سلام و درود
حرف اضافه!
یک گوشهای روی دفتر نشسته بود و غصه میخورد. «با»یش در «الف»ش جمع شده بود. گردی نقطه هم داشت اشکهایش را پاک میکرد. «تلاش» وارد شد. نگاهی به او انداخت. جلو رفت و سلام کرد. سرش را بلند کرد و با دیدن تلاش، گفت:« گیرم که علیک سلام.» تلاش جلو رفت و سمت راستش نشست. دستی روی «با»یش کشید و گفت:« نبینم غمگین باشی دوست جان!» اشکهایش دوباره چکهچکه از دوطرف «الف»ش پایین ریخت. رو به تلاش گفت:« من به درد نمیخورم. همه به من میگویند حرف اضافه!» تلاش تعجب کرد. نگاهی به دور و برش انداخت. امید را دید. سوت بلندی زد. امید راهش را به سمتشان کج کرد. جلو رفت و سلام کرد. تلاش رو به «با» گفت:« تو امیدت کم است! باید کمی با او رفاقت کنی. دوستی کنی. همنشینش باشی.» امید به آنها رسید. سلام و علیک کرد و گفت:« بهبه چه جمع خوبی.» تلاش با امید خوش و بش کرد وگفت:« حالِ «با» جانمان اصلا خوب نیست. به خودش میگوید حرف اضافه!» امید سمت چپ «با» نشست و گفت:« خب حرف اضافه هستی دیگر. ولی دلیل نمیشود ناراحت باشی.» تلاش و با تعجب کردند. داشتند خیره به امید نگاه میکردند که «جوانه» هم از راه رسید. جوانه کنار امید جا گرفت. از ماجرا که با خبر شد رو به آنها گفت:« نباید غصه خورد. همیشه باید به این فکر کرد که چطور از فرصتها استفاده کنیم. چطور باید نقشی خوب در زندگی ایفا کنیم. همهی ما به تنهایی شاید هیچ اثری نداشته باشیم. همین الان بلند شوید. ما میتوانیم.» به دوستانش گفت دست همدیگر را بگیرند. با هم حرکت کردند و سمت دو دوست دیگرشان رفتند. به آن دو نفر دیگر هم سلام کردند. دست آنها را هم گرفتند. آنوقت امید و جوانه دستهایشان را بلند کردند و فریاد زدند:« امید با تلاش جوانه خواهد زد.» «با» دیگر احساس تنهایی و اضافه بودن نمیکرد. با دوستانش توانسته بود جملهای بسازد. توانسته بود در دل یک نفر انگیزه ایجاد کند.
#داستان
#صداقت
@Festivals
آرمینهآرمین:
🔸جماعت
چرم کوچک خودش را جمع کرد. اخمهایش را در هم کرد.
-او مرا اذیت کرد. تکههایش کمرم را سوراخ کرد.
مداد خودش را تکان داد.
-نوک من هم شکست. صدایش خیلی آزار دهنده است.
بمب خندید.
-جمع کنید و بروید. اینجا جای من است.
کِش خودش را از زیر آوار بیرون کشید و سرفه کرد و گریه کرد.
-چرا خراب میکنی؟ چرا؟
تفنگ به بمب تکیه کرد. زور ما بیشتر است.
مداد خودش را بالا کشید. سرش را تراشید.
-من میجنگم. مدادها به صف.
چرم جلوی تکههایش ایستاد.
- لشگر چرمها به جلو.
کش دو طرف چرم را گرفت.
-من هم کمک میکنم. کشها آماده.
مداد وسط کش را گرفت و کشید. سنگ قل خورد و وسط چرم نشست. مداد محکم ایستاد. لشگر تیرکمان صف کشید.
چرم لولهی تفنگ را نشانه گرفت و خود را رها کرد.
سنگ در آسمان چرخید و لولهی تفنگ را بند آورد.
