💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_صد_و_نوزدهم(( مارگیر ))
💠✍🏻شروع ڪردیم به گشتن، ڪل خونه رو زیر و رو ڪردیم، تا پیدا شد. سعید رفت سمتش برش داره ڪه ڪشیدمش عقب.
– سعید مطمئنی این زهر نداره؟
علی رغم اینڪه سعید اصرار داشت مارش بی خطره، اما یه حسی بهم می گفت اصلا این طور نیست. #مار آرومی بود و یه گوشه دور خودش چمبره زده بود، آروم رفتم سمتش و گرفتمش.
ـ ڪوچیڪ هم نیست، این رو ڪجا نگهداشته بودے؟
ـ تو جعبه ڪفش
💠✍🏻مار آرومی بود ولی من به اون حس، بیشتر از چیزے ڪه می دیدم اعتماد داشتم. به سعید گفتم سینڪ ظرف شویی رو پر آب ڪنه و انداختمش توے آب، به سرعت برق از آب اومد بیرون و خزید روے ڪابینت.ـ سعید شڪ نڪن مار آبی نیست. اون ڪه بهت دروغ گفته آبیه. بعید می دونم بی زهر بودنش هم راست باشه.
چند لحظه به ماره خیره شدم.
– خیلی آروم برو ڪیسه برنج رو خالی ڪن توے یه لگن و بیارش.
💠✍🏻سعید برای اولین بار، هر حرفی رو ڪه می زدم سریع انجام می داد. دو دقیقه نشده بود با ڪیسه برنج اومد.
خیلی آروم دوباره رفتم سمتش و با سلام و صلوات گرفتمش و انداختمش توے ڪیسه، درش رو گره زدم. رفتم لباسم رو عوض ڪردم.
ـ ڪجا میرے؟
ـ می برمش #آتش_نشانی ، اونها حتما می دونن این چیه. اگر زهرے نبود برش می گردونم.
ـ صبر ڪن منم میام.
و سریع حاضر شد.
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_صد_و_نوزدهم(( مارگیر ))
💠✍🏻شروع ڪردیم به گشتن، ڪل خونه رو زیر و رو ڪردیم، تا پیدا شد. سعید رفت سمتش برش داره ڪه ڪشیدمش عقب.
– سعید مطمئنی این زهر نداره؟
علی رغم اینڪه سعید اصرار داشت مارش بی خطره، اما یه حسی بهم می گفت اصلا این طور نیست. #مار آرومی بود و یه گوشه دور خودش چمبره زده بود، آروم رفتم سمتش و گرفتمش.
ـ ڪوچیڪ هم نیست، این رو ڪجا نگهداشته بودے؟
ـ تو جعبه ڪفش
💠✍🏻مار آرومی بود ولی من به اون حس، بیشتر از چیزے ڪه می دیدم اعتماد داشتم. به سعید گفتم سینڪ ظرف شویی رو پر آب ڪنه و انداختمش توے آب، به سرعت برق از آب اومد بیرون و خزید روے ڪابینت.ـ سعید شڪ نڪن مار آبی نیست. اون ڪه بهت دروغ گفته آبیه. بعید می دونم بی زهر بودنش هم راست باشه.
چند لحظه به ماره خیره شدم.
– خیلی آروم برو ڪیسه برنج رو خالی ڪن توے یه لگن و بیارش.
💠✍🏻سعید برای اولین بار، هر حرفی رو ڪه می زدم سریع انجام می داد. دو دقیقه نشده بود با ڪیسه برنج اومد.
خیلی آروم دوباره رفتم سمتش و با سلام و صلوات گرفتمش و انداختمش توے ڪیسه، درش رو گره زدم. رفتم لباسم رو عوض ڪردم.
ـ ڪجا میرے؟
ـ می برمش #آتش_نشانی ، اونها حتما می دونن این چیه. اگر زهرے نبود برش می گردونم.
ـ صبر ڪن منم میام.
و سریع حاضر شد.
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