کانال تربیتی گنجینه
📺 #اوریگامی اموزش ساخت خروس با روش کاغذ و تا. 🐓🐓🐓 💠خلاق شو در #گنجینه313 -----------
#شعرکودکانه
موضوع: وقت نماز صبح
@GANJINE313
خروس پر طلایی
با پاهای حنایی
🐓🐓
قوقولی قوقو میخونه
تو کوچه و تو خونه
🐓🐓
اذان میگن دوباره
از مسجد و مناره
🐓🐓
بابام پامیشه از خواب
میره لب حوض آب
🐓🐓
می شوید او دست و رو
با اب میگیره وضو
🐓🐓
تمیز و پاکیزه باز
میاد سر جا نماز
🐓🐓
من هم کنار بابا
نماز می خوانم حالا
💠خلاق شو در #گنجینه313
---------------------🌸
@GANJINE313
🌸---------------------
کانال تربیتی گنجینه
📺 #اوریگامی اموزش ساخت خروس با روش کاغذ و تا. 🐓🐓🐓 💠خلاق شو در #گنجینه313 -----------
در کنار ساخت اوریگامی خروس می توانید شعر زیبای بالا رو برای بچه ها بخونید و درباره نماز با اونها صحبت کنید😊
🏴بسته ویژه #رحلت_امام_خمینی (ره)
💠 #داستان
☀️مانند آفتاب☀️
امام در ماه رمضان حال دیگری داشت. در سال های جوانی بیشتر به شهر مشهد میرفت. شب ها تا نزدیک سحر در مسجد گوهرشاد بود. عبایش را روی زمین میانداخت و در میان جمعیّت مینشست تا کسی او را نشناسد. او ساعت ها قرآن، دعا و نماز میخواند و پهنای صورتش را قطره های اشک میپوشاند.
در ماه رمضان، لب هایش همیشه به ذکر و دعا مشغول بود. صورتش مانند آفتاب میدرخشید. «قرآن» و «مفاتیح» در کنارش بود. هر روز سه جزء قرآن میخواند و بیشتر دعاهای مفاتیح را قبل یا بعد از نماز، زمزمه میکرد.
او برای پاک کردن اشک چشم هایش دستمال سفیدی داشت، ولی در آخرین ماه رمضان، حوله ای هم برداشته بود.
شب ها، ماه مثل مرواریدی نقره ای در دل آسمان میدرخشید و گاه به درون اتاق امام سرک میکشید. ستاره ها هم با لطف و نوازش به او چشمک میزدند.
صدای گریۀ امام در اتاق میپیچید. او آرام آرام گریه میکرد و صدایش میلرزید.
💠کانال تربیتی گنجینه
@GANJINE313
🏴بسته ویژه #رحلت_امام_خمینی (ره)
💠#داستان_کودکانه
شیوه برخورد حضرت امام با کودکان
🌸خیلی با بچه ها مهربان بودند🌸
امام #خميني داشت كتاب مي خواند كه علي كوچولو به اتاقش آمد. امام كتابش را بست و با مهرباني علي كوچولو را در آغوش گرفت. علي روي زانوهاي پدربزرگش نشست. نگاهي به او كرد و پرسيد: «آقا جان! ساعتت را به من مي دهي؟» آقا جان پاسخ داد: «بابا جان! نمي شود، زنجيرش به چشمت مي خورد و چشمت اذيت مي شود، آخر چشم تو مثل گل ظريف است.» علي كوچولو فكري كرد و گفت: «پس عينك را به من بدهيد. »
پدربزرگ خيلي جدي پاسخ داد: «نه! دسته اش را مي شكني و آن وقت ديگر من عينك ندارم. بچه كه نبايد به اين چيزها دست بزند.» علي از روي پاهاي امام پايين آمد و از اتاق بيرون رفت.
چند دقيقه بعد، علي كوچولو دوباره به اتاق پدربزرگ آمد و گفت: «آقا جان! بيا بازي كنيم. تو بشو بچه و من هم بشوم آقا جان!» امام قبول كرد. علي لبخندي زد و گفت: «پس از اين جا بلند شويد. بچه كه جاي آقا نمي نشيند.» امام با مهرباني بلند شد. علي كوچولو با شيطنت گفت: «عينك و ساعت را هم به من بدهيد، آخر بچه كه به اين چيزها دست نمي زند.»
پدربزرگ خنديد. دستي بر سر علي كوچولو كشيد، او را بوسيد و گفت: «بيا اين ها را بگير كه تو بردي.» علي كوچولو ساعت و عينك را با شادماني گرفت.
💠کانال تربیتی گنجینه
@GANJINE313
9.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسته ویژه #رحلت_امام_خمینی (ره)
📺 #انیمیشن
💠 رفتار امام با بچه ها
این قسمت :من امام می شوم
💠کانال تربیتی گنجینه
@GANJINE313