تفنگ سرفه کرد و لولهاش ترکید. بمب ترسید و فرار کرد.
#داستان
@Festivals
بسم الله الرحمن الرحیم
#داستان: شربت شیرین
ایمان با قیچی، دورتا دور آخرین دایره رنگی را برید. هر ده تا دایره را خودش رنگ کرده بود. آبی، زرد، نارنجی، سبز و...
او برای رنگ کردن دایره ها، از همه مداد رنگی هایش استفاده کرد.
بریدن دایره ها که تمام شد، چسب کاغذ را برداشت. رو کرد به مامانش و گفت: مامانی تموم شد! حالا وقت چسبوندنه!
مامان گفت: آفرین پسرم! دیگه داره کاردستی مون کامل میشه!
حالا بشمار ببینیم هر ده تا دایره رنگی روی میز هستند یا یکی سر خورده و پایین افتاده!
ایمان شمرد: یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نه! وای مامان یکیش نیست!
مامان گفت: اشکالی نداره، اگه بگردی، حتما پیدا میشه! حالا بیا تا وقتی که پیدا بشه، این دایره های قشنگ رو کنار هم روی کاغذ بچسبونیم.
ایمان گفت: مامان میشه به جای ده تا، نه تا دایره رو بچسبونیم؟
مامان گفت: چرا نشه؟
آنها اول سر هزارپا را چسباندند. بعد یکی یکی و بادقت، دایره های رنگی را کنار هم قرار دادند.
ایمان گفت: مامانی! ما این هزارپا رو آفریدیم؟
مامان گفت: خودت چی فکر می کنی؟
- نه! همه چیز رو خدا آفریده! پس ما چه کار کردیم؟
- عزیزم! ما با قدرتی که خدا بهمون داده، این هزارپای زیبا رو ساختیم.
- مامانی! من می خوام خدا رو ببینم!
مامان گفت: چقدر خوب دایره های رنگی رو کنار هم چسبوندی! به نظرم خیلی خوب شد!
حالا دلت می خواد یه چیزی بهت بدم که بخوری؟
ایمان با خوشحالی گفت: بله که می خوام! ولی قبلش می خوام خدا رو ببینم!
مامان گفت: پس باید کمی صبر کنی! حالا چشماتو ببیند تا من یک کاری انجام بدم!
مامان پشتش را به ایمان کرد و چیزی درست کرد. بعد دست هایش را به هم زد و گفت: خب خب! تموم شد! حالا چشماتو واکن!
ایمان چشم هایش را باز کرد. یک لیوان پر، جلویش روی میز بود.
مامان گفت: بخور ببین په جوریه؟
ایمان بسم الله گفت و نوشید. بعد هم با خوشحالی و با صدای بلند گفت: واای چقدر خوشمزه بود!
مامان پرسید: چه مزه ای می ده؟
- شیرینه!
- چرا شیرینه؟
- حتما قند یا شکر داخلشه!
- خوب قند و شکرش رو به من نشون بده!
ایمان خندید و گفت: دیده نمیشه که!
- پس از کجا متوجه شدی که شیرینه؟
- از مزه اش فهمیدم!
- آفرین! ما هم خدا رو با نشانه هاش می شناسیم! خدا رو نمی تونیم با چشم ببینیم.همچنین نمی تونیم صداش رو با گوش بشنویم. اما با لذت بردن از چیزهایی که برای ما آفریده، به وجودش پی می بریم. خدا همه جا هست و ما رو می بینه. همیشه مراقب ماست و اگر دعا کنیم، شنونده صدای ماست.
مامان لبخندی زد و ایمان را در بغل گرفت و بوسید. ایمان هم خندید. یک دفعه چشمش به دایره قرمز افتاد. همان دایره رنگ شده ای که گم شده بود. با خوشحالی گفت: مامان دهمیش پیدا شد. ایمان دهمین دایره را هم چسباند. کاردستی تمام شد. آنها باهم به اتاق ایمان رفتند و کاردستی زیبا را به دیوار اتاقش چسباندند. هزارپایی رنگی رنگی، در قاب چوب بستنی، به ایمان لبخند می زد.
