❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃
پدری برای پسرش تعریف میکرد که:
گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این کافه ی نزدیک دفترم میاومدم بیرون جلویم را میگرفت.
هر روز یک بیست و پنج سنتی میدادم بهش... هر روز.
منظورم اینه که اون قدر روزمره شده بود که گدائه حتی به خودش زحمت نمیداد پول رو طلب کنه. فقط براش یه بیست و پنج سنتی میانداختم.
چند روزی مریض شدم و چند هفته ای زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم میدونی بهم چی گفت؟
پسر: چی گفت پدر؟
میگوید: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری...!»
بعضی از خوبی ها و محبت ها، باعث بدعادتی و سوءاستفاده میشه!
🍃
🌺🍃
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانال قم زیبا📚✍🏻
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
http://eitaa.com/joinchat/1056899072C2528af41ae
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃
به بهلول گفتند تقـوا را توصیف کن گفت:
اگر در زمینی که پُر از خار و خاشاک بود مجـبور به گذر شوید چه میکنید؟
گفتند: پیوسته مواظب هستیم و با احتـیاط راه می رویم تا خود را حفـظ ڪنیم...
بهـلول گفت در دنیا نیز چنین کنید تقوا همین است از گـناهان کوچک و بزرگ پرهیز ڪنید و هـیچ گناهی را ڪوچڪ مشمارید کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای ڪوچڪ درست شـده اند.
🍃
🌺🍃
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانال قم زیبا📚✍🏻
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
http://eitaa.com/joinchat/1056899072C2528af41ae
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃
روزي حضرت داوود از يك آبادي ميگذشت. پيرزني را ديد بر سر قبري زجه زنان. نالان و گريان. پرسيد: مادر چرا گريه مي كني؟ پيرزن گفت: فرزندم در اين سن كم از دنيا رفت. داوود گفت: مگر چند سال عمر كرد؟ پيرزن جواب داد:350 سال!! داوود گفت: مادر ناراحت نباش.
پيرزن گفت: چرا؟ پيامبر فرمود: بعد از ما گروهي بدنيا مي آيند كه بيش از صد سال عمر نميكنند. پيرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسيد: آنها براي خودشان خانه هم ميسازند، آيا وقت خانه درست كردن دارند؟ حضرت داوود فرمود: بله آنها در اين فرصت كم با هم در خانه سازي رقابت ميكنند. پيرزن تعجب كرد و گفت: اگر جاي آنها بودم تمام صد سال را به خوشی و خوشحال کردن دیگران ميپرداختم.
🍃
🌺🍃
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانال قم زیبا📚✍🏻
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
http://eitaa.com/joinchat/1056899072C2528af41ae
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃
ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺷﺘﺮﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ ...
ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺗﻮﯼ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭘﺮﯾﺪ ، ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮﺵ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ !
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻣﯽ ﺷﺪ
ﺑﻪ ﺷﺘﺮ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﻭﻭﻭﻭ !
ﻭ ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺑﻠﻪ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ، ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﻣﻦ ، ﻧﻪ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺗﻮ!
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ...
« ﻟﺰﻭﻣﺎً ﻫﺮ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻧﯿﺴﺖ »
🍃
🌺🍃
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانال قم زیبا📚✍🏻
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
http://eitaa.com/joinchat/1056899072C2528af41ae
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃
شكسپير ميگه:
اگه يه روزي فرزندي داشته باشم، بيشتر از هر اسباب بازي ديگه اي براش بادكنك ميخرم.
بازي با بادكنك خيلي چيزها رو به بچه ياد ميده....
بهش ياد ميده كه بايد بزرگ باشه اما سبك،تا بتونه بالاتر بره.
بهش ياد ميده كه چيزاي دوست داشتني ميتونن توي يه لحظه،حتي بدون هيچ دليلي و بدون هيچ مقصري از بين برن
پس نبايد زياد بهشون وابسته بشه
ومهم تر ازهمه بهش ياد ميده كه وقتي چيزي رو دوست داره، نبايد اونقدر بهش نزديك بشه وبهش فشار بياره كه راه نفس كشيدنش رو ببنده، چون ممكنه براي هميشه از دستش بده .
و اینکه وقتی یه نفر و خیلی
واسه خودت بزرگ کنی در اخر میترکه و تو صورت خودت میخوره.
🍃
🌺🍃
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانال قم زیبا📚✍🏻
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
http://eitaa.com/joinchat/1056899072C2528af41ae
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
حق الناس
ساعت حدود ۱ و ۴۵ بود و به کلاس نمیرسیدم و صف غذا طولانی بود .دنبال آشنایی میگشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم.
شخصی را دیدم که چهرهای آشنا داشت. نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر. چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت. و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد.
بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟
گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمیگردم و برای خودم غذا میگیرم .سخت متاثر شدم و از او بابت اين حركت زيبا و آموزنده اش تشكر كردم.
