eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
87.1هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
4.1هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی تبلیغاتــــ ما🤍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1016528955C6f8ce47ae9
مشاهده در ایتا
دانلود
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه (( سید )) 💠✍🏻رفقاش ڪه داشتن می رفتن، ڪامران با ترس اومد سمتم و در حالی ڪه خنده هاےالڪی می ڪرد و مثلا خیلی رو خودش مسلط بود، سر حرف رو بازڪردـ راستی آقا مهران، حرف هایی ڪه اون روز می زدم، همه اش چرت بود. همین جورے دور هم یه چیزے می گفتیم. چند لحظه مڪث ڪردم. 💠✍🏻شما هم عین داداش خودم، حرفت پیش ما امانته، چه چرت، چه راست.یڪم هاج و واج به من و سعید نگاه ڪرد. خداحافظی ڪرد و رفت.سعید رفت تو، من چند دقیقه روے پله هاےسرد راه پله نشستم. شاید وجود آتش گرفته ام ڪمی آرام تر بشه.تمام شب خوابم نبرد. از فشار افڪار روز، به بی خوابی هاےمڪرر شبانه هم گرفتار شده بودم. از این پهلو به اون پهلو … بیشترین زجر و دردےڪه اون ایام توےوجودم بود، فقط یه سوال بود. سوالی ڪه به مرور، هر چه بیشتر تمام ذهنم رو خودش مشغول می ڪرد. 💠✍🏻خدایا ! دارم درست میرم یا غلط؟ من به رضاے تو راضیم، تو هم از عمل من راضی هستی؟بعد از نماز صبح، برگشتم توے رختخواب با یه دنیا شرمندگی از نمازےڪه با خستگی و خواب آلودگی خونده بودم. تا اینڪه بالاخره خوابم برد. عظیم الشأن و بزرگوارے، مهمان منزل ما بودند. تڪیه داده به پشتی، رو به روشون رحل قرآن. رفتم و با ادب، دو زانو روے زمین، مقابل ایشون نشستم. 💠✍🏻قرآن رو باز ڪردند و استخاره با قرآن رو بهم یاد دادند.سرم رو پایین انداختم. ـ من ندارم و هیچی نمی دونم. ـ علم و هدایت از جانب خداست.جمله تمام نشده از خواب پریدم. همین طور نشسته، صحنه هاے خواب جلوےچشمم حرڪت می ڪرد. دل توے دلم نبود.دانشگاه، ڪلاس داشتم اما ذهن آشفته ام بهم اجازه رفتن نمی داد. رفتم حرم، مستقیم دفتر سوالات شرعی حاج آقا ! چطور با قرآن استخاره می ڪنن؟ می خواستم تمام آدابش رو بدونم.باورم نمی شد، داشت ڪلمه به ڪلمه سخنان سید رو تڪرار می ڪرد. ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه (( سید )) 💠✍🏻رفقاش ڪه داشتن می رفتن، ڪامران با ترس اومد سمتم و در حالی ڪه خنده هاےالڪی می ڪرد و مثلا خیلی رو خودش مسلط بود، سر حرف رو بازڪردـ راستی آقا مهران، حرف هایی ڪه اون روز می زدم، همه اش چرت بود. همین جورے دور هم یه چیزے می گفتیم. چند لحظه مڪث ڪردم. 💠✍🏻شما هم عین داداش خودم، حرفت پیش ما امانته، چه چرت، چه راست.یڪم هاج و واج به من و سعید نگاه ڪرد. خداحافظی ڪرد و رفت.سعید رفت تو، من چند دقیقه روے پله هاےسرد راه پله نشستم. شاید وجود آتش گرفته ام ڪمی آرام تر بشه.تمام شب خوابم نبرد. از فشار افڪار روز، به بی خوابی هاےمڪرر شبانه هم گرفتار شده بودم. از این پهلو به اون پهلو … بیشترین زجر و دردےڪه اون ایام توےوجودم بود، فقط یه سوال بود. سوالی ڪه به مرور، هر چه بیشتر تمام ذهنم رو خودش مشغول می ڪرد. 💠✍🏻خدایا ! دارم درست میرم یا غلط؟ من به رضاے تو راضیم، تو هم از عمل من راضی هستی؟بعد از نماز صبح، برگشتم توے رختخواب با یه دنیا شرمندگی از نمازےڪه با خستگی و خواب آلودگی خونده بودم. تا اینڪه بالاخره خوابم برد. عظیم الشأن و بزرگوارے، مهمان منزل ما بودند. تڪیه داده به پشتی، رو به روشون رحل قرآن. رفتم و با ادب، دو زانو روے زمین، مقابل ایشون نشستم. 💠✍🏻قرآن رو باز ڪردند و استخاره با قرآن رو بهم یاد دادند.سرم رو پایین انداختم. ـ من ندارم و هیچی نمی دونم. ـ علم و هدایت از جانب خداست.جمله تمام نشده از خواب پریدم. همین طور نشسته، صحنه هاے خواب جلوےچشمم حرڪت می ڪرد. دل توے دلم نبود.دانشگاه، ڪلاس داشتم اما ذهن آشفته ام بهم اجازه رفتن نمی داد. رفتم حرم، مستقیم دفتر سوالات شرعی حاج آقا ! چطور با قرآن استخاره می ڪنن؟ می خواستم تمام آدابش رو بدونم.باورم نمی شد، داشت ڪلمه به ڪلمه سخنان سید رو تڪرار می ڪرد. ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