💐بسته ویژه
#ولادت_حضرت_زینب (س)
و #روز_پرستار
#داستان_مصور 6⃣
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌸
@GANJINE313
🌸---------------------
🇮🇷بسته ویژه #دهه_فجر
📚 #داستان_مصور
(کلاس آقای دانایی)1⃣
📖 علی و دوستانش در کلاس نشسته بودند و آقای دانایی داشت درس می داد. یک دفعه در کلاس باز شد و آقای ناظم همراه چند نفر دیگر وارد کلاس شدند. آقای دانایی از این که آنها بدون در زدن وارد کلاس شده بودند کمی ناراحت شد ولی ایستاد و گفت:بفرمایید.
آقای ناظم که از قیافه اش معلوم بود خیلی ناراحت است,خط کشش را به میز کوبید و گفت:این آقایان با شما کار دارند.
مردها آقای دانایی را هل دادند و کیفش را روی میز خالی کردند. از کیف آقای دانایی چند کتاب و دفتر ,چند نوار کاست,یک دسته کلید و پول خرد بیرون ریخت....
ادامه داستان در👇
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌷
@GANJINE313
🌷---------------------
🇮🇷بسته ویژه #دهه_فجر
📚 #داستان_مصور
(کلاس آقای دانایی)2⃣
📖 ....از لای کتاب ها چندین عکس از امام افتاد زمین . مردهای بد اخلاق که جزء ساواک بودند آقای دانایی را با خودشان بردند و ناظم با خط کش بلندش توی کلاس ایستاد و با بد اخلاقی گفت: مشق هایتان را بنویسید تا برگردم. علی آن قدر عصبانی و ناراحت بود که چشمانش پر اشک شده بود .بقیه بچه ها هم خیلی ناراحت بودند بعضی ها مثل علی گریه می کردند .آخر آقای دانایی را همه ی بچه های کلاس دوست داشتند. علی با مشت روی میز کوبید و گفت:بالاخره انتقامم را از شما می گیرم.
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌷
@GANJINE313
🌷---------------------
🇮🇷بسته ویژه #دهه_فجر
📚 #داستان_مصور
(فرار شاه)
📖علی کنار والور نشسته بود و دستانش را گرم می کرد.مادر ظرف شلغم را جلو بابا گذاشت و گفت:چه خبر؟. بابا گفت:همین روزهاست که عمر این دولت تمام شود. امام خمینی می خواهند به کشور برگردند.
داداش گفت:از روزی که شاه فرار کرد ,کار رژیم تمام شد. علی از بابا پرسید:یعنی همه ی زندانیان آزاد می شوند؟ آقای دانایی هم آزاد می شود
مادر با گوشه روسری اشکش را پاک کرد و گفت:آنها که آزاد می شوند ولی جوانهایی که پر پر شدند چه؟
علی هم مثل بقیه دعا می کرد هر چه زودتر امام خمینی به کشور برگردند
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌷
@GANJINE313
🌷---------------------
🇮🇷بسته ویژه #دهه_فجر
📚 #داستان_مصور
(یاد شهیدان)
📖 خیلی از جوانان مبارز ایرانی در زندان های ساواک,شکنجه می شدند بعضی ها هم زیر شکنچه شهید می شدند.
غیر از آنهایی که در زندان بودند ماموران شاه, کسانی که در راهپیمایی ها شعار می دادند را به رگبار می بست . خیابان های تهران,از خون جوانان ایرانی گلگون شده بود . بابای حسین ,دوست علی در زندان شهید شده بود .از آقای دانایی معلمشان هنوز خبری نبود.
از پیروزی انقلاب ,بابا همیشه به یاد شهیدان بود و می گفت:کاش بودند و این روزها را می دیدند.
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌷
@GANJINE313
🌷---------------------
🇮🇷بسته ویژه #دهه_فجر
📚 #داستان_مصور
(توکل به خدا)1⃣
📖 خیلی ها دلشان می خواست ازدست شاه ظالم راحت شوند و هر طور خودشان می خواهند زندگی کنند,ولی می ترسیدند حرف بزنند.
برای همین ساکت بودند و در برابر آزار و اذیت های شاه کاری نمی کردند,تا این که امام خمینی که مرد شجاعی بود,مردم را دعوت کرد علیه حکومت شاه خائن قیام کنند....
ادامه داستان در👇
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌷
@GANJINE313
🌷---------------------
🇮🇷بسته ویژه #دهه_فجر
📚 #داستان_مصور
(توکل به خدا)2⃣
📖...مردم اولش می ترسیدند ولی با حرف های امام خمینی ترسشان ریخت, شجاع شدند و به خدا توکل کردند. خدا هم به آنها کمک کرد و در مبارزاتشان پیروز شدند.
