🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت0⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
اروندرود، رودخانة مورد مناقشة ايران و عراق
اروندرود كه عراقيها آن را «شطالعرب» مي نامند، قسمتي كوچك از مرز
مشترك ايران و عراق است. طول اروندرود حدود 209كيلومتر و عرض متوسط
آن 400متر است؛ ولي در بعضي نقاط، دهانة آن به يك كيلومتر هم ميرسد.
اروندرود يك رودخانة قابل كشتيراني است كه در كنار آن بنادر مهمي مثل
آبادان و خرمشهر از ايران و بندر بصره از عراق قرار دارند. كانال قابل كشتيراني
آن سه متر عمق داشت كه لايروبي هاي قبل از جنگ، آن را به يك كانال قابل
كشتيراني به عمق هفت متر درآورد. بخش جنوبي اروندرود قابليت كشتيراني
بيشتري دارد و از بخش شمالي آن كه كم عمقتر است، براي كشتيراني داخلي
استفاده ميشود.
عراق و نقشة آغاز جنگ
عراق كشوري است كه حدود 60درصد جمعيت آن را شيعيان تشكيل
ميدهند. رويدادهاي سال 1358 و سياست صدور انقلاب اسلامي و اقدامات
آشكار و پنهان در منطقه، زمينهاي شد تا دو كشور عراق و عربستان سعودي
بيشتر به يكديگر نزديك شوند و يك سال قبل از شروع جنگ، در بيست و نهم
شهريور 1358 ،پيمان امنيت متقابل بين دو كشور به امضا رسيد. رژيم عراق در
جنگ رواني كه قبل از حمله به ايران به راه انداخته بود، شهرهاي استان
خوزستان را به عربي نامگذاري كرده بود؛ از جمله: سوسنگرد به خفاجيه،
خرمشهر به محمره، آبادان به عبادان و استان خوزستان به عربستان.
صدام حسين با جلب موافقت عربستان سعودي و كشورهاي عربي منطقة
خليج فارس براي جنگ با ايران، توانست از امكانات مالي، نظامي و تداركاتي اين
كشورها بهره برداري كند. رژيم عراق يك سال پيش از شروع جنگ، حدود
38ميليارد دلار ذخيرة ارزي داشت و كشورهاي نفت خيز منطقة خليج فارس
شامل: عربستان سعودي، كويت، امارات متحدة عربي و قطر، حاضر به پرداخت
14ميليارد دلار وام بدون بهره به كشور عراق شدند. چند ماه قبل از شروع
جنگ، نوع خريد برخي تسليحات جديد توسط رژيم صدام، گوياي آن است كه
او زمينة حملة نظامي به ايران را دستكم از همين زمان طرح ريزي كرده باشد.
به عنوان مثال، خريد دو هزار دستگاه تانك نفربر خاكي ـ آبي از برزيل در اوايل
زمستان سال 1358 كه از نظر نظامي به منظور عمليات عبور دادن نيروهاي
نظامي عراق از رودخانة كارون به خاك ايران است. از ديگر نشانه هاي پيش از
حمله به ايران، ميتوان به اين موارد اشاره كرد:
1ـ افزايش بيروية خريدهاي تسليحاتي براي تجهيز ارتش عراق
2ـ تقويت نيروهاي مرزي به نحو بارز
3ـ احداث پايگاههاي نظامي متعدد و جديد در نوار مرزي ايران
4ـ احضار متولدين سالهاي 56 - 1955م براي خدمت احتياط
5ـ فراخوان نيروهاي ذخيرة ارتش عراق ـ به جز افراد ايراني الاصل ـ به
خدمت پرچم
6ـ انتقال هواپيماهاي مسافري و نظامي عراق به فرودگاه هاي اردن و
عربستان سعودي
7ـ انجام تغييرات در برنامة آموزشي نيروهاي مسلح
8ـ تجاوز و تهاجم به نوار مرزي ايران، شامل: پاسگاه ها، پايگاه ها، روستاها و
شهرها
از ارديبهشت ماه سال 1359 ،بر ميزان درگيري هاي مرزي و دامنة آن
افزوده شد و ارتش عراق با نبردهاي پراكنده و روزانه، ارتش ايران را در چند
جبهه در كردستان (مبارزه با كومله و حزب دموكرات كردستان ايران)، در
خوزستان (شورش حزب خلق عرب) و مبارزه با سران عشاير در مرزهاي عراق
به خود مشغول كرد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت0⃣2⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
وضعيت به رده هاي بالا گزارش ميشد و ديدگاه فرماندهي نيز ما را زير نظر
داشتند. در همين زمان با دستور افسر عمليات، غرش آتش توپخانه هاي خودي
آغاز شد. شدت آتش اين توپخانه به حدي بود كه قبل از شليك، به نيروها اعلام
ميشد به داخل سنگرها بروند؛ چون تخريب و تركش آنها بسيار زياد بود. در
جواب آتش عراقي ها اگر دو توپ شليك ميشد، زمين به حدي ميلرزيد كه
عراقي ها تا چندين ساعت خاموش ميشدند. لحظة استفاده از آتش تهيه رسيده
بود و توپخانه شروع به شليك كرد. زمين و زمان مي لرزيد و پي درپي مواضع
عراقي ها در هم كوبيده ميشد. تلفات دشمن بسيار زياد بود؛ ولي همچنان
عمليات عراقي ها ادامه داشت. سلاح هاي همگي ما از نوع سبك و نيمه سنگين
بود. فرماندة تيپ دستور عقب روي داد تا مواضع ما هم كه دشمن وارد آن
ميشد، به وسيلة توپخانه كوبيده شود. اين كار يكي از شگردهاي نظامي است كه
دشمن را به دام مياندازد. خيلي سريع دسته هاي مقاومت به عقب كشيده شدند
و دشمن وارد سنگرها شد. ناگهان آتش كاتيوشاها و توپخانه شروع به باريدن
كردند و وجب به وجب منطقه را شخم زدند و هرآنچه در آنجا بود، منهدم
كردند. شدت آتش پشتيباني ما به حدي بود كه به دشمن اجازة پيشروي نداد.
ساعت هفت صبح شده بود كه بالگردهاي توپدار عراقي وارد كارزار شده و
مواضع ما را هدف قرار دادند. موشك هاي آنها بسيار خطرناك بودند و تعدادي از
نيروهايمان مجروح و شهيد شدند. در اين كارزار نقش سربازي كه با شليك
آرپيجي.هفت، يكي از بالگردهاي عراقي را سرنگون كرد، بسيار اثرگذار بود.
درگيري شديدي ايجاد شد. عدم تدارك نيروهاي عراقي و قطع شدن عقبة آنها،
باعث شد از مواضع ما خارج شده و پا به فرار بگذارند كه با هدف قرار دادن آنان، تعداد بسيار اندكي جان سالم به در بردند. نيروهاي ما اقدام به تحكيم مواضع
خود كردند. در راستاي عمليات هاي فريبنده و بازدارندة لشكر58 تكاور ذوالفقار،
بنا به دستور بايد در مناطق مختلف رزمي عمليات ميكرديم. بعد از شكست
مذبوحانة دشمن و ايجاد آرامش نسبي، مواضع به لشكر77 خراسان واگذار و بنا
به دستور براي انجام عمليات آبي ـ خاكي در جزاير مجنون آماده شديم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت0⃣3⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
نفت شهر
نفت شهر يكي از شهرهاي استان كرمانشاه است. اين شهر كوچك در كنار
مرز خسروي ـ نزديكترين گمرك و شهر مرزي با عراق ـ و قصرشيرين در چند
كيلومتري شهر مرزي نفت خانة عراق قرار دارد. وجود نفت و كثرت چاه هاي مهم
نفتي و اهميت اين منطقه، سبب شده بود كه دشمن هر چه توان داشت به كار
بگيرد تا اين منطقة مهم از دستش خارج نشود. اين منطقة سال ها در دست
دشمن باقي مانده بود و آنان با استفاده از تلمبه، نفت را از چاههاي نفتي
نفت شهر به خاك خود و در منطقه اي كه به نفت خانه مشهور بود، منتقل
ميكردند. صدها چاه نفتي در منطقه وجود داشت كه تسلط هر يك از طرفين
بر اين مواضع، اهميت زيادي داشت. تسلط عراقيها بر اين منطقه غيرقابل قبول
و عزم بر اين شده بود كه اين شهر از دشمن پس گرفته شود. عراق براي پدافند
مؤثر از اين منطقه، آخرين سامانه هاي دفاعي را به كار گرفته بود و هرگونه
تحرك نيروهاي ايراني را زير نظر داشت. به همين دليل، اجراي عمليات مستلزم
به كارگيري نيروهاي زبده و پياده نظام بود كه بتوانند صخره هاي صعب العبور را
درنورديده و خود را به دشمن برسانند. در اين راستا، ده ها عمليات سبك رزمي
بر اين ارتفاعات انجام شده بود و روند عقب راندن دشمن بسيار كند صورت
ميگرفت. عراقيها در اين منطقه، استحكاماتي قوي ايجاد كرده بودند و به هيچ
عنوان نمي خواستند اين منطقه را از دست بدهند.
تپة معروف به تپة آنتن، يك ارتفاع خيلي حساس از نظر نظامي بود كه در
منطقة بين ما و نفت شهر قرار داشت و عراقيها روي آن مستقر بودند. تپة آنتن
به صورت كلّه قندي بود كه چند تپة پست تر به نامهاي «يال اسبي، 1924،
1312 و سرخه» ـ به دليل رنگ سرخ آن ـ نيز در اين منطقه وجود داشت. اين
تپه ها وسعت ديد و تير بسيار زيادي از عقبة نيروهاي ما و دشمن را پوشش
ميداد و هرگونه تحركي از روي اين ارتفاعات، كشف ميشد؛ تا جايي كه هر
حركت كوچك نيروهاي ما تا مسافت 20كيلومتري با دوربين هاي تلسكوپي دشمن پايش ميشد و در صورت لزوم با هدايت ديده بانان، مواضع ما زير باران
آتش توپ و تانك و خمپاره قرار ميگرفت. لازمة حملة گسترده به مواضع
مستحكم عراقيها و خارج كردن نفت شهر و نفتخانه از دست دشمن، تصرف
اين تپه هاي مهم بود كه در صورت دسترسي به اين مواضع، ميتوانستيم ضمن
خارج كردن نيروهايمان از ديد و تير دشمن، تا چندين كيلومتر به عقبة
نيروهاي دشمن نيز مسلط شويم كه در اين صورت وضعيت نبرد در اين منطقه
به سود نيروهاي ما رقم ميخورد.