ایمان گفت: مامانی! من خدا رو خیلی دوست دارم!
مامان خندید و گفت: آفرین عزیزم! خدا هم بنده هاش و مخصوصا بچه ها رو خیلی دوست داره. مطمئنم که خدا پسر گل من رو هم خیلی خیلی دوست داره!
پایان
برگرفته از حدیثی از امام صادق علیه السلام، در جواب سوال کودکی که از پدرش خواسته بود خدا را به او نشان دهند.
منبع حدیث: خدایی که در این نزدیکی است؛ مسلم گریوانی ص 86
فهیمه انصاری
@Festivals
#داستان
پدری که گم شد.
مادر رفت کنار ضریح تا دعا بخواند.
دختر کوچولو و پدرش آمدند داخل حیاط.
دختر کوچولو دوید سمت حوض.
آستین های لباس صورتی اش را بالا زد و دست هایش را برد داخل حوض وسط حرم.
ماهی ها دور دستش جمع شدند.
دختر کوچولو، شلوارش را بالا کشید و وارد حوض شد.
سه تا بچه دیگر هم آمدند داخل حوض و به همدیگر آب پاشیدند.
دختر کوچولو دورتر ایستاد.
دختر کوچولو خیس شد. از حوض بیرون آمد و به اطرافش نگاه کرد.
پدرش را ندید.
دختر کوچولو به خادمی که کنار حوض بود، گفت: سلام آقای خادم. شما بابای منو ندیدی؟
خادم، شکلاتی به طرف دختر کوچولو گرفت و گفت: گم شدی دخترم؟
دختر کوچولو شکلات را باز کرد و گفت: من نه. بابام گم شده.
خادم خندید و گفت: اسم شما چیه؟
دختر کوچولو گفت: من الان اسمم سحره. صبح اسمم نازگل بود.
خادم گفت: مگه چند تا اسم داری؟
دختر کوچولو گفت: من هر روز چند تا اسم برا خودم می ذارم.
خادم لبخندی زد و گفت: الان می خواهیم توی بلندگو صدایت بزنیم که پدرت بیاد دنبالت، چی بگیم؟
دختر کوچولو گفت: صدا بزنید پدر مریم. نه نه بگید پدر فاطمه. پدرم اسم فاطمه رو خیلی دوست داره.
خادم گفت: اسمت که معلوم نیست. فامیلی ات چیه؟
دختر کوچولو گفت: فامیلی یعنی چی؟
خادم گفت: فامیلی یعنی اسم خانواده شما.
دختر کوچولو گفت: خانواده کیه؟
خادم گفت: یعنی شما و پدر و مادرت. یعنی همه اونهایی که توی خونه شما زندگی می کنن. هر کسی یه اسم داره برا خودش یه اسم هم داره مال همه خانواده اش.
دختر کوچولو گفت: آها. برا همین پدرم همیشه به من می گفت خانم فاطمی.
خادم از اتاق نگهبانی با بلندگو آقای فاطمی که دخترش لباس صورتی دارد را صدا زد.
مرد جوان در حالی که می دوید و نفس نفس می زد، بلند بلند می گفت: فاطمه جان. فاطمه جانم. کجا بودی بابا؟
@Festivals
📌 فراخوان چهارمین جشنواره ملی داستان قم
🔺 مهلت ارسال اثر تا 30 فروردین ماه 1401
#داستان
🔺حوزه هنری قم در فضای مجازی👇
@Artqom_ir
💠 تمدید مهلت ارسال اثر به دبیرخانه نهمین جشنواره بینالمللی هنر آسمانی تا ١۵ اردیبهشت ١۴٠٢
📚 طلاب حوزههای علمیه برادران، خواهران و جامعةالمصطفی فرصت دارند تا نیمه اردیبهشت آثار مکتوب خود در قالبهای شعر، داستان و پژوهش هنر در موضوعات مشخص شده، به سامانه هنر آسمانی ارسال نمایند.
