#پارت26
و همیشه هم عیدی می گرفتیم از اقا جون
حالا امسال که نیست ولی یادش که هست
بوی گلای خوش بوش که هست
خاطراته زیباش که هست
نباید امسال بزارم کسی نبودن اقا جونو حس کنه
ولی چطور باید بکنم
بعد از فکرهایی که برای شب یلدا ریختم
رفتم و بعد از سلام کنار مادری نشستم
_خوش گذشت کجا رفتین ?
_ اره جات خالی مادری هیچی فقط واسه شب یلدا خرید کردم
_چی شب یلدا وای اصلا یادم نبود
_حالا اشکال نداره مادری همچی اماده هست فقط باید کرسی رو اماده کنی
_وای دستت طلا ندا خانم همچی خریدی
_اره دیگه امسال من میزبانم
_به به ندا خانم میزبان
_پس ما چی هستیم
_شما تخم چشم ما هستی مادری
داشتم با ماهان بازی میکردم که دایی سر حرف رو باز کرد
_خب فردا شب ،شب یلداست به نظرتون کجا بریم
من که مشتاق تر از همه بودم گفتم
_بریم پارک یا هم شهربازی هم بچه ها بازی میکنن هم به خودمون خوشمیگذره
زن دایی فاطمه گفت
_فکر خوبیه
سارا که جوابی نداشت گفت
_اصلا نگیریم چی میشه مگه
با چشم غره دایی سارا سکوت کرد
صدرا و سحرم که سرشون همش تو اون گوشی بود جوابی ندادن
با سرفه دایی گوشی هاشونو کنار گذاشتن و خودشونو جمع و جور کردن
خاله مبینا هم نظرش رو گفت
_من نظره اینه تو خونه کنار کرسی بگذرونیم
زن دایی با تایید حرف خاله یکم تکون خورد و باز سر جاش نشست
مادری که تا حالا ساکت بود
_بهتره عصرش رو بریم یه سر بهشت زهرا شبش هم کنار کرسی بگذرونیم اخه بیرون سرده
دایی که نظر همه رو شنیده بود گفت
_بااجازه مادرم اول میریم بهشت زهرا شبش هم کنار کرسی میگذرونیم
حرفمون که تموم شد خاله و دایی باشدن و به سلامتی رفتن خونه هاشون
ماهان و سروش که تنها بودن هم کنار مادری خابیدن
@G_IRANI