eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
88.2هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی تبلیغاتــــ ما🤍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1016528955C6f8ce47ae9
مشاهده در ایتا
دانلود
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((۷ سال اعتماد)) 💠✍🏻دائی محسن، اون شب ڪلی حرف هاے منطقی و فلسفی رو با زبان بی زبانی بهم زد. تفریح داییم فلسفه خوندن بود و من در برابر قدرت فڪر و منطقش شڪست خورده بودم.حرف هاش ڪه تموم شد دیگه مغزم مال خودم نبود. گیج گیج شده بودم و بیش از اندازه دل شڪسته. حس آدمی رو داشتم ڪه عزیزترین چیز زندگیش رو ازش گرفتن. توے ذهنم دنبال رده پاے حضور خدا توے زندگیم می گشتم. 💠✍🏻جاهایی ڪه من، زمین خورده باشم و دستم رو گرفته باشه، جایی ڪه مونده باشم و… تمام وجودم رو پر ڪرده بود. ـ نڪنه تمام این سال ها رو با یه توهم زندگی ڪردم؟ نڪنه رابطه اے بین من و خدا نیست. نڪنه تخیلم رو پر و بال دادم تا حدے ڪه عقلم رو در اختیار گرفته؟ 💠✍🏻نڪنه من از اول راه رو غلط اومده باشم؟نڪنه … شاید … همه چیزم رفت روے هوا. عین یه بمب، دنیام زیر و رو شده بود و عقلم در برابر تمام اون حرف هاے منطقی و فلسفی، به بدترین شڪل، ڪم آورده بود. با خودم درگیر شده بودم. همه چیز براے من یه حس بود، حسی که جنسش با تمام حس هاے عادےفرق داشت و قدرتش به مرحله حضور رسیده بود. 💠✍🏻تلاش و اساس ۷ سال از زندگیم، داشت نابود می شد و من در میانه جنگی گیر ڪرده بودم ڪه هر لحظه قدرتم ڪمتر می شد. هر چه زمان جلوتر می رفت، عجز و ناتوانی بر من غلبه می ڪرد. شڪ و تردیدها قدرت بیشترے می گرفت و عقلم روےهمه چیز خط می ڪشید. ڪم ڪم سڪوت بر وجودم حڪم فرما شد. 💠✍🏻سڪوت مطلق، سڪوتی ڪه با آرامش قدیم فرق داشت. و من حس عجیبی داشتم. چیزے در بین وجودم قطع شده بود. دیگه صداے اون حس رو نمی شنیدم و اون حضور رو درک نمی ڪردم. حس خلأ، سرما و درد، به حدے حال و روزم ویران شده بود ڪه… همه چیز خط خورده بود. حس ها، هادے ها، نشانه ها و اعتماد. دیگه نمی دونستم باید به چیز ایمان داشته باشم، یا به چه چیزے اعتماد ڪنم. من، شڪست خورده بودم. . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((۷ سال اعتماد)) 💠✍🏻دائی محسن، اون شب ڪلی حرف هاے منطقی و فلسفی رو با زبان بی زبانی بهم زد. تفریح داییم فلسفه خوندن بود و من در برابر قدرت فڪر و منطقش شڪست خورده بودم.حرف هاش ڪه تموم شد دیگه مغزم مال خودم نبود. گیج گیج شده بودم و بیش از اندازه دل شڪسته. حس آدمی رو داشتم ڪه عزیزترین چیز زندگیش رو ازش گرفتن. توے ذهنم دنبال رده پاے حضور خدا توے زندگیم می گشتم. 💠✍🏻جاهایی ڪه من، زمین خورده باشم و دستم رو گرفته باشه، جایی ڪه مونده باشم و… تمام وجودم رو پر ڪرده بود. ـ نڪنه تمام این سال ها رو با یه توهم زندگی ڪردم؟ نڪنه رابطه اے بین من و خدا نیست. نڪنه تخیلم رو پر و بال دادم تا حدے ڪه عقلم رو در اختیار گرفته؟ 💠✍🏻نڪنه من از اول راه رو غلط اومده باشم؟نڪنه … شاید … همه چیزم رفت روے هوا. عین یه بمب، دنیام زیر و رو شده بود و عقلم در برابر تمام اون حرف هاے منطقی و فلسفی، به بدترین شڪل، ڪم آورده بود. با خودم درگیر شده بودم. همه چیز براے من یه حس بود، حسی که جنسش با تمام حس هاے عادےفرق داشت و قدرتش به مرحله حضور رسیده بود. 💠✍🏻تلاش و اساس ۷ سال از زندگیم، داشت نابود می شد و من در میانه جنگی گیر ڪرده بودم ڪه هر لحظه قدرتم ڪمتر می شد. هر چه زمان جلوتر می رفت، عجز و ناتوانی بر من غلبه می ڪرد. شڪ و تردیدها قدرت بیشترے می گرفت و عقلم روےهمه چیز خط می ڪشید. ڪم ڪم سڪوت بر وجودم حڪم فرما شد. 💠✍🏻سڪوت مطلق، سڪوتی ڪه با آرامش قدیم فرق داشت. و من حس عجیبی داشتم. چیزے در بین وجودم قطع شده بود. دیگه صداے اون حس رو نمی شنیدم و اون حضور رو درک نمی ڪردم. حس خلأ، سرما و درد، به حدے حال و روزم ویران شده بود ڪه… همه چیز خط خورده بود. حس ها، هادے ها، نشانه ها و اعتماد. دیگه نمی دونستم باید به چیز ایمان داشته باشم، یا به چه چیزے اعتماد ڪنم. من، شڪست خورده بودم. . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