#جشنواره_هنر_آسمانی #دبیرخانه #تمدید #معاونت_تبلیغ_حوزه #هنر #داستان #شعر
📡 دبیرخانه دائمی جشنواره هنر آسمانی
🆔 @Honareasemani
🔷️فراخوان پانزدهمین جشنواره ملی داستان رضوی
🔹️بخشهای جشنواره
• داستان؛
• طرح رمان؛
🔹️موضوعات جشنواره
• شخصیت، سیره، تاریخ و معارف امام رضاعلیهالسلام
• فرهنگ عامه و امام رضا علیه السلام
• تبلور سخنان حضرت رضا علیه السلام در جامعه ایرانی
• زیارت و خاطرات آن
• امام رضا علیه السلام و تمدن آینده اسلامی ـ ایرانی
• امام رضا علیه السلام و انقلاب اسلامی، شهدا و جبهه مقاومت
🔹️مقررات شرکت در جشنواره
• مقررات تخصصی بخش داستان کوتاه و طرح رمان
- نویسندگان میتوانند در بخش داستان کوتاه حداکثر با 3 اثر در جشنواره حضور یابند.
- اثر یا آثار ارسالی پیش از این نباید در جشنواره دیگری شرکت داده شده باشد.
- نویسندگان میتوانند همزمان در هر دو بخش داستان و طرح رمان شرکت کنند.
- داستان ارسالی حداکثر 5000 کلمه باشد.
- طرح رمان ارسالی حداکثر 1000 کلمه باشد.
• مقررات بخش عمومی جشنواره
- آثار ارائه شده باید با اندازه قلم 14 و فونت Bnazanin در سه نسخۀ چاپی به دبیرخانه ارسال شود.
- دبیرخانه جشنواره آثار منتخب را در مجموعهای با نام صاحبان آثار منتشر خواهد کرد.
- دبیرخانه از دریافت آثار ارسالی بعد از موعد مقرر معذور است.
🔹️جوایز
• داستان کوتاه
رتبه اوّل: تندیس جشنواره، لوح تقدیر و مبلغ 150 میلیون ریال جایزه نقدی؛
رتبه دوم: لوح تقدیر و مبلغ 100 میلیون ریال جایزه نقدی؛
رتبه سوم: لوح تقدیر و مبلغ 50 میلیون ریال جایزه نقدی؛
رتبههای شایسته تقدیر: لوح تقدیر و مبلغ 20 میلیون ریال جایزه نقدی؛( 5 نفر)
• طرح رمان
ده نفر از نویسندگانی که طرح رمانهای آنها پذیرفته شود، مبلغ 50 میلیون ریال ورودی نقدی جشنواره را دریافت خواهند کرد. برگزیدگان طرح رمانهای منتخب میتوانند آثار خود را حداکثر در 50 هزار کلمه نوشته و در جشنواره سال بعد شرکت کنند. به برگزیدگان رمانهای اول تا چهارم به ترتیب 400، 300، 200 و 100 میلیون ریال جایزه نقدی پرداخت خواهد شد.
• بخش ویژه
به برترین نویسنده استان سمنان جایزهای ویژه تعلق خواهدگرفت.
🔹️ثبت نام
• اطلاعرسانی جشنواره از طریق تارنمای شمس توس به نشانی shamstoos.ir و فرایند ثبتنام و ارسال اثر از طریق پورتال portal.shamstoos.ir انجام میشود.
• مکان برگزاری جشنواره: مراکز فرهنگی هنری استان سمنان
🔹️دبیر جشنواره
• ساسان ناطق
🔹️نشانی دبیرخانه
سمنان، بلوار قدس، مجتمع فرهنگی هنری کومش.
🔹️اطلاعیه: مهلت ارسال اثر تا مورخه 1402/02/15 تمدید شد.
#فراخوان #جشنواره #ملی #داستان #رمان #ویژه #جایزه
💠 *تبلیغات مذهبی
ble.ir/join/MDRkZjg0Nj*
⭕️ فراخوان چهارمین سوگواره ملی «روضههای داستانی» منتشر شد
🔺چهارمین سوگواره ملی «روضههای داستانی» با موضوع مناسبتهای محرم و صفر و موضوع ویژه اربعین حسینی توسط واحد آفرینشهای ادبی حوزه هنری استان قم برگزار میشود.
🔺در این سوگواره داستانهای کوتاه با موضوع مناسبتهای محرم و صفر و موضوع ویژه اربعین حسینی پذیرفته میشود.
🔺نویسندگان سراسر کشور میتوانند آثار خود را با حداقل هزار کلمه و حداکثر 3 هزار کلمه به دبیرخانه سوگواره ارسال کنند.
🔺به آثار برگزیده لوح تقدیر و مبلغ 30 میلیون ریال تقدیم خواهد شد و به آثار شایسته تقدیر لوح تقدیر و مبلغ 15 میلیون ریال اهدا میشود.
🔺 متن کامل خبر: https://artqom.ir/fa/pages/News-detail/162434
#داستان
🔺حوزه هنری قم در فضای مجازی👇
@Artqom_ir
≡ فراخوان ششمین دوره مسابقه داستاننویسی «خودنویس»
■ مهلت: ۳۱ مرداد ۱۴۰۴
≡ در قالب: طرح داستان
≡ ردههای:
۱. بزرگسال
۲. نوجوان
≡ موضوعات:
■ عزت و اقتدار ملی
■ استقلال و خودباوری
■ حماسهها و اسطورههای بومی
■ رشادتهای اقوام غیور ایران
■ زنان بزرگ ایرانزمین
■ سبک زندگی ایرانی- اسلامی
■ خلیج همیشهفارس
■ پاسداشت و حفظ سرمایههای ملی و طبیعی ایران
■ فرهنگ و تمدن ایران اسلامی
■ آزاد
≡ شرایط و مقررات
■ نویسندگان نباید پیش از این اثر مستقلی منتشر کرده باشند.
■ طرحها باید با اندازه قلم ۱۴ و فونت Bnazanin ارسال شود.
■ آثار ارسالی در قالبهای word و یا pdf ارسال شود. دبیرخانه از پذیرفتن آثار در هر قالب دیگری معذور است.
■ حجم طرح رمان ارسالی حداکثر ۲۰۰۰ و حداقل ۱۵۰۰ واژه باشد.
■ محدودیتی در تعداد طرحهای ارسالی وجود ندارد.
■ متقاضی باید برای هر اثر، فرم مشخصات را تکمیل و همراه اثر ارسال نماید.
■ نشانی ارسال طرحها: info@saadpub.ir
≡ راه های ارتباطی
■ تلگرام:
T.me/saadpub2025
■ پیامرسان بله:
@saadpubir
■ اینستاگرام:
Instagram.com/khodnevis99
@saadpub.ir
■ ایمیل:
info@saadpub.ir
≡ جوایز:
■ مرحله اول: امتیاز ورود به کارگاه نگارش داستان
■ مرحله دوم:
● رتبه اوّل: لوح تقدیر، تندیس و مبلغ ۱۶۰.۰۰۰.۰۰۰ ریال
● رتبه دوم: لوح تقدیر، تندیس و مبلغ ۱۲۰.۰۰۰.۰۰۰ ریال
● رتبه سوم: لوح تقدیر، تندیس و مبلغ ۸۰.۰۰۰.۰۰۰ ریال
#داستان #طرح_داستان #فراخوان_ادبی
_____________________
🆔 https://ble.ir/jashnvarehaa
🆔 https://eitaa.com/jashnvareha