💙🍃
🍃🍁
#قسمت_سوم ✨داستان مذهبی دنباله دار👈 عاشقانه ای برای تو: (عشق علوی ،حب فاطمی)
🔺آتش انتقام🔺
🌸چند روز پام رو از خونه بیرون نگذاشتم ... غرورم به شدت خدشه دار شده بود ... تا اینکه اون روز مندلی زنگ زد و گفت که به اون پیشنهاد ازدواج داده و در کمال ادب پیشنهادش رد شده ...
☂و بهم گفت یه احمقم که چنین پسر با شخصیت و مودبی رو رد کردم و ... .
❣دیگه خون جلوی چشمم رو گرفته بود ... می خواستم به بدترین شکل ممکن حالش رو بگیرم ... .
🌷پس به خاطر لباس پوشیدن و رفتارم من رو انتخاب کردی ... من اینطوری لباس می پوشیدم چون در شان یک دختر ثروتمند اصیل نیست که مثل بقیه دخترها لباس بپوشه و رفتار کنه ... .
🌼همون طور که توی آینه نگاه می کردم، پوزخندی زدم و رفتم توی اتاق لباس هام ... گرون ترین، شیک ترین و زیباترین تاپ و شلوارک مارکدارم رو پوشیدم ... موهام رو مرتب کردم ... یکم آرایش کردم ... و رفتم دانشگاه ... .
☘از ماشین که پیاده شدم واکنش پسرها دیدنی بود ... به خودم می گفتم اونم یه مرده و ته دلم به نقشه ای که براش کشیده بودم می خندیدم ...
✍ادامــه دارد...
➣ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
#داستان_شب
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوخته
#قسمت_سوم 📝(( پـــدر ))
🌹مدام توی رفتار خودم و بقیه دقت می کردم ... خوب و بد می کردم ... و با اون عقل 9 ساله ... سعی می کردم همه چیز رو با رفتار شهدا بسنجم ...
🍃اونقدر با جدیت و پشتکار پیش رفتم ... که ظرف مدت کوتاهی توی جمع بزرگ ترها ... شدم آقا مهران ...
🌹این تحسین برام واقعا ارزشمند بود ... اما آغاز و شروع بزرگ ترین امواج زندگی من شد ...
🍃از مهمونی برمی گشتیم ... مهمونی مردونه ... چهره پدرم به شدت گرفته بود ... به حدی که حتی جرات نگاه کردن بهش رو هم نداشتم ... خیلی عصبانی بود ...
🌹تمام مدت داشتم به این فکر می کردم که ...
- چی شده؟ ... یعنی من کار اشتباهی کردم؟ ... مهمونی که خوب بود ...
✨و ترس عجیبی وجودم رو گرفته بود ...
🍃از در که رفتیم تو ... مادرم با خوشحالی اومد استقبال مون ... اما با دیدن چهره پدرم ... خنده اش خشک شد و مبهوت به هر دوی ما نگاه کرد ...
✨- سلام ... اتفاقی افتاده؟ ...
🌹پدرم با ناراحتی سرچرخوند سمت من ...
- مهران ... برو توی اتاقت ...
🍃نفهمیدم چطوری ... با عجله دویدم توی اتاق ... قلبم تند تند می زد ... هیچ جور آروم نمی شد و دلم شور می زد ... چرا؟ نمی دونم ...
🌹لای در رو باز کردم ... آروم و چهار دست و پا ... اومدم سمت حال ...
- مرتیکه عوضی ... دیگه کار زندگی من به جایی رسیده که... من رو با این سن و هیکل ... به خاطر یه الف بچه دعوت کردن ... قدش تازه به کمر من رسیده ... اون وقتبه خاطر آقا ... باباش رو دعوت می کنن ...
🍃وسط حرف ها ... یهو چشمش افتاد بهم ... با عصبانیت ... نیم خیزحمله کرد سمت قندون ... و با ضرب پرت کرد سمتم ...
- گوساله ... مگه نگفتم گورت رو گم کن توی اتاق؟ ...
.
✍ادامه دارد......
➣ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
#مشهورات_غلط_طبی
شماعلم را از چه ