💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_نود_وسوم((۷ سال اعتماد))
💠✍🏻دائی محسن، اون شب ڪلی حرف هاے منطقی و فلسفی رو با زبان بی زبانی بهم زد. تفریح داییم فلسفه خوندن بود و من در برابر قدرت فڪر و منطقش شڪست خورده بودم.حرف هاش ڪه تموم شد دیگه مغزم مال خودم نبود. گیج گیج شده بودم و بیش از اندازه دل شڪسته. حس آدمی رو داشتم ڪه عزیزترین چیز زندگیش رو ازش گرفتن. توے ذهنم دنبال رده پاے حضور خدا توے زندگیم می گشتم.
💠✍🏻جاهایی ڪه من، زمین خورده باشم و دستم رو گرفته باشه، جایی ڪه مونده باشم و…
#شڪ تمام وجودم رو پر ڪرده بود.
ـ نڪنه تمام این سال ها رو با یه توهم زندگی ڪردم؟ نڪنه رابطه اے بین من و خدا نیست. نڪنه تخیلم رو پر و بال دادم تا حدے ڪه عقلم رو در اختیار گرفته؟
💠✍🏻نڪنه من از اول راه رو غلط اومده باشم؟نڪنه … شاید … همه چیزم رفت روے هوا. عین یه بمب، دنیام زیر و رو شده بود و عقلم در برابر تمام اون حرف هاے منطقی و فلسفی، به بدترین شڪل، ڪم آورده بود.
با خودم درگیر شده بودم. همه چیز براے من یه حس بود، حسی که جنسش با تمام حس هاے عادےفرق داشت و قدرتش به مرحله حضور رسیده بود.
💠✍🏻تلاش و اساس ۷ سال از زندگیم، داشت نابود می شد و من در میانه جنگی گیر ڪرده بودم ڪه هر لحظه قدرتم ڪمتر می شد. هر چه زمان جلوتر می رفت، عجز و ناتوانی بر من غلبه می ڪرد. شڪ و تردیدها قدرت بیشترے می گرفت و عقلم روےهمه چیز خط می ڪشید.
ڪم ڪم سڪوت بر وجودم حڪم فرما شد.
💠✍🏻سڪوت مطلق، سڪوتی ڪه با آرامش قدیم فرق داشت. و من حس عجیبی داشتم. چیزے در بین وجودم قطع شده بود. دیگه صداے اون حس رو نمی شنیدم و اون حضور رو درک نمی ڪردم.
حس خلأ، سرما و درد، به حدے حال و روزم ویران شده بود ڪه… همه چیز خط خورده بود. حس ها، هادے ها، نشانه ها و اعتماد.
دیگه نمی دونستم باید به چیز ایمان داشته باشم، یا به چه چیزے اعتماد ڪنم.
من، شڪست خورده بودم.
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_نود_وسوم((۷ سال اعتماد))
💠✍🏻دائی محسن، اون شب ڪلی حرف هاے منطقی و فلسفی رو با زبان بی زبانی بهم زد. تفریح داییم فلسفه خوندن بود و من در برابر قدرت فڪر و منطقش شڪست خورده بودم.حرف هاش ڪه تموم شد دیگه مغزم مال خودم نبود. گیج گیج شده بودم و بیش از اندازه دل شڪسته. حس آدمی رو داشتم ڪه عزیزترین چیز زندگیش رو ازش گرفتن. توے ذهنم دنبال رده پاے حضور خدا توے زندگیم می گشتم.
💠✍🏻جاهایی ڪه من، زمین خورده باشم و دستم رو گرفته باشه، جایی ڪه مونده باشم و…
#شڪ تمام وجودم رو پر ڪرده بود.
ـ نڪنه تمام این سال ها رو با یه توهم زندگی ڪردم؟ نڪنه رابطه اے بین من و خدا نیست. نڪنه تخیلم رو پر و بال دادم تا حدے ڪه عقلم رو در اختیار گرفته؟
💠✍🏻نڪنه من از اول راه رو غلط اومده باشم؟نڪنه … شاید … همه چیزم رفت روے هوا. عین یه بمب، دنیام زیر و رو شده بود و عقلم در برابر تمام اون حرف هاے منطقی و فلسفی، به بدترین شڪل، ڪم آورده بود.
با خودم درگیر شده بودم. همه چیز براے من یه حس بود، حسی که جنسش با تمام حس هاے عادےفرق داشت و قدرتش به مرحله حضور رسیده بود.
💠✍🏻تلاش و اساس ۷ سال از زندگیم، داشت نابود می شد و من در میانه جنگی گیر ڪرده بودم ڪه هر لحظه قدرتم ڪمتر می شد. هر چه زمان جلوتر می رفت، عجز و ناتوانی بر من غلبه می ڪرد. شڪ و تردیدها قدرت بیشترے می گرفت و عقلم روےهمه چیز خط می ڪشید.
ڪم ڪم سڪوت بر وجودم حڪم فرما شد.
💠✍🏻سڪوت مطلق، سڪوتی ڪه با آرامش قدیم فرق داشت. و من حس عجیبی داشتم. چیزے در بین وجودم قطع شده بود. دیگه صداے اون حس رو نمی شنیدم و اون حضور رو درک نمی ڪردم.
حس خلأ، سرما و درد، به حدے حال و روزم ویران شده بود ڪه… همه چیز خط خورده بود. حس ها، هادے ها، نشانه ها و اعتماد.
دیگه نمی دونستم باید به چیز ایمان داشته باشم، یا به چه چیزے اعتماد ڪنم.
من، شڪست خورده بودم.
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