علی و خانواده اش با خواندن اعلامیه ها و گوش دادن پیام های امام به حرف ایشان گوش می دادند و در راهپیمایی شرکت می کردند. مردم ایران با توکل به خدا و راهنمایی های امام خمینی,بالاخره پیروز شدند.
امام کاظم میفرمایند:هر کس می خواهد قوی ترین مردم باشد,به خدا توکل کند.
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌷
@GANJINE313
🌷---------------------
🇮🇷بسته ویژه #دهه_فجر
📚 #داستان_مصور
(آسایشی که نبود)1⃣
📖تق تق تق تتتتقق
علی در خانه را باز کرد.
چند جوان خودشان را داخل خانه انداختند و زود در را پشت سرشان بستند.
یکی از آنها گفت:سربازها دنبالمون هستند.
علی همین طور داشت آنها را تماشا می کرد که مادرش چادر به سر جلو آمد و گفت:بفرمایید داخل,زخمی هم که شدین...
ادامه داستان در👇
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌷
@GANJINE313
🌷---------------------
🇮🇷بسته ویژه #دهه_فجر
📚 #داستان_مصور
(آسایشی که نبود)2⃣
.... یکی از پسرها دستش را از کمرش برداشت. دستش خونی بود.
مادر برایش دوا گلی آورد و زیر لب ماموران شاه را نفرین می کرد:خدا لعنتشان کند,ببین چه به سر جوان های مردم میارن.
علی یاد آقای دانایی افتاد و توی دلش دعا کرد آقای دانایی در زندان سالم باشد.
و زیر لب گفت:بالاخره انتقاممان را می گیریم.
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌷
@GANJINE313
🌷---------------------
🇮🇷بسته ویژه #دهه_فجر
📚 #داستان_مصور
(ماشین نظامی)1⃣
📖علی و دوستش با هم داشتند به خانه برمی گشتند. خیابان ها کمی شلوغ بود,دوست علی گفت:بیا بدویم تا زودتر به خانه برسیم اگر سربازها ما را ببینند حتما با چماق به جانمان می افتند .یادت رفته چطور سرهنگه زد تو گوشت؟
با یادآوری این خاطره دوباره صدای سیلی خوردن توی گوشش پیچید .افسر نظامی وقتی علی و دوستانش را دید که دارند با هم راه می روند با مشت و لگد به جانشان افتاد و گفت:یک بار دیگر ببینم قصد خراب کاری دارید پوست ازسرتان می کنم.....
ادامه داستان در👇
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌷
@GANJINE313
🌷---------------------
🇮🇷بسته ویژه #دهه_فجر
📚 #داستان_مصور
(ماشین نظامی)2⃣
....علی خیلی از آن افسر و سربازهایی که مردم را کتک می زدند بدش می آمد .
علی گفت:آره بهتره زودتر بریم خونه. یک ماشین نظامی از کنار بچه ها رد شد. عقب ماشین پر از سربازهایی بود که آماده شلیک کردن بودند. علی و دوستش دوتا پا داشتند دو پا هم قرض کردند و الفرار
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌷
@GANJINE313
🌷---------------------
🇮🇷بسته ویژه #دهه_فجر
📚 #داستان_مصور
(بازگشت امام)
📖بابا عکس امام را اززیر پیراهنش در آورد.و با خوشحالی گفت:فردا امام به ایران می آیند .
مامان پرسید:واقعا؟
بابا گفت:وقتی که با چشمای خودت ببینی باور می کنی.
علی پرسید:یعنی وقتی امام برگردند دیگر ساواکی ها مردم را اذیت نمی کند.
بابا خندید و گفت:نه پسرم دیگه کسی مزاحم دیگران نمیشه.
علی دوباره پرسید:بابا منم با خودت میبری؟
بابا گفت:حتما پسرم .
علی بی صبرانه منتظر رسیدن فردا بود.
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌷
@GANJINE313
🌷---------------------
💐بسته ویژه
#ولادت_امام_حسین (علیه السلام)
#داستان_مصور 1⃣
((فرشته سلام رسان))
فرشته ها دسته دسته وارد خانه پیامبر خدا (ص)
می شدند و به پیامبر و خانواده اش تولد امام حسین (علیه السلام ) را تبریک می گفتند.
فطرس هم وارد خانه پیامبر شد اما خجالت می کشید جلو برود و خواسته اش را بگوید.
یکی از فرشته ها دست فطرس را گرفت و او را همراه خودش کنار رسول خدا برد...
#اعیادشعبانیه
ادامه داستان در👇
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌸
@GANJINE313
🌸---------------------
💐بسته ویژه
#ولادت_امام_حسین (علیه السلام)
#داستان_مصور 2⃣
...پیامبر ص) خوشحال بود و می خندید.
فرشته آهسته سرش را جلو برد و گفت:
این فرشته، نامش فطرس است همراه ما به اینجا آمده تا از شما بخواهد برایش دعا کنید که بال شکسته اش خوب شود.