ارتفاع 1312 آنتن، ارتفاعي بود بسيار بلند و صخرهاي كه دامنة اين ارتفاع
به طرف ما، ديوارهاي صخرهاي بود كه عملياتها در اين نقطه به شكست
مي انجاميد؛ چون بعد از رسيدن رزمندگان به اين دامنه، عراقيها فقط نارنجك
پرتاب ميكردند كه در نتيجه، رزمندگان ما شهيد و مجروح ميشدند. از طرفي،
بالا رفتن از صخره ها هم مستلزم آموزش كافي بود. نيروهاي زيادي در اين
منطقه عمليات كرده بودند؛ ولي پيروزي قابل توجهي نداشتند. بر اين اساس،
طراحان جنگ اين مأموريت مهم و خطرناك را به عهدة لشكر ما قرار داده، تأكيد
كردند كه بايد سد آهنين عراقي ها شكسته شود؛ زيرا اين منطقه توان و روحية
زيادي از نيروهاي ما گرفته بود و عراقيها استفاده هاي تبليغاتي زيادي از آن
ميكردند. مأموريت بزرگي بود. به اتفاق گروه اطلاعات و عمليات، از اولين روز
استقرار در آن منطقه، شناسايي ها را شروع كرديم. فرصت زيادي نداشتيم.
نيروهاي ما داخل دره ها به صورت آماده به سر ميبردند و در آن شرايط سخت
زيستي، دوره هاي فشردة تكاوري، زندگي در شرايط سخت، كوه نوردي،
راهپيمايي هاي برد بلند و تاكتيك هاي لازم را فرا ميگرفتند.
فرماندهان بسيار تأكيد داشتند كه تلاشي مضاعف داشته باشيم. پس از
مدتي تصميم گرفتم گروههاي شناسايي و رزمي را به سوي مواضع دشمن اعزام
كنم؛ به همين خاطر با آموزشهاي اطلاعاتي، دستة شناسايي را آماده كردم.
دستة شناسايي يكان ما، يكي از دسته هاي نمونه در سطح نيروي زميني بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت0⃣4⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
بازگرداندن پيكر شهيد كرمي
پس از چند روز توسط فرماندهي لشكر و ستاد فرماندهي، تصميم گرفته شد
تا عمليات چريكي محدود، ولي قاطع و دندان شكني براي گمراه كردن دشمن از
محل حملة اصلي و در سمت چپ لشكر ـ منطقة قصرشيرين ـ آغاز كنيم.
85نفر از نيروهاي زبدهاي كه در عملياتهاي مختلف برون مرزي و شكستن
خطهاي مقدم دشمن شركت داشتند، داوطلب شدند. در اين گيرودار كه براي
تك به دشمن آماده ميشديم، ساعت حدود 12ظهر بود كه ركن دوم لشكر،
تلفني اطلاع داد كه برادر و پدر شهيد، ستوان كرمي به منطقه وارد شده اند و
ميخواهند خودشان جنازه را به عقب تخليه كنند؛ به همين خاطر با در نظر
گرفتن تمام جوانب حفاظتي و امنيتي، همكاري لازم را با آنان داشته باشيم.
ستوان كرمي كه فرماندة دستة دوم گروهان يكم تكاور بود، در تاريخ بيست
و هفتم خرداد ماه سال 1366 و در ساعت 30:02 بامداد، حين درگيري بسيار
سختي كه در كمين عراقيها افتاده بوديم، در ميدان مين عراقيها گير كرد و
روي مين ضدنفر رفت. پيكر بي جانش در ميدان مين جا ماند و ما به دليل حجم
آتش دشمن، نتوانستيم او را همراه خود به عقب بياوريم. او قبل از شروع
عمليات، بادگير آبي رنگي بهتن كرد كه به دليل مسئوليتي كه داشتم، گفتم:
ـ جناب كرمي! بادگيرت ايجاد صدا ميكنه. ممكنه دشمن متوجه بشه كه
شما خط شكنيد و عمليات كشف بشه. تازه، چرا توي عملياتهاي قبلي
نمي پوشيدي؟
ـ احمدزاده جان! اين پيراهن من مثل پيراهن يوسفه. بايد تنم باشه تا واسه
هميشه گمگشته نباشم. تو كه نميخواي مفقودالاثر شم؟
ـ حالا وقت شوخي نيس. كار مهمي در پيش داريم.
صحبتها و نصيحت ها نتيجه نداد. او تصميمش را گرفته بود و به ناچار با
هماهنگي مسئولان مربوطه، مقرر شد فقط پدر شهيد همراه گروههاي تك
كننده حضور داشته باشد.
با توجه به مسئوليت و دستور مقامات، ايشان در كنارم بود و اسلحه اي را هم
براي خود گرفت تا هنگام نياز از خود دفاع كند. همة ما احساس شرمندگي
ميكرديم و بنا داشتيم هرطور شده، كاري كنيم تا پدرش دست خالي برنگردد.
ساعت30:23 به وسيلة چند خودرو راهي منطقة قصرشيرين شديم. حدود
ساعت 40:00 با هماهنگي يكانهاي خط نگهدار، از خاكريزهاي خودي به سوي
مواضع دشمن سرازير شديم. باوجود آمادگي كامل دشمن در رابطه با عمليات
چند روز پيش ما، بايد اقداماتي انجام ميداديم كه در اين ميان پدر شهيد كرمي
استقامت خوبي داشت و به مسائل نظامي نيز واقف بود و ميتوانست در حين
درگيري، از خود دفاع كند؛ بنابراين به چند گروه مختلف مانند كمين، بكاو و
بكش، دست برد و تخريب تقسيم شديم. در تاريكي شب، همة هماهنگيها و
يادآوريهاي منطقة رزم، اهداف و آخرين بازديد از تجهيزات به عمل آمد. بيشتر
افراد در سال گذشته در همين منطقه عمليات داشتند و آشنايي خوبي با محيط
از مواضع خودي اطراف داشتند. در آخرين ساعات شب، براي تك ايذايي
به سوي دشمن حركت كرديم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت0⃣5⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
تفنگهاي 106مم كارايي بسيار بالايي دارند و با دقت فوق العادهاي كه در
تيراندازي دارند، ميتوانستيم تانكها را شكار كنيم. با بيسيم اطلاع داديم گروه
اول آماده باشند و سپس با سرعت سرسام آوري در جاده به سوي تانكهاي
عراقي يورش برديم. تانكها متوجه ما شدند و چند گلولة بي هدف تيراندازي
كردند كه در اثر سرعت و جابه جايي، به ما برخورد نكردند. در اين ميان
تفنگهاي 106مم روي تپه يكي از تانكها را هدف قرار داده، منهدم كردند. در
همين زمان لولة ساير تانكها به سمت تپه معطوف شد تا جيپ را شكار كنند
كه در اين فرصت نوبت ما شد و يكي از تانكها را منهدم كرديم.
همه خوشحال بوديم. گلوله هاي كوچك و بزرگ از هر سو رد ميشدند. در
همين فرصت، تيراندازهاي آرپيجي زن در محلهاي از پيش تعيين شده قرار
گرفتند و ما هم در پشت خاكريزها موضع گرفتيم. اصول كار با 106مم به دليل
داشتن آتش پر حجم، آتش عقبه و ايجاد گرد و خاك، اينگونه است كه براي
جلوگيري از كشف نشدن محل موضع، بايد خيلي سريع بعد از تيراندازي محل
را تغيير داد. درگيري به شدت ادامه داشت و هر كس هر چه ميتوانست، انجام
ميداد و به ديگري نيز كمك ميكرد. تانكها زمينگير شدند و دنبال راهي براي
مخفي شدن بودند كه يكي از سربازان شجاع دستة شناسايي، خود را به
نزديكترين محل نسبت به تانكها رسانده و به سوي يكي از آنها شليك كرد.
تانك به آتش كشيده شد. او كه از اين كارش بسيار خوشحال بود، به هنگام
برگشت، از پشت مورد اصابت رگبار نيروهاي پيادة دشمن قرار گرفت و به
شهادت رسيد. عراقيها سردرگم شده بودند. نميدانستند تعداد ما چند نفر است و فكر ميكردند با يك تيپ درگير هستند؛ چون تكاوران شجاع از هر سو
به آنان حمله ور ميشدند.
با بيسيم به جيپ هاي مستقر برروي تپه گفتم همچنان اجراي آتش كنيد.
خود نيز پاي پياده و دواندوان خود را به تيپ رساندم. فرماندة تيپ و ساير
دوستان، مرا بوسيدند و تبريك گفتند. به دليل اينكه دشمن به حدود 500متري
قرارگاه رسيده بود، برابر دستورالعمل بايد تمامي مدارك، نقشه ها، طرحها و
دستگاههاي ارتباطي منهدم ميشدند تا به دست دشمن نيفتند. از فرماندهي،
وضعيت يكانهاي پيادة تكاور را پرسيدم كه او پاسخ داد: «باوجود جانفشاني
رزمندگان، به دليل نبود آب و غذا و به خصوص مهمات، فكر نكنم زياد بتونن
مقاومت كنن؛ اما خبرها حاكي از اينه كه تلفات دشمن خيلي زياده و
خودروهاي زيادي از اونا منهدم شده. رزمندگان از ساعت 00:02 درگير هستن
و بسيار خسته شدن. هيچ ارتباطي هم با عقب نداريم و از نيروهاي احتياط هم
خبري نيست».
خيلي سريع با مواد منفجرة موجود كه براي همين مواقع پيشبيني
ميكرديم، تمام سنگرهاي حساس مانند مخابرات، اتاق عمليات، كمدهاي حاوي
اطلاعات سري، دستگاههاي مرموزات و هر چه كه براي دشمن مهم و قابل
استفاده ميشد، تله بندي كردم و دستگاه انفجار آن را به يكي از سربازان داده،
تأكيد كردم: «هر موقع ديدي دشمن به 100متري رسيد، اين اهرم رو فشار بده
تا همة قرارگاه منهدم بشه. بعد، سريع خودتو به ما برسون.» هر چند دقيقه،
خبرهاي خطرناكي به گوش ميرسيد و پي درپي خبر شهادت و يا مجروح شدن
دوستانمان به ما ميرسيد؛ از طرفي، مركز پايش عمليات تيپ آرام و قرار نداشت
و هر كس خبري ميداد.
■⇨ @Ganje_arsh
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت0⃣6⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
درگيري و اسير كردن سرباز عراقي
از آن محل دور شديم و پس از گذشتن از يك ارتفاع، به پلي رسيديم كه
منهدم شده بود و امكان عبور از آن محل و يا از كنارهها وجود نداشت. به ناچار
مجبور شديم جيپها را به دره انداخته و پياده مسير را ادامه دهيم. پس از طي
مسافتي، جادة آسفالتة سومار به ايلام نمايان شد. از كنار جاده، رودخانهاي
ميگذشت و ما در امتداد بيمارستان صحرايي ارتش در سهراهي كاشيپور قرار
داشتيم كه ديديم دو نفر عراقي در كنار رود، سرگرم شستن دست و صورتشان
هستند و يك عراقي ديگر هم در پشت تيربار ـ رو به سمتي ديگر ـ نشسته
است. متوجه شديم مأموريت آنان بستن تقاطع جادة فرعي به جادة آسفالته
است. خيلي سريع پخش شديم تا از ديد عراقيها پنهان بمانيم. ما بايد از اين
جاده عبور ميكرديم و چارة ديگري نداشتيم. با مشورت و تبادل نظر تصميم
گرفتيم حيلهاي براي عراقيها بهكار ببنديم؛ بنابراين دو نفر سرباز و يك
درجهدار را با اسلحة خالي از روي جاده عبور داديم تا عراقيها آنان را ببينند و
در حين دستگيري دوستانمان، به مواضع آنان حمله كنيم تا ببينيم پس از آن
چه اتفاقي خواهد افتاد. به همين خاطر براي مسلط شدن بر عراقيها، آهسته بهدور از چشم عراقيها، جلو رفتيم و در محلهاي مناسب و داراي ديد و تير
موضع گرفتيم و آنگاه به دوستان اشاره كرديم حركت كنند. اين دوستان
شجاع بسيار از خود گذشتگي كردند؛ چون احتمال داشت عراقيها دستگيرشان
نكنند و ترجيح دهند آنان را به شهادت برسانند.