✅در همه حال به حقوق یکدیگر احترام بگذاریم. حق الناس گناهی است که بخشیده نمی شود.
🍃
🌺🍃
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانال قم زیبا📚✍🏻
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
http://eitaa.com/joinchat/1056899072C2528af41ae
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
مردی یک طوطی را که حرف میزد در قفس کرده بود و سر گذری مینشست. اسم رهگذران را میپرسید و به ازای پولی که به او میدادند طوطی را وادار میکرد اسم آنان را تکرار کند.
روزی حضرت سلیمان از آنجا میگذشت. حضرت سلیمان زبان حیوانات را میدانست. طوطی با زبان طوطیان به ایشان گفت: «مرا از این قفس آزاد کن.»
حضرت به مرد پیشنهاد کرد که طوطی را آزاد کند و در قبال آن پول خوبی از ایشان دریافت کند. مرد که از زبان طوطی پول درمیآورد و منبع درآمدش بود، پیشنهاد حضرت را قبول نکرد.
حضرت سلیمان به طوطی گفت: «زندانی بودن تو به خاطر زبانت است.»
طوطی فهمید و دیگر حرف نزد. مرد هر چه تلاش کرد فایدهای نداشت. بنابراین خسته شد و طوطی را آزاد کرد.
👈🏻بسیار پیش میآید که ما انسانها اسیر داشتههای خود مخصوصا زبان خود هستیم.
🍃
🌺🍃
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانال قم زیبا📚✍🏻
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
http://eitaa.com/joinchat/1056899072C2528af41ae
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
گاهی اگر آهسته بری زودتر می رسی!
تاجری در روستایی، مقدار زیادی محصول کشاورزی خرید و میخواست با آنها را با ماشین به انبار منتقل کند. در راه از پسری پرسید: «تا جاده چقدر راه است؟»
پسر جواب داد: «اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شاید بیشتر.»
تاجر از این تضاد در جواب پسر ناراحت شد و در دل به او بد و بیراه گفت و به سرعت خودرو را به جلو راند. اما پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن ماشین، همه محصولها به زمین ریخت. تاجر وقت زیادی برای جمع کردن محصول ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته به سمت خودرواش بر میگشت یاد حرفهای پسر افتاد و وقتی منظور او را فهمید بقیه راه را آرام و بااحتیاط طی کرد.
✅ شاید گاهی باید آرام تر قدم برداریم تا به مقصد برسیم.
🍃
🌺🍃
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانال قم زیبا📚✍🏻
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
http://eitaa.com/joinchat/1056899072C2528af41ae
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
مادامى که سيب با چوب باريکش به درخت متصل است
همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند..
باد باعث طراوتش میشود
آب باعث رشدش میشود
آفتاب پختگی و کمال ميبخشد
اما ...
به محض منقطع شدن از درخت
و جدايى از "اصل",
آب باعث #گندیدگی
باد باعث #پلاسیدگی
و آفتاب باعث #پوسیدگی
و ازبين رفتن طراوتش میشود.
👈مراقب وصل بودن به "اصالتمان" باشیم که انسانیتمان از بین نرود .
🍃
🌺🍃
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانال قم زیبا📚✍🏻
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
http://eitaa.com/joinchat/1056899072C2528af41ae
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ.
ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ و ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟! ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ..
ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ راصدا میزند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭﻢ ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم!!
🍃
🌺🍃
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانال قم زیبا📚✍🏻
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
http://eitaa.com/joinchat/1056899072C2528af41ae
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند :
با بخشیدن،عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر،تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان
لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های
مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
🍃
🌺🍃
🔸اردکان خبر🔸
@ardakankhabar
#داستان
ماه شب چهارده بود.
ماه تمام بود و شبی بسیار زیبا بود.
پس تعدادی دوست خواستند که نیمه شب به قایق سواری بروند.
می خواستند قدری تفریح کنند. وارد قایق شدند، پاروها را برداشتند و شروع به پاروزدن کردند و مدت های زیاد پارو می زدند.
وقتی که سپیده زد و نسیم خنکی وزید، قدری به حال آمدند و گفتند، ببینیم چقدر رفته ایم، تمام شب را پارو زده ایم!
ولی وقتی خوب از نزدیک مشاهده کردند دیدند که درست در همانجایی قرار دارند که شب پیش بودند.
آنوقت دریافتند که چه چیزی را فراموش کرده بودند. آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود تا طناب قایق را از ساحل باز کنند!
نتیجه اخلاقی:
در این اقیانوس بی پایان هستی، انسانی که قایقش را از این ساحل باز نکرده باشد، هر چقدر هم که رنج ببرد و فریاد بزند، به هیچ کجا نخواهد رسید.
🌹بزن رو لینک زیر و با ما همراه باش 😊
به کانال فرکانس 313 ظهور بپیوندید
https://eitaa.com/Fercans313Zouhor