eitaa logo
Foad Nasery
110 دنبال‌کننده
3 عکس
3 ویدیو
0 فایل
فؤادِ ناصری هستم.
مشاهده در ایتا
دانلود
بِسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم هستم اهل زیاد نویسی نیستم... کوتاه می‌نویسم نه نویسنده ام نه خیال پرداز... خدا کمک کنه شرمنده نشیم. یا علی 🙌
۳۲ ساعت و ۴۲ دقیقه اس که کمین نشستم، پاهام کرخت شدن و کمرم تیر میکشه، سوز هوا و صدای زوزه گرگ ها ، بین صخره ها موج میزنه تا پایان ماموریم ۴ ساعت و ۱۸ دقیقه باقیه،فؤاد هستم و در موقعیت کمین کوه های کرمانشاه. خُلقمو حاجی می‌دونه تک پرم یعنی اهل کار گروهی نیستم . ماموریتم رصد کولبرها به اسم کولبر هویت اصلی شأن ( تروریست های داعش) و جابجایی مهمات توسط کارتن های تلویزیون... پرنده پر نمیزد... هیچ بنی بشری رؤیت نشد ، وقت ماموریت تمام... باید ۶ دونگ حواس جمع پایین میرفتم اونها بلد راه هستن و ممکنه تله گذاشته باشن. چقدر گلو جر دادیم و گفتیم:« بیاید بازارچه های مرزی ایجاد کنید تا کولبرها ثبت نام کنند ، نون حلال ببرن سر سفره زن و بچه هاشون ، جونشونو نگیرن کف مشت شون... » خودشون به خواب مرگ زدن از طرفی ما هم منطقه رو کامل زیر چتر امنیتی می‌بریم و بهتر میشه از جان و مال و ناموس ملت دفاع کنیم. پایان ماموریت. باید متوجه شده باشید که بنده اهل زیاد صحبت کردن نیستم،میخوام براتون بنویسم اما کوتاه و گیرا کد میدم تو نوشته هام ... اونایی که باهوشن میگیرن اونایی ام که ذهنشون درگیره اشکال نداره در حد چند خط مطالعه وقایع کرده.. عزت زیاد یا علی 🙌 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
وقتی اسم سیاست میاد ، بوی کثافت کاری هم میاد. ظریف ِ زمانه! واست بد شد حاجی رو قاطی کثافت بازی هات کردی.
یک مهره پیاده شناسایی کرده بودم وقتش بود سر در بیارم تا چه میزان موفق بودم. دو سالی بود پیگیر یک زن بودم. همیشه بود عادی راحت روتین مهره پیاده ، منو میرسوند به پروژه نسترن سیاه از اراک ، قم، تهران ردشو میزدم از بس معمولی بود شک برانگیز تر بود نزدیک سوژه شدم تا اومدم جلو بزنم ازش ، ی موتور از فرعی زد بیرون و موبایل تو دستِ مهره پیاده رو قاپید ادای چلمنگ ها رو درآورد، من تنه زدم به موتور و دو تا موتور سوار ها ولو شدن کف خیابون اما فرز و چابک موبایلشو از رو زمین ورداشت این اولین نشونه بود. مردم ریختن و هر دو سارق تحویل بچه های نیروی انتظامی شد. به حاجی زنگ زدم گفتم فی الحال این دو سارق واسم مهم تر از سوژمه رفتن برای تشخیص هویت و رصد شاخه ای مهره پیاده احساس خطر کرد میپائیدمش جمعیت زیاد بود ، تشخیصش ناکارآمد شد محل رو ترک کرد بدلیل اینکه گفتم ممکنه بپا خودی داشته باشه رهاش کردم تا بوقتش گیرش بندازم یا ممکن بود موتوری خودی اونا باشه ، رد منو زده باشن به خونه برگشتم درو وا کردم و همزمان صدای تنهایی خونه در گوشم پیچید. عادت ندارم لباس خونه و کار داشته باشم همه یکیه دراز کشیدم و کتاب بدست مشغول خوندن شدم... 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
