6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
『 🌿 』
پستآقاۍموسيزاده
ڪھ آقای قلیچ #استوری کردݩ؛
خیليقشنگمیخوننااا :)🍊
🎧 @GHELICH_IR
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 15
- مش باقر امروز مرخصیه و منم که دیدم سر ایشون از همه خلوتتره، ازش خواهش کردم کار پذیرایی رو انجام بده.
با این جواب من، دیگه کسی بحث رو سر آرام ادامه نداد و به ادامهی بحثمون سر قراداد پرداختیم...
یک هفتهای از روز قرارمون با آقای زند و تمدید قرداد که گذشت من بنا به خواستهی سپهر که گفته بود این دختره اصلا محلم نمیزاره و وجودم رو نادیده میگیره و نمیتونم باهاش توی یه اتاق باشم و همچنین به خاطر خانم رفاهی که خواسته بود اتاق اون و آرام یکی باشه، از پرهام خواستم تا اون رو به اتاق حسابداری برگردونه.
چهار پنج روزی از این جابه جایی گذشته بود که خیلی ناگهانی بابا به شرکت اومد و خواست آرام رو ببینه !
با تعجب از کار بابا پشت میزم نشستم و با گذاشتن گوشی روی گوشم از منشی خواستم تا از آرام بخواد به اتاقم بیاد.
طولی نکشید که آرام وارد اتاق شد و با دیدن بابا که روی مبل نشسته بود، با تعجب بهمون سلام کرد.
بابا به روش لبخند زد و گفت:"سلام دخترم ! چرا وایستادی؟...بفرما بشین !..."
آرام که گیج شده بود سوالی من رو نگاه کرد و روی مبل روبه روی بابا نشست.
به پشتی صندلی تکیه دادم و بهشون خیره شدم که بابا با ملایمت رو بهش گفت:"خوبی دخترم؟...از خیلی وقته که دیگه ندیدمت..."
- خوبم ممنون. لابد از کم سعادتی من بوده.
+ اختیار داری...! از اینجا راضی هستی؟ کسی که اذیتت نمیکنه...؟
آرام پرمعنا به من نگاه کرد و گفت:" کسی نمیتونه که بخواد اذیتم کنه !..."
بابا که منظور آرام رو درست متوجه نشده بود و فکر میکرد من نمیذارم که کسی اذیتش کنه، با لبخند نگاهم کرد و گفت:"خوشحالم که میبینم هوای آرام رو داری..."
با ابروهای بالا پریده به صورت خندان آرام نگاه کردم، که بابا رو بهش گفت:" راستش من امروز به خواست کس دیگهای به اینجا اومدم.
آقای زند قضیهی خاستگاری از تو برای پسرش رو با من مطرح کرده..."
با این حرف بابا، ابروهام بالا پرید و کنجکاوانه برای شنیدن ادامهی ماجرا به قیافهی مضطرب آرام دقیق شدم که بابا ادامه داد:" آقای زند به من گفت تو بهشون جواب رد دادی و از من خواست پا در میونی کنم و جواب مثبت رو ازت بگیرم..."
آرام جوابی نداد و وقتی بابا دید اون چیزی نمیگه، خودش گفت:"ببین دخترم...؛ پسر آقای زند آدم خوب و تحصیل کردهایه و من اگه کوچکترین چیزی ازش میدیدم هیچ وقت واسطه نمیشدم تا تو رو راضی کنم. جوری که من شنیدم اون واقعا عاشق تو شده و به این راحتی دست بردار نیست..."
آرام که تا اون لحظه سرش پایین بود، به صورت بابا خیره شد و گفت:" همهی حرفای شما درسته ونظرتون هم برام مهمه،... ولی با نهایت احترامی که براتون قائلم باید بگم جواب من تغییری نکرده."
✍🏻میم.الف
هدایت شده از یـٰارا '
یہتبریکهمبگیم بہخانوادههايي ڪهبچههاشوݩ بههر زوری شدھ مجبورݩ امروز بہدنیابیاݩ:/😐✌️🏻🍓
『 🌿 』
#استوری_قدیمی #علی_اکبر_قلیچ
شبقدرڪھ گذشتہ...،
ولينظرتوݩچیهتوتاریخرندقرنبراشون خاطرھ خوݕ بذاریم:)...💛
🎧 @GHELICH_IR
﷽📌كاناݪاطلا؏رسانيوطرفداراݧ
📎🇦l¡Akβαr 🇬hel¡ch
خوانندہێارزشيوبینالمللے🤩😎 شاعر🎼 موزێسیڹ🎧 مداح:)🖤
-ممبڕهآۍغریب :)
{ @MashOooGH }
-ارتباطمستقیمباما؛
[ @Bazmi_1384 ]
[ @HASANEIN_IR ]
-درچہارچوݕقۅانیـڹ⛓
[ @zanjirha ]
|●کپیلایۆهاحراماسٺ😑❌