آنان با سروصدا به پايين جاده حركت كردند تا عراقيها متوجه حضورشان
شوند كه چنين هم شد. تيربارچي قبل از همه متوجه موضوع شد و با صداي
بلند داد ميزد: «ايراني! ايراني!» دو عراقي كنار رود هم متوجه شدند و دوستان
ما با وانمود كردن اينكه به طور ناگهاني عراقيها را ديدهاند، دستها را بالا بردند
و امان امان گفتند. هر سه عراقي به سمت دوستانمان دويدند و فقط يك نفر
اسلحه همراه آورد. وقتي به چند قدمي آنان رسيدند، با صداي بلند فرياد زدند:
«ايست!» و با اشاره فرمان دادند اسلحه ها را زمين بگذارند و بنشينند. آنان
دستورات عراقيها را اجرا كردند و اين در حالي بود كه فقط چند قدم با ما
فاصله داشتند. در همين هنگام با رگبارهاي كوتاه و متوالي خود، دو نفر از آنان
را از پاي درآورديم و عراقي سوم، مات و مبهوت، در وسط جاده افتاد. دوستان ما
خيلي سريع او را دستگير كردند
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت0⃣7⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
ورود به شهر بعقوبة عراق
خيلي زود وارد شهر مرزي مندلي عراق شديم. ارتش عراق در اين شهر
مرزي ستون كشي ميكرد و شهر مملو از نظاميان بود. همة ما را به يك محل كه گويا ادارة راه عراق بود بردند. محل مفرحي بود. همه را پياده كردند. ساعت
حدود پنج عصر بود و همه گرسنه بوديم. با يكديگر هماهنگ كرديم كه
هيچگونه اطلاعاتي را براي دشمن بازگو نكنيم. از استخبارات عراق دو نفر نظامي
مسلط به زبان فارسي و تركي، براي بازجويي ما آمدند. آنان نام و نشان، نام يكان
و سؤالاتي پيرامون واحدها، فرماندهان و ادوات كردند كه ما هم بر حسب
وظيفه، فقط مشخصات فردي را ميگفتيم و از ارائة اطلاعات خودداري
ميكرديم و يا به گونهاي ديگر جواب ميداديم. آنان يادآوري ميكردند كه تعداد
زيادي از ايرانيان اسير شدهاند و ايران را شكست دادهايم. آنان سعي داشتند
روحية ما را تضعيف كنند؛ البته احساس ما چيز ديگري بود و باوجود ديدهها و
شنيدهها، نميتوانستيم شكست ايران را قبول كنيم؛ اما اسير بوديم و بايد
سرانجام كار را در خاك دشمن ميديديم.
بعد از بازجويي مقدماتي كه بازجويي دقيقي نبود، ما را سوار كاميونهاي
ديگري كردند. اين بار دو نفر سرباز جوان محافظ ما بودند كه يكي بالاي سقف
كاميون و رو به ما و ديگري در انتهاي كاميون نشست. رفتار آنان خوب بود و ما
را دلداري ميدادند. هنوز راه چنداني نرفته بوديم كه در اثر ترمز ناگهاني
كاميون، سرباز محافظ عراقي از روي سقف به جلوي كاميون افتاد و كشته شد.
جنازهاش را سوار كاميون ما كردند و به سرعت حركت كرديم. در طي مسير با
دو نفر از درجه داران كه با هم اسير شده بوديم، نقشة فرار ميكشيديم؛ ولي
موقعيت مناسب نبود و نميتوانستيم از كاميون فرار كنيم. جاده هم مملو از
عراقي بود و به طور قطع كشته ميشديم. در اين افكار بوديم كه به پادگاني
نظامي در شهر بعقوبة عراق رسيديم. سوله هاي تانك بسيار بزرگي در پادگان
ديده ميشد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت0⃣8⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
شهرهاي عراق
تعداد اتوبوسهاي حامل اسراي ايراني، 33دستگاه بود كه به سمت بغداد
حركت كردند. با كنجكاوي و با دقت تمام، مناظر بيرون را نگاه ميكرديم و در
ذهنمان همة نقاط و امكانات اينجا را با كشورمان مقايسه ميكرديم. در بين راه
عراق را كشوري فقير با امكانات نامناسب ديدم و در طول مسير، كارخانة قابل
ذكري نديدم. كشاورزي قابل توجهي نداشت و ساختمانهاي قديمي و كهنه و
خيابانهاي قديمي، نشان از عقب ماندگي اين كشور داشت. بيش از نيمي از
خاك عراق، كوير و زمينهاي غيرقابل كشت بود. وقتي از داخل شهرها ميگذشتيم، عراقيها به ما دشنام داده، حركات زشتي
نشان ميدادند و خوشحال بودند كه ما را اسير كردهاند. ساعتي بعد به شهر
تاريخي نجف رسيديم و از كنار «وادي السلام» ـ بزرگترين قبرستان جهان ـ
عبور كرديم. آنجا آرامگاه پيامبران بزرگ الهي بود؛ بنابراين همگي فاتحه اي
خوانديم. كنجكاوانه به شهر نگاه ميكرديم. از روي پل معروف دجله عبور
كرديم. رودخانة بسيار زيبا و پر آب دجله در زير پاي ما قرار داشت. اين پل
حساس توسط انواع و اقسام سلاحهاي پدافند هوايي ـ مانند يك پادگان ـ
محافظت ميشد. رودهاي دجله و فرات از كنار اين شهر باستاني ميگذشتند و
از بركت همين رود، قسمت زيادي از شهر سرسبز و خرم بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت0⃣9⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
انتقام از منافقين در اردوگاه
چند ماهي نگذشته بود كه سازمان منافقين شروع به تبليغات منفي براي
جنگ رواني و همسو كردن اسرا با خود كردند. آنان ميپنداشتند اكنون كه اسرا
در وضعيت بسيار سختي هستند، به طور قطع پشيمان هستند و اين بهترين
فرصت براي جذب نيرو است. آنان نشريات مختلفي را بين آسايشگاهها پخش
ميكردند؛ اما اسرا اين نشريات را پاره ميكردند و گاه براي اين كارشان توسط
سربازان عراقي به سختي تنبيه ميشدند.
يك روز كه براي گرفتن غذا به آشپزخانه رفتيم، تعدادي را با لباسهاي
شخصي ديديم كه براي گرفتن غذا از قسمت ديگر اردوگاه آمدهاند. نميدانستيم
آنان چه كساني هستند؛ چون صحبت كردن با هم در بيرون از آسايشگاه
مجازات داشت. ابتدا تصور كرديم ايراني هستند و به تازگي اسير شده اند. در بين
اسرا يك پزشك بود كه كارهايي ساده مانند پانسمان و تجويز قرص را زير نظر
عراقيها به عهده داشت و اتاقش در قسمتي از اردوگاه قرار داشت كه اين افراد
هم در آنجا بودند. هنگام ظهر كه پزشك به آسايشگاه آمد، خبر داد كه اين افراد از منافقين هستند و مشخص نيست به چه منظوري به اردوگاه آمده اند. هر كدام
از اسرا حدسي ميزد؛ ولي سرانجام به اين نتيجه رسيديم كه منافقين
ميخواهند با اين ترفند كه در راه وطن اسير شدهاند، با اسراي جنگي رابطة
دوستي برقرار كنند و آنگاه اهدافشان را ـ كه ايجاد تفرقه بين اسرا، مخالفت
با نظام جمهوري اسلامي، تخلية اطلاعاتي و جذب نيرو بود ـ اجرا كنند. حضور
آنان خيلي سريع در همة اردوگاه پيچيد. جلسات مخفي بين اسرا تشكيل شد و
همه عقيده داشتند نبايد اجازه بدهيم اين منافقين آزادانه هر كاري كه
ميخواهند انجام دهند؛ بنابراين تبليغات متقابل شروع شد و هر آنچه كه
منافقين و عراقيها انجام ميدادند، با درايت و آگاهي اسرا خنثي ميشد. در
آسايشگاهها خبرچين هايي بودند كه اخبار را به عراقيها منتقل ميكردند و در
مقابل عراقيها نيز دنبال ما بودند تا جمع ما را از بين ببرند.
با كمك چند نفر و به بهانه هاي مختلف، در حين گرفتن غذا درگيري ايجاد
كرديم و عراقيها نيز براي حمايت از منافقين، برخي اسرا را به سختي تنبيه
كرده، به داخل زندان انفرادي انداختند. هدف ما هم همين بود. در ادامه و در
حمايت از دوستانمان، همصدا با ساير آسايشگاهها به سوي عراقيها حمله كرديم.
درگيري شروع شد. از فرصت استفاده كرديم و با حدود 500نفر، به منافقين در
قسمت ديگر اردوگاه حمله كرديم. زنگ خطر اردوگاه به صدا درآمد و نگهبانان
ساير اردوگاهها هم به حمايت از عراقيها و سركوب ما، با هر آنچه كه در دست
داشتند، به سوي اردوگاه ما ميدويدند.
نقشه اين بود كه در صورت رسيدن نيروي كمكي به عراقيها، عدهاي از اسرا
با آنان درگير شوند و بقيه خود را به منافقين برسانند. منافقين هم كه از دور
خطر را احساس كرده بودند، جايي براي فرار نداشتند. همراه اسرا كه از روز قبل
سيمهاي خاردار و تيغه هاي برنده آماده كرده بودند، به اتفاق بقيه و با سنگ و
مشت و لگد، به جان منافقين افتاديم. متوجه زمان نبوديم؛ ولي تمامي اين
اقدامات در زماني بسيار كوتاه انجام گرفت. منافقين نميتوانستند در مقابل اسراي درد كشيده مقاومت كنند. سر، دست، پا و دندانهاي بسياري از منافقين
شكسته شد. صداي فرياد و نالة آنان در فضا پيچيده بود و چند نفرشان به حال
اغما رفتند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت0⃣0⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
فرار از اردوگاه
رزمندگان از اينكه در دست عراقيها اسير بودند، بسيار ناراضي بودند و
همواره سعي ميكردند تا از اردوگاه فرار كنند. سه نفر از اسرا كه در آشپزخانة
اردوگاه كار ميكردند، در فرصتي مناسب از پشت سيمهاي خاردار به بيرون
اردوگاه فرار كردند كه متأسفانه عراقيها آنان را مي بينند و دستگيرشان
ميكنند. چند دقيقه نبود كه به داخل آسايشگاهها رفته بوديم كه با عجله و سر
و صدا همه را بيرون ريختند و به حالت آمارگيري درآوردند. همگي مبهوت
مانده بوديم براي چه اين كارها را ميكنند.لحظهاي بعد فرماندة اردوگاه به همراه 50نفر نظامي و يك كاميون آيفا، وارد
محوطه شدند و سه نفر از اسرا را از كاميون پياده كردند؛ سپس افسر عراقي رو
به جمع ما گفت: «دوستان شما به مقررات اردوگاه احترام نگذاشتند و در روز
روشن از سيم خاردار فرار كردند كه با هوشياري مردم و نگهبانان دستگير
شدند. حالا براي اينكه درس عبرتي براي سايرين باشد و كسي به فكر فرار
نباشد، ما آنان را تنبيه ميكنيم و براي اينكه ديگر نتوانند فرار كنند، پاهاي آنان
را هم ميشكنيم.» لحظهاي بعد حدود 30نفر عراقي با لوله و كابل و سيم
خاردار به جان آن سه نفر افتادند و آنقدر آنان را زدند كه خون تمام بدنشان را
فرا گرفت. لحظات بسيار غم انگيزي بود. همه زير لب دعا ميخوانديم و تكبير
ميگفتيم. نگهبانان قسمت بيروني اردوگاه سوار بر نفربرها و پشت تيربارها،
آماده بودند تا هرگونه بينظمي و شورش احتمالي را سركوب كنند.