از بچگی زیر چشمی بلد بودم طوری که فرقی با کامل دیدن برام نداره ، فرودگاه دوحه بودم و پرواز ایرلاین قطر سوژه من دیگه خیلی خنثی بود ، هیچ حرکت غیر عادی این زن نمی‌کرد از بس کارش تمییز بود این نظر منه نه مافوقم یک دست سیاه پوشیده بود و حجاب نرمالی داشت گاهی روسریش عقب می‌رفت و خودش جلو میکشید چند تا مرد هم دورش وز وز میکردن که اهمیت چندانی به مردا نمی‌داد. بلند شد سمت پیر زنی رفت و کمکش کرد تا آب جوش از دستگاه بریزد و تی بگ انداخت تو لیوانش دست رو شونه پیرزن زد و فقط یک لبخند. و لاغیر هیچ گزارشی نداشتم به حاجی بدم. بد قیچی شده بودم تا فرودگاه امام خمینی ره ، تو رصدم بود بعد اون سپردمش دست « عماد» ✔️ چند روز بعد زیر دوش حمام داشتم جزئیات رو بررسی میکردم لامصب هیچی نبود هیچی حوله پیچ بودم که « مظاهر» بهم زنگ زد گفت : ... نطنز ... خشکم زد توسل به آقا امام زمان کردم که واسه بچه ها اتفاقی نیفتاده باشه ... از حاجی خواستم تمام لیست پرواز های خارجی به من بده و تصمیم گرفتم اول از لیست پرواز قطر خودم با سوژه ام که اسمشو « سارا » گذاشته بودم شروع کنم کار از اون چیزی که تصورشو میکردم زودتر پیش رفت ... سارا پیچیده ترین شخصیتی بود که باهاش برخورد کرده بودم زنی بی نهایت باهوش. با فریاد از مظاهر خواستم دوربین های تاریخ و ساعت ورود ما به فرودگاه امام خمینی رو برام آماده کنه. حاجی صدا کردم تا قبل دیدن تصاویر در مورد پیش فرضام با ایشون صحبت کنم. بله کامل درست فهمیده بودم سارا کاملا عادی اون پیرزن تو فرودگاه از تو کیفش لیوان با اون تی بگ رو درآورد داد به مردی که کمکش چرخ دستی هول میداد. رفتیم تو کار اون مرد ▪️**رضا کریمی** ۴۳ ساله ... و متواری از کشور.... باز کردن بخش محرمانه پرونده « سارا » احتمالا داخل اون تی بگ ریز تراشه ای بود برای نابودی زیر ساخت های هسته ای و یا ... تقویت ویروس استاکس نت کوچک ملت شریف ایران 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
رضا کریمی 42ساله
برشی از یک گزارش بزودی ارادتمند شما 🙌 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
جلسه مهم در نطنز در حال شنیدن میزان خرابکاری صهیونیست ها بودیم ... برای من بی غیرتی امنیتی بود تا روبروی دانشمندان کشورم بنشینم و گزارش گوش بدم ، فقط خدا را شاکرم که اتفاقی بر اثر نشت و... برای بچه ها نیوفتاده بود. حاجی از سر شرمندگی سرش پایین بود و میدونستم در حال ذکر گفتن بود. اتاقِ امن و ایزوله منو حاجی فؤادم منتظرم بشنوم. حاجی مدتها پیش روی پلنِ « دیمونا» حسابی کار کردم با دو سر تیم قوی یکی عملیات منطقه ، و دومی واحد پژوهشی صهیونیسم شناسی هم جلسه داشتم. اونا رضا کریمی رو خریدن ، خرابکاری راه انداختن حدش گرد و خاک بود پروژه « لَجمن» رو اجازه بدید عملیاتیش میکنم. حاجی زل زد تو چشمام ، صدای نفس هایش می‌شنیدم ... سکوت و سکوت هیچ مکالمه ای تا تهران رد و بدل نشد جز اینکه حاجی چای تعارفم زد. تا خود تهران قرآن و ذکر ... ذهن حاجی همیشه تمرکز داشت فرودگاه مهرآباد گفت : آماده باش