزهفدهم¹۷⇩
حقاݪناس
و#چلہ_زیارت_عاشورا
#خادم_الزهرا🌸
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
زیارتعاشورابانوایحاجقاسم❤️.mp3
8.5M
#چلہ_زیارت_عاشورا🖤
بانواۍشهیدسردارحاجقاسمسلیمانے🌹
روزهفدهم¹۷
#قوتقلب💚
🌙#قسمتپنجاهونهم: بزرگ ترین مصائب
حال و روزم خیلی خراب بود ... دیگه خودم هم متوجه نمی شدم ... راه می رفتم ... از
چشمم اشک می اومد ... خرما و حلوا تعارف می کردم ... از چشمم اشک می ریخت ...
از خواب بلند می شدم ... بالشتم خیس از اشک بود... همه مصیبت خودشون رو فراموش
کرده بودن ... و نگران من بودن...
ـ این آخر سر کور میشه ... یه کاریش کنید آروم بشه ...
همه نگران من بودن ... ولی پدرم تا آخرین لحظه ای که ذهنش یاریش می کرد ...
متلک های جدیدش رو روی من آزمایش می کرد ... این روزهای آخر هم که کال ... به
جای مهران ... نارنجی صدام می کرد ...
البته هر وقت چشم دایی محمد رو دور می دید ... نمی دونم چرا ولی جرات نمی کرد
جلوی دایی محمد سر به سرم بزاره ...
هر کسی به من می رسید به نوبه خودش سعی در آروم کردن من داشت ... با دلداری
... با نصیحت ... با ... اما هیچ چیز دلم رو آرام نمی کرد ...
بعد از چند ساعت تالش ... باالخره خوابم برد ...
خرابه ای بود سوت و کور ... بانوی قد خمیده ای کنار دیوار ... نشسته داشت نماز می
خوند ... نماز که به آخر رسید ... آرام و با وقار سرش رو باال آورد ...
ـ آیا مصیبتی که بر شما وارد شد ... بزرگ تر از مصیبتی بود که در کربال بر ما وارد
شد؟ ...
از خواب پریدم ... بدنم یخ کرده بود ... صورت و پیشانیم از عرق خیس شده بود ... نفسم
بند اومده بود ... هنوز به خودم نیومده بودم که صدای اذان صبح بلند شد ...
هفتم مادربزرگ بود و سخنران باالی منبر ... چند کلمه ای درباره نماز گفت و ... گریزی
به کربال زد ...
"سالم اهلل علیها" با اون مصیبت عظیم ... که برادران شون رو جلوی
ـ حضرت زینب
چشم شون شهید کردن ... پسران شون رو جلوی چشم شون شهید کردن ... پسران
برادرشون رو جلوی چشم شون شهید کردن ... اونطور به خیمه ها حمله کردن و اون
فاجعه عظیم عصر عاشورا رو رقم زدن ... حتی یک نمازشون به تاخیر نیوفتاد ... حتی
یک شب نماز شب شون فراموش نشد ... چنین روح عظیمی داشتند این بانو و سرور
بزرگوار ...
هنوز تک تک اون کلمات توی گوشمه ...
اون خواب و اون کلمات ... و صحبت های سخنران ...
باز هم گریه ام گرفت ... اما این بار اشک های من از داغ و دلتنگی بی بی نبود ... از شرم
بود ... شرم از روی خدا ... شرم از ام المصائب و سرورم زینب ...
من ... 7 شب ... نماز شبم ترک شده بود ... در حالی که هیچ کس ... عزیز من رو مقابل
چشمانم ... تکه تکه نکرده بود ...
#سربازگمنام
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️