عراقيها از زدن آن سه نفر خسته نميشدند. وقتي از حال ميرفتند، روي
آنان آب ميريختند و دوباره ضرب و شتم را ادامه ميدادند. افسر عراقي دستور
داد تنبيه را تمام كنند و دستور داد در جلوِ چشم همه، پاي اسرا را بشكنند.
عراقيهاي مزدور هم پاهاي هر سه نفر را شكستند. داد و فرياد اسرا به آسمان
برخاسته بود. جالب اينكه هيچكدام در طي مدت تنبيه، از عراقيها عذرخواهي و
خواهش نكردند و اين موضوع افسر عراقي را خشمگين تر ميكرد. بعد از
شكستن پاهاي آنان، افسر عراقي دستور داد تا هيچ يك از اسرا به آن سه نفر
كمك نكند؛ آب ندهد و با آنان صحبت نكند؛ در غير اين صورت، مجازات سختي
در انتظار متخلفان خواهد بود. آن عزيزان چندين ماه بدون آنكه به بيمارستان
اعزام شوند و يا تحت درمان قرار بگيرند، به همان وضع ماندند. به ياد ميآورم
براي رفتن به دستشويي، مسيري كوتاه را با چه مشقتي طي ميكردند. وضعيت
بهداشتي شان بسيار اسفناك بود و هيچكس اجازه نداشت به آنان كمك كند.
بسيار ناراحت بوديم. اين برادران تا آخرين روزهاي تبادل اسرا به همان شكل
ماندند و نشانه و الگوي رفتار عراقيها را به همگان نشان دادند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت0⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
اشغال كويت و نبرد 100 ساعتة آمريكا
آنچه كه بعد از جنگ با ايران براي عراق ماند، يك ارتش عظيم، اقتصاد در
هم شكسته و از دست رفتن وجهة بين المللي ـ به ويژه به دليل استفاده از
بمبهاي شيميايي ـ بود. صدام به دنبال شكستهاي نظامي و سياسي از ايران،
به كشور كويت حمله كرد و با فرماندهي دامادش، در نبردي بدون خونريزي،
توانست كويت را به اشغال درآورده، تمام ثروتهاي هنگفت و افسانهاي آن را به
غارت ببرد. صدام براي توجيه كارش اعلام كرد كه كويت در اصل استان نوزدهم
عراق بوده كه در زمان حكومت عثمانيها و در هنگام ضعف عراق، بهزور از عراق
جدا شده است.
امير كويت به عربستان فرار كرد و با كمك شاه عربستان و حمايت
كشورهايي مانند آمريكا، انگليس و فرانسه، جنگ خونين خليج فارس آغاز شد.
صدام، مغرور از پيروزي، نصايح جوامع بين المللي را ناديده گرفت. در همين
زمان زمزمة ورود نيروهاي غربي به خليج فارس به گوش ميرسيد. صدام نيز
اعلام كرد با تمام قوا با غربيها خواهد جنگيد؛ بنابراين نيروهاي خود را به مرز
عربستان و كويت اعزام كرد و نيروهاي احتياط نيز دوباره به خدمت فرا خوانده
شدند.
💠خبر تبادل اسرا
صدام كه حملة نيروهاي غربي را حتمي ميديد و بايد تمام توانش را به
جبهة كويت معطوف ميداشت، عجولانه قرارداد 1975 الجزاير را پذيرفت و
براي رهايي از مسئوليت بزرگ نگهداري هزاران اسير ايراني، تصميمش را گرفت.
به روزهاي آخر اسارت نزديك ميشديم. مشكلات روحي زياد شده بود و همه
عصبي بودند. بعد از رحلت جانگداز امام
هيچ انگيزهاي براي بازگشت به وطن (ره)
نداشتيم. گاه فكر ميكرديم موضوع تبادل اسرا از ياد دولت مردان ايران رفته
است. چند روزي بود كه نگهبانان و فرماندهان عراقي ميگفتند: «بهزودي خبر
خوشحال كنندهاي به شما خواهيم داد».
در صبح يك روز سرد زمستاني كه مشغول اصلاح سر و صورت بوديم،
ناگهان صداي بلندگوها بلند شد. صداي صدام حسين بود كه سخنراني ميكرد.