بریم مقر اونجا همه رو توضیح بده ۲ ساعت بعد مَقَر بسم الله الرحمن الرحیم پروژه « لَجمَن» بزرگواران میدونید لجمن یعنی « لبه جلویی منطقه نبرد» یعنی آب و آتیش بنده لجمن رو یک نفر با گروهی از فرماندهان از تخصص های مختلف تعریف کردم. لَجمَن میشه من و بقیه شما سرداران این پروژه بصورت پکیجی از پاتک های ما خواهد بود. ➖ کارخانه موشک سازی اسرائیلپالایشگاه حیفارافائل ۳ عملیات ویژه در این پروژه تعریف شدند که در روزهای ابتدایی بررسی های میدانی ما، برخی زیرسازی های آن انجام شده حاجی! کل عملیات میبایست با « فاعلی مشخص » انجام بشه ... حاجی دوستان همرزمش رو نگاه میکرد تا دستش بیاد نظر هر یک چیه . ☢ ادامه دارد ان شاالله مخلصیم 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
همون طور که جلسه سنگین و نفس گیر بود ، گوشه ذهنم « سارا » مانور میداد.بدنبال نقش سارا بودم انگاری میخواستم پاشو وسط بکشم تا زهرمو بریزم. حاجی به پام زد که حواست کجاس! باید اتاق رو ترک میکردیم تا مشورت کنن و نتیجه رو به ما بگن حاجی گفت: فؤادم لجمن رد بشه تایید بشه باید برای هر دو پاسخ داشته باشی فقط سرمو تکون دادم گفتم : حاجی! سارا... هر وقت اسمشو میاوردم حاجی زیاد توجه نمیکرد و نمی‌خواست زیاد حرفش بشه قاطی بودم که حاجی نکنه گمون می‌کنه که من.. ببین حاجی این دختره.. :تو از کجا میدونی دختره! پارچ آب یخ ریخت رو سرم ، مرگ من ،ناموسا خب... خب.. تنهاس... چمیدونم باز جلسه لطفاًتوضیحات تکمیلی در مورد پالایشگاه حیفا ارائه بدید بنده با تیمم که معرف حضور همگی هستند کلیه منطقه با تأسیسات اونجا رو بررسی کامل کردیم هدف اصلی پالایشگاه بازان در حیفاست یک آسیب دیدگی جزئی در لوله های سیستم CCR کافیه تا کلِ بازان تا مدتی متوقف بشه. : این توقف رو چطور تعریف میکنید؟ بنده تیمِ عملیاتی ام رو به ۳ گروه اصلی و پشتیبانی تقسیم کردم قبلا پرونده « یوناتان » رو خدمتتون دادم تیم شامل بچه های یهودی مخالف صهیونیسم و مسلمانان فلسطینی است. تیم شماره ۱ یوناتان و محمد تیم شماره ۲ ایتان و ماجد تیم شماره ۳ شیمون و یعقوب سرگروه اصلی که با من در ارتباطه یوناتانه از طریق اینستاگرام و پست هایی که میگذاریم بهم کد میدیم. قربان یوناتان حسابی « زیر پاکشی » حرفه ای کرد مدار اطلاعاتی ما منوط به ایشونه. توضیح کامل تر اینکه : بعد از آسیب جزئی به لوله CCR ،عملیات سوخت رسانی به تاسیسات پالایشگاه بازان دچار حریق میشه و اینجاست که تیمِ اضطراری پالایشگاه برای مهار آتش وارد میدان میشن... بدلیل اینکه توانایی مهار آتش رو ندارن وقتشه وزارت حفاظت از محیط زیست وارد عمل بشه و با تمام امکانات بیان وسط قربان همه درگیر پالایشگاه بازان هستند و ما وارد عملیاتی کردن فاز دوم نقشه خواهیم شد.... ✔️ ادامه دارد... خاک پای ملت ایران 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
پرواز کرمان از باند فرودگاه مهرآباد بلند شد و من فقط برای بازجویی از یک جاسوس موساد عازم اونجا بودم بعد از پیوستن به میز اسرائیل ، بیشتر فعالیتم در این حوزه بود و کار هر روز حساس تر میشد. میدونستم امنیت پرواز کجا نشسته و کی هست ، عادی و بدون جلب توجه مشغول کارش بود ، گاهی زیر چشمی نگاش میکردم نه برای چک کردن ، واسه یه عادت همیشگی که باید حواسم به "خودی" باشه اطلاعات‌ سپاه کرمان ، دستگیرش کرده بودند از قبل اطلاع داده بودم هیچ کس فرودگاه سراغم نیاد تا خیلی عادی و بی سر و صدا از اونجا به محل مورد نظر برم ۲۲ آبان ۱۴۰۱ مکان امن و ایزوله اشراف کامل به پرونده داشتم ، و دقیق به حافظ ام سپرده بودمش... راهرو رو پیمودم و عباس دوست قدیمی رو دیدم ، چاق سلامتی فوری کردم و گفتم: عباس جان ، مشتی! بریم اتاق بازجویی عباس: داش فؤاد! خیلی ترسیده و ... نگذاشتم جمله اش تموم بشه گفتم: ترسو بهش نشون میدم هنوز اتفاقی نیفتاده .. با دستاش بازی میکرد و انگشتاشو بهم فشار میداد ، چند دقیقه اصلا حرف نزدم و مستقیم زل زده بودم تو چشماش، نگاهشو می‌دزدید تا چشم‌ تو چشم‌ نشه ... عمیق نفس می‌کشیدم و صداش تو اتاق بازجویی می‌پیچید درحالیکه صداش می‌لرزید گفت: « دِ یه چیزی بگو » سکوت رو شکستم : رو میز فلزی زدم و با صدای نسبتا بلند گفتم: اومدم بشنوم نه بگم ... چیزی واسه گفتن ندارم تو بگو من می‌شنوم از اول بگو یک) نحوه ارتباط اولیه با موساد دو) _ اینو بلندتر گفتم_ بستر ارتباط سه) همینا رو بگی بقیه اش حله دائم سرشو تکون میداد و میخواست اظهار پشیمونیشو اینطور نشون بده : بخدا بعد از.... نذاشتم جمله اش تموم شه چی شنیدم!!! هاع... یکبار دیگه بگو منتظرم تکرار کن بهم میگفت « حاجی» حاجی هنو چیزی نگفتم ! چیو بگم خیز زدم سمت صورتش از ترس سرشو کشید شاید نمیدونست میز و صندلیش به کف زمین بتن ریخته ثابته.. سرمو به سرش چسبوندم .. چی از حلقت اومد بیرون صدای قبلشو می‌شنیدم در اصل من فقط واسه تایید پرونده عازم کرمان شده بودم ، نمیدونست حدودا از اول ارتباطش با تو چتر بچه های اطلاعات سپاه بوده : نه گفتی "بخدا " تو خدا سرت میشه از گریه هر چی نامرده بیزارم خب لازم نیست بنالی نفله بعد از اینکه اون تبلیغ اینترنتی رو دیدی که واسه سرویس های بود دقیقا چه غلطی کردی؟ چشماش گرد شد و دیگه کتفشم می‌لرزید گفتم: آهاع یه درخواست ایمیل کردی واسشون خب بعدش چی؟؟ طبیعیه اونام جوابتو دادن بلند داد زدم: آره یا نه؟ ممتد می‌گفت: پشیمونم ، غلط کردم ، گ*ه خوردم : بعدِ گ*ه خوردنت چیکار کردی؟ ج.م. : اعلام آمادگی کردم عارع اعلام آمادگی کردی که آماده ای واسه هر اقدامی که اون حرومیا میگن،، جنگی تمام مدارک هویتی ات رو واسشون فرستادی ! جانِ عزیزت روت شد یه کارت ملی و یه عکس دیپلم و چند واحد پاس شده تو دانشگاه آزاد رو واسشون بفرستی.‌‌. : حاجی تو رو خدا ، تو رو خدا غلط کردم گفتم: هنو مونده تا غلط کردنت... ادامه دارد... فوروارد بدون لینک کانال جایز نیست. مخلصِ بروبچه های انقلابی 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
سلام علیکم خیلی مخلصیم ان شاالله بی حرف پیش امروز منتشر خواهد شد. بچه رو به کانال دعوت کنید یا علی 🤚
Foad Nasery
#قسمت_اول #مستند_داستانی_جاسوس_کرمانی_موساد #فؤاد_ناصری پرواز کرمان از باند فرودگاه مهرآباد بلند
۷/فروردین/۱۴۰۱ جلسه کارگروه اسرائیل سهیل که از بچه‌های زبده سایبری بود در جلسه فوری که به درخواست خودش تشکیل شده بود گفت:« امروز در شبکه های اجتماعی اطلاعیه ای مبنی بر همکاری با داره دست به دست میشه » حاجی گفت: صحت این اطلاعیه تایید شده ؟ سهیل: بله حاجی دقیقا از طرف و در حوزه های جغرافیایی کرمان و سیستان و در غرب بخصوص کردستان بیشترین بازدید و فوروارد رو داره اینها اطلاعات دقیقی بود که نیاز به بررسی بیشتری داشت جلسه با سهیل تموم شد و نوبت جلسه فوری و تصمیم گیری بود ، ... حاجی باید ببینیم چه نوع همکاری و در چه سطحی از متقاضیان خواهد داشت؟ حاجی گفت: فؤاد ! گزینه های محتمل رو بررسی کن تا ببینم پیگیری بچه های ضد نفوذ به کجا میرسه حاجی!وقتی اطلاعیه عمومی میدن یعنی نیاز به یه قشر خاصی دارن، که بنظر می رسه هدفشون مردم عادی باشه حاجی گفت سریعا اقدام کن و گزارش رو ساعتی به دفترم اطلاع بده ، دست بجمبون فؤاد اولین اقدام تشکیل گروه پوششی بود تا عوامل خودی رو مستقیم وارد عمل کنم و بفهمم هدفشون چیه و با کیا میخوان خرابکاری کنن سهیل گروه ده نفر رو تشکیل داد انصافا کار این مرد درسته سرعتی و ضربتی پیش می‌ره ،تو‌ جلسه گفتم: بچه ها بسم الله ایمیل بفرستید تا ببینیم چی میخوان ،بعد واسه خودتون پروفایل تعریف کنید سه نفر تحصیلکرده سه نفر تا لیسانس سه نفر دیپلم یک نفر زیر دیپلم تا اونجایی که راه داره ، ترجیحا خونواده ها رو آشیان پاشیده ، خودتون رو بی اعصاب ، و طرد شده تعریف کنید از این ده نفر ، یکی تاکید میکنم فقط یکی رو خانم قرار بدید و اما ویژگی های این خانم: مطلقه ، یک فرزند خردسال ترجیحا دختر ، دیپلمه،مادرش فوت شده ، پدر بد سرپرست ،زندگی مستقل و مستاجر ، شغلش هم فروشندگی تو فروشگاه های لوازم آرایشی ، نسبتا زیبا ، سن هم ۳۳/۳۴ باشه کلا یه زن تنها و آسیب دیده و آسیب پذیر واسه ۹ نفر باقی مونده هم به این شکل پروفایل زدیم و حالا نوبت صبر کردن بود تا جواب ایمیل های بیاد ۲۲/ آبان/۱۴۰۱ اتاق ایزوله (عادت دارم با خودم حرف بزنم،باعث میشه بهتر فکر کنم..) اینکه ترسیده کاملا طبیعیه، چون وقت آموزش حتی نیمه حرفه ای هم نداشتن این مرتیکه نمیدونه اگر چند سال هم وقت داشتند جز برنامه موساد نیست و نبوده وقت و سرمایه واسه آموزش خودفروخته ها بزارن ،تنها برنامه واسه این حیف نونا "اعتماد کاذب به سیستم موسادِ" و "جلب حمایت مادام العمر" و امان از زودباوری که زندگیشونو به باد میدن ادامه دارد... فوروارد بدون لینک کانال جایز نیست. مخلصِ بروبچه های انقلابی 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
۱۰/فروردین/۱۴۰۱ پاسخ ایمیل ها اومده بود، همون خانم فرضی با نام سهیلا فروغی و یک کیس آقا هم مورد قبول سازمان منحوس قرار گرفته بود با این مشخصات؛ نام حمید شاکری دیپلمه و پیک موتوری که حدود دو سال از همسرش جدا شده و یک فرزند پسر ۴ ساله که با مادرش زندگی می‌کند. هر ماه نیم سکه باید پرداخت مهریه داشته باشه متن ایمیل ابتدا کمی پیچیده بود که این خودش یه تست اولیه ی امنیتی بود یعنی اگر این ۲ کیس پاسخ درست رو میدادند نشون از هوش زیادشون و احتمال کیس مشقی و ساختگی میداد از طرفی مشخص نبود در صورتیکه جواب پرت می‌دادیم ، حذف می‌شدیم یا نه تصمیم بر این شد که با ویژگی های یک آدم معمولی جلو بریم چون اگر اونا خواهان استعداد یابی ویژه ای بودند این روش درستی نبود. بالاخره نتیجه داد و ایمیل ادامه همکاری بدستمون رسید. آخرای فروردین بود که ما دو کیس پوششی رو ،عملیاتی کرده بودیم و طبق پروفایل های ارسالی واسه موساد اونها داشتند زندگیشونو میکردند. ایمیل قرار ملاقات حضوری اومد سهیلا ساکن زاهدان بود و حمید ساکن کرمان ،آدرس کافی شاپ فرستاده بودند و روز ملاقات رسید همون روز ۳ بار آدرس رو تغییر دادند و سر قرار کسی نیامد. سهیلا باید خودشو عصبی و داغون نشون میداد حمید هم بی تفاوت و ... برنامه این بود تا مدتی بچه ها جوابشون رو ندن که کامل عادی جلو بریم حمید جواب داده بود از اول میدونستم سر کارم و این ایمیل ها بچه بازیه سهیلا هم جواب داده بود یک روز علاف شدم و سر کار نرفتم عوضش چند روز حقوقم رو صاحب کارم بهم نمیده ۲۷ /اردیبهشت/۱۴۰۱ حمید طبق روال هر روز بسته رو تحویل گرفت و نشست رو موتورش به محض روشن کردن موتور مردی ترکش سوار شد و در گوشش گفت: حمید آقا بدون جلب توجه حرکت کن حمید خودشو ترسیده و هول شده نشون داد که شما کی هستی؟ رو موتور من چیکار میکنی؟ : هیس هیچی نگو فقط گاز بده از اینجا به بعد عوامل تو چتر بچه های خودی قرار گرفتند. فعلا خبری از سهیلا و آدامه همکاری نبود. رو موتور ۲ میلیون تومن تو جیب حمید گذاشت ازش پرسیده بود تو چکارا میتونی انجام بدی؟ حمید گفته بود: هر کاری ازم بخواید هیچ فرق نداره ازش خواسته بودند بنام شخص دیگری سیم کارت ایرانسل بگیره و ۳ اکانت فیک در واتس اپ و اینستاگرام و تلگرام بزنه تا دستورات بعدی رو از طریق همون ۳ اکانت فیک بهش بدن کیس حمید موفق جلو می‌رفت اما خبری از ارتباط با سهیلا نبود تصمیم گرفتم اگر سهیلا تحت نظر عوامل موساد هست با یک دعوای تمام عیار از محل کارش اخراجش بشه که هم اونا ببینن این چقدر بی اعصاب و دعواییه و هم لنگ پول و نیاز حمایت مالیه ببینیم میان جلو یا کلا سهیلا حذف شده ادامه دارد... فوروارد بدون لینک کانال جایز نیست. مخلصِ بروبچه های انقلابی 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
من عملیات رو از پایتخت از طریق صوت و تصویر ماهواره ای پیگیر بودم طبق برنامه شخصی رو واسه خرید به فروشگاه سهیلا فرستادیم که با سوالات زیاد و بی جا زمینه ی عصبانیت و دعوا رو ایجاد کنه ، دعوای زرگری شروع شد و آخرش به اخراج سهیلا ختم شد. مرحله اول پیاده روی طولانی سهیلا به سمت منزلش بود که بچه های تعقیب و رصد تو موقعیت ، شکار رو از رصد بکشن بیرون دیگه داشت اعصابم خاکشیر میشد موندم خانم سهیلا این اشکاشو از کجا میاره ، نمیدونم از کی اما از وقتی یادمه گریه زن و مرد می‌ره رو مخچه ام اعصابمو فلج می‌کنه انصافا این زن میتونست اسکار بگیره والا بچه ها به چند نفر مشکوک شدن ردشونو زدن اما شک درستی نبود یا گزینه سهیلا حذف شده بود یا برنامه ی پیچیده تری نسبت به حمید واسش تدارک دیده بودن بر و بچه های مخلص حفاظت_امنیت کرمان ثانیه ای چشم برنمیداشتن و گزارش ممتد ارسال میکردند. ۳۱ /اردیبهشت/۱۴۰۱ با دستور حاجی به موقعیت اعزام شدم ، ساعت ۱۱ ظهر تو مقر تیم بودم و آقا سید مرد نیک روزگار با همون چهره ی آفتاب سوخته و دستهای کت و کلفتش زد پشتم گفت: به به نور چشمی حاجی! قدم رو چشم ما گذاشتی ،میشد منور واست می‌زدیم مدتی بود بخاطر کار زیاد و استراحت کم بی حوصله شده بودم با یه لبخند تمومش کردم تا ببینیم چکارا کردن آقا سید: عرضم به حضور انورتون آقا فؤاد گزینه ی "حمید" در حال آموزش دیدنه اونم چه آموزشی کامل مبتدی و ... چجور بگم انگار حمیدو واسه مردن و لو رفتن آموزشش میدن گفتم کجا آموزش می‌بینه ؟ آقا سید: همینش مهمه تو "واتس اپ" کاملا مجازی مثل کودنا ازش میخوان بعد از تموم شدن چت ها رو دیلیت کنه ویدیو چت ها رو که تو فلش بود زدن به تلویزیون پیام چت های طرف بیشتر جنبه ی روانی داشت تا امیدواری کاذب ایجاد کنن مبنی بر اینکه "محاله گیر بیوفتی" و "ما کامل مراقب تو هستیم" خو واقعا چجوری میخوان مراقب حمید باشن!!! از پشت گوشی مراقبشن ساده لوحی تا کجا می‌تونه نابود کننده باشه ، خودمو زدم جای یک فرد عادی در حد حمید...آیا میتونست تحت عملیات روانی قرار بگیره!؟ فرض بر زودباوری ، اونا ازش چی میخواستن؟ رو چی دارن سرمایه گذاری میکنن؟ پرسیدم سید جان آمار و رصدی هست که ممکنه چند نفر تو تور دارن آموزش میبینن؟ آقا سید: چند روزی میشه بچه های نیرو انتظامی یک بار قاچاق که شامل ۳۰ قبضه کلت کمری بود رو دستگیر کردن این بی شرفا دیگه از مواد مخدر دست کشیدن عملا سلاح گرم وارد میکنن... هیچ آماری هم نداریم داش فؤاد تو چت های واتس اپی حمید در مورد دوره سربازیش پرسیده بودن و مهارت هاش و آموزشاش در اون دوره کامل مشهود بود با یه زن چت می‌کنه گاهی میزد جاده خاکی تا حمیدو محک بزنه کیس مام هم پاش پیش رفته بود سوالات حمید کلا بدون جواب پیش می‌رفت همون روز واسه حمید حدود ۱۱ شب آزمون آنلاین گذاشته بودن سوالاتش رو مانیتور لپ تاپم بود کاملا عقیدتی و سیاسی ضد نظام ضد ولایت فقیه ضد رهبری ضد ملت! همه سوالات واسم تعجبی نداشت اما اونا چرا دنبال ریشه های "میهن پرستی" حمید بودن ! از دین و رهبری گذشتن هدفشون بسمت مردم و ملت سوئیچ شده! .... ادامه دارد... فوروارد بدون لینک کانال جایز نیست. مخلصِ بروبچه های انقلابی 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
پاسخ سوالات رو بچه ها به حمید میدادن ، تا دستگیرمون بشه هدف رو چی زوم شده محوِ چهره ی آروم و نورانی حاجی شده بودم که زیر لب صلوات می‌فرستاد و به بخار لیوان چاییش زل زده بود گفت: « فؤادم! یکی از اقوام حاج خانوم _ منظورشون همسرشون بود_ تو پزشکی قانونی سنندج کار می‌کنه بخشِ بایگانی موندم چرا حاجی از اقوام خانمش داره تعریف می‌کنه اونم کسی که سر کار، محال بود از مسایل شخصی اش حرفی بزنه ایشون ادامه دادند که :« شخصی باهاش تماس گرفته طی چند نوبت تا عوض پرداخت پول هر وقت خواست یک سری اطلاعات جزیی پرونده ها رو بهش بده » حاجی سرشو بالا گرفت ، دو تا ابروهاشو بالا انداخت : خب تو بگو فؤاد تو پرانتز بگم خانوم حاجی کُرد هستند و اهل سنندج گفتم: آخه حاجی اطلاعات اشخاصی که فوت شدن حالا به هر دلیلی... به درد کی میخوره!؟ نگفتن اون کسی که باهاش ارتباط گرفته کی هست؟ واسه چی میخواد؟ اصلا اینو از کجا پیدا کرده؟ حاجی: بهش گفته دانشجوی دانشکده افسریه و واسه تحقیقاتش میخواد این فامیل مام گفته نامه از دانشکده اش بیاره، اینم جواب داده بدون هماهنگی با اساتیدم دارم یه رو یه کتاب جرم شناسی و ... کار میکنم و یه سری داستان سازی که پدرش تاجره و ... اینا که مثلا خیلی پولداره و تنها چیزی که واسش مهم نیست فقط پول گفتم حاجی اگر صلاح میدونید بدم بچه ها روش کار کنن تهشو درآرن حاجی سری تکون داد و با چشم اشاره زد که آره بده بچه ها واسه بررسی ۲۲/ آبان/۱۴۰۱ اتاق ایزوله با جاسوس چشممو ریز کردم گفتم: ببین "یارو " حتی خوش ندارم اسمتو صدا بزنم انگار باورت نشده کجایی!؟ هر چی میپرسم عین بچه آدم جواب میدی ، یه جای کارت میلنگه صدامو بالا بردم : دِ لامصب خیر سرمون اومدیم از یه بازجویی کنیم واسه من نقشِ بچه سر براه میای.. میدونستم از اوناس که گول خورده و بدبخت هیچی بارش نیس جز نادونی خودش مثِ جوجه زیر بارون می‌لرزید ، گریه هاش اعصابمو جر میداد دلم میخواس چکیش کنم دل هر دومون خنک شه با صدایی که می‌لرزید و کنترل نداشت گفت؛ تو رو خدا تو رو به جانِ امام حسین هر چی گفتم عین عین حقیقت بود اون بی شرفا تو واتس اپ میگفتن چکار کنم چی بخرم از کجا بخرم نارنجک دست ساز بسازم چطور مخ زنا رو بزنم کدوم رستوران برم کدوم ساندویچی برم یقشو گرفتم کشیدمش جلو : مرتیکه مخ زنا رو بزنی چه ربطی به نارنجک سازی داره شونه هاش می‌لرزید: به ناموست قسم ... تا اینو گفت کفری شدم و فریاد زدم « تو ناموس سرت میشد ، ناموس دزد نمیشدی» گفت: بخدا راس میگی همه اش راسته ، من .. من ... بخدا اصلا اینطور نبودم ... بنال نفله خستم کردی : فقط بهم میگفتن حق سوال پرسیدن ندارم منم جرأت نمی‌کردم بپرسم به ارواح خاک آقام خودمم شرمم بود بی ناموسی و....بووووووووووووق _ فحش های +۴۰ سال افاضه فرمودن_ گول خوردم از بس نفهمم... تا اینو گفت گلاب به روتون استفراغ کرد و کمی از حال رفت ... شاهد به سرعت وارد اتاق شد با تیم پزشکیش... گفتم این مترسک بدبختو سرپاش کنید به مردمش و مملکتش حتی خانواده خودش خیانت کرده ، لیدر اغتشاشات هم بوده ، همه کار کرده این بزدل مفلوک به خیال اینکه زرنگه و یه سازمان درشت پشته ، حالا زرد کرده ، وجود اینم نداره لا اله الا الله... ادامه دارد..... فوروارد بدون لینک کانال جایز نیست. مخلصِ بروبچه های انقلابی 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851