پیامبر به فطرس و بال شکسته اش نگاهی کرد و گفت :به او بگو بالش را به گهواره حسین بمالد.
فطرس با خوشحالی خودش را به گهواره نزدیک کرد و بالش را به لباس حسین کشید.
بال فطرس خوب خوب شد انگار که اصلا بالش شکسته نبوده.
فطرس که باورش نمی شد از خوشحالی فریادی کشید و گفت :
خدایا ممنون که مرا بخشیدی ....
#اعیادشعبانیه
ادامه داستان در👇
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌸
@GANJINE313
🌸---------------------
💐بسته ویژه
#ولادت_امام_حسین (علیه السلام)
#داستان_مصور 3⃣
...همه فرشته ها دور فطرس و گهواره جمع شده بودند به این نوزاد پر خیر و برکت نگاه می کردند.
فطرس آن قدر خوشحال و ذوق زده بود که نمی دانست چه کار کند ناگهان فکری به ذهنش رسید،
بالهایش را تکان داد و گفت:
از امروز به بعد من فرشته سلام رسان حسین خواهم بود.
هر کس در هرجایی از راه دور و نزدیک به امام حسین (ع)سلام دهد و ایشان را زیارت کند، من سلامش را خدمت امام خواهم رساند.
امام حسین در گهوار ه تکان می خوردند و دست هایشان را بالا و پایین می بردند انگار ایشان هم از این پیشنهاد فطرس خوشحال شده بودند.
#اعیادشعبانیه
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌸
@GANJINE313
🌸---------------------
#قصه_گویی_مصور
#داستان_مصور (مهتاب و مین و من ...)
برگرفته شده از کتاب(وقتی مهتاب گم شد)👇👇
هدایت شده از کانال تربیتی گنجینه
🇮🇷بسته ویژه #دهه_فجر
📚 #داستان_مصور
(ماشین نظامی)1⃣
📖علی و دوستش با هم داشتند به خانه برمی گشتند. خیابان ها کمی شلوغ بود,دوست علی گفت:بیا بدویم تا زودتر به خانه برسیم اگر سربازها ما را ببینند حتما با چماق به جانمان می افتند .یادت رفته چطور سرهنگه زد تو گوشت؟
با یادآوری این خاطره دوباره صدای سیلی خوردن توی گوشش پیچید .افسر نظامی وقتی علی و دوستانش را دید که دارند با هم راه می روند با مشت و لگد به جانشان افتاد و گفت:یک بار دیگر ببینم قصد خراب کاری دارید پوست ازسرتان می کنم.....
ادامه داستان در👇
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌷
@GANJINE313
🌷---------------------
هدایت شده از کانال تربیتی گنجینه
🇮🇷بسته ویژه #دهه_فجر
📚 #داستان_مصور
(ماشین نظامی)2⃣
....علی خیلی از آن افسر و سربازهایی که مردم را کتک می زدند بدش می آمد .
علی گفت:آره بهتره زودتر بریم خونه. یک ماشین نظامی از کنار بچه ها رد شد. عقب ماشین پر از سربازهایی بود که آماده شلیک کردن بودند. علی و دوستش دوتا پا داشتند دو پا هم قرض کردند و الفرار
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌷
@GANJINE313
🌷---------------------
هدایت شده از کانال تربیتی گنجینه
🇮🇷بسته ویژه #دهه_فجر
📚 #داستان_مصور
(بازگشت امام)
📖بابا عکس امام را اززیر پیراهنش در آورد.و با خوشحالی گفت:فردا امام به ایران می آیند .
مامان پرسید:واقعا؟
بابا گفت:وقتی که با چشمای خودت ببینی باور می کنی.
علی پرسید:یعنی وقتی امام برگردند دیگر ساواکی ها مردم را اذیت نمی کند.
بابا خندید و گفت:نه پسرم دیگه کسی مزاحم دیگران نمیشه.
علی دوباره پرسید:بابا منم با خودت میبری؟
بابا گفت:حتما پسرم .
علی بی صبرانه منتظر رسیدن فردا بود.
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌷
@GANJINE313
🌷---------------------
روز پرستار.pdf
474.3K
💐بسته ویژه
#ولادت_حضرت_زینب (س)
📖 #داستان_مصور
🧕 #روز_پرستار
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌸
@GANJINE313
🌸---------------------
روز پرستار.pdf
474.3K
💐بسته ویژه
#ولادت_حضرت_زینب (س)
📖 #داستان_مصور
🧕 #روز_پرستار
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌸
@GANJINE313
🌸---------------------
روز پرستار.pdf
474.3K
💐بسته ویژه
#ولادت_حضرت_زینب (س)
📖 #داستان_مصور
🧕 #روز_پرستار
💠کانال تربیتی #گنجینه313
---------------------🌸
@GANJINE313
🌸---------------------