اسرا خواستند سر و صدا كنند تا صداي صدام شنيده نشود كه عراقيها گفتند:
«خبر مهمي براي شماست. گوش كنيد.» همه گوش داديم. صدام به عربي
گفت: «عراق مندرجات كامل قرارداد 1975 الجزاير را به رسميت ميشناسد و
تبادل اسرا به زودي آغاز خواهد شد. دشمني ايران و عراق نيز پايان يافته است».
همة اسرا از شدت خوشحالي فرياد كشيدند. سرانجام روز موعد فرا رسيده
بود و تمام آن رنجها و سختيها تمام ميشد. صداي «االله اكبر» به آسمان
برخاست. عراقيها هم خوشحال بودند. آنان بيشتر از ما شادماني ميكردند؛ چرا
كه صدام زندگي همة جوانان عراقي را تباه كرده بود. آنان به ما گفتند كه تا
چند روز ديگر نمايندگان صليب سرخ جهاني از اردوگاه بازديد و آمارگيري
خواهند كرد. خبر آمدن صليب سرخ به اردوگاه براي عراقيها مهم و براي ما نامفهوم بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت0⃣2⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
بازگشت به آغوش خانواده
پس از سالها، به سوي خانوادههاي خود كه سالها در انتظار ديدارمان
بودند، ميرفتيم. نميدانستيم از خانواده و بستگانمان چه كساني زنده هستند.
فكر ديدار با خانواده و پدر و مادر، همه را هيجان زده كرده بود. در اين افكار
بوديم كه خلبان اعلام كرد براي فرود آماده باشيد؛ به اروميه رسيده ايم. هواپيما
در بالاي شهر زيباي اروميه چرخي زد و به زمين نشست. سيل مردم خداجو و
قدرشناس براي استقبال از آزادگان، وارد فرودگاه شده بودند و با گل و شيريني
از ما پذيرايي ميكردند. استقبال بسيار با شكوهي بود. خبرنگاران حاضر در
مراسم، سؤالاتي كوتاه پيرامون اسارت و خاطراتمان ميكردند كه همزمان از
راديو سراسري پخش ميشد.
سالها بود كه خانوادهام از من اطلاع دقيقي نداشتند. آنان به تمام ادارههاي
دولتي مراجعه كرده بودند؛ ولي خبر درستي كسب نكرده بودند. وقتي هم به
يكان خدمتيام مراجعه كرده بودند، به آنان گفته بودند كه تعداد زيادي از افراد
آن لشكر، مفقودالاثر شدهاند و هنوز خبر دقيقي از وضعيت آنان نداريم. ناگفته
نماند كه يك همشهري و همكار به نام «درستي» داشتم كه در جبهه با هم
بوديم. در حين حملة تانكها به قرارگاه عملياتي تيپ، مأموريت داشتم جلو
پيشروي و نفوذ ادوات زرهي دشمن را از جناح چپ مسدود كنم. در اين ميان
كه تعدادي تانك دشمن زمين گير و تعدادي منهدم شده بودند، من نيز همراه با
گروه به جلو ميرفتم. گاه يكي از خودروهاي ما در اثر كُندي در جابه جا شدن،
توسط دشمن هدف قرار ميگرفت و منهدم ميشد كه تعدادي از همرزمان ما
نيز شهيد ميشدند.
درستي كه با دوربين ما را از دور نگاه ميكرد، بهدليل وضعيت منطقه، مدت
كوتاهي از رؤيت ما با دوربين غافل شده و رفتن مرا به جلو نميبيند. وقتي يكي
از خودروها آتش ميگيرد، او گمان ميكند كه من هم در خودرو بوده ام و
به همين خاطر به طرف محل حادثه ميدود. در آنجا به دليل شدت جراحت و سوختگي يكي از شهدا، گمان ميكند كه آن شهيد من هستم و به شدت برايم
گريه ميكند. بعد از اسارت ما و عقبنشيني دشمن در حملات پي درپي ارتش
اسلام، او پس از مدتي به مرخصي ميرود. خانواده ام نيز بعد از چند ماه
بي اطلاعي، براي جويا شدن از وضعيت من به خانه اش ميروند و با اصرار
ميخواهند كه هرآنچه در مورد من ميداند، برايشان بگويد. او نيز به آنان
ميگويد كه حين درگيري با عراقي ها، ديده كه به شهادت رسيده ام و جسد
سوختة مرا هم ديده است. خانواده باور نميكنند و دوباره اقدام به پرس وجو
ميكنند؛ اما همچنان از من خبري كسب نميكنند؛ تا اينكه چند روز قبل از
آمدنم به ايران، از طريق اسرايي كه زودتر آزاد شده بودند، از سلامتي ام مطلع
ميشوند.
بعد از استقبال مردم در اروميه، هر كدام به وسيلة خودرو به سوي شهرمان
حركت كرديم. در راه همه جا مملو از نوشته و چراغاني بود كه ما هرگز خود را
شايستة آن همه محبت نميديديم. وقتي به ورودي شهر رسيديم، كميتة
استقبال به ما خوشآمد گفت؛ سپس به داخل شهر رفتيم. چهرة شهر خيلي
تغيير كرده بود. برخي كوچه ها و خيابانها را نميشناختم. پس از پايان جنگ،
به وضع عمراني شهرها رسيدگي بيشتري شده بود و به هيچ وجه با شهرهاي
عراق قابل مقايسه نبود. خداي بزرگ را شكر كردم و بسيار خوشحال بودم كه به
شهرم بازگشته ام و ميتوانم خانوادهام را بار ديگر ببينم. همسايه ها و خانواده ام،
مرا بسيار مورد لطف قرار دادند. مسئولان شهر اعم از امام جمعه، فرماندار و
رؤساي ادارات، يكي پس از ديگري براي ديدارمان مي آمدند و از ما دلجويي
ميكردند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh