﴿ لشــــکـر مجاهدون✌🏻﴾
به قول یه بنده خدا، جلوی بچتون هَمو نمی بوسین، می گین زشته... ولی جلوی همون بچه، تا دلتون بخواد دعوا
شِیله اش رو دورِ سرش تاب می داد. جارو رو از
کنارِ درخت انار بر می داشت و شروع می کرد به
جارو زدنِ حیاطِ تمیز! صدایِ قل قلِ کتری از
آشپزخونه می اومد و با سوز مصیبت می خوند،
اشک می ریخت و با گوشه ی شِیله اش اشک
هاشُ پاک می کرد. جارو کردن بهونه بود. دلش
گیر بود. گیرِ گذشته ای نزدیک... کمر راست می
کرد و می گفت:
- آقا بزرگت مِث خیلیایِ دیگه نِبود، تعصباتِ
مازادِ همجنساشِ قِبول نِداشت. دِمِ غروب، بعدِ
اذان مغرب، مفاتیح الجنان به دست، جسمِ
خستمِ بغل می گرفت و سِرِمِ می بوسید.
شکایت می کردُم که نِکُ آقا سِلیم، جلو بِچِه ها
زشته. می گفت نه، باید محبت ببینن تا محبت
یاد بگیرن. باید محبت یاد بگیرن تا محبت کنن.
می گفت محبت که نِباشه، دل مُردابخونه می
شه، خِفِه می شه و آدمی غرقِ عقده هایِ کوچیک
و بزرگ! آخ که رفتی و عقدهها سِرِ دلُم نِهادی...
#چشمهاییازتبارِعَرَب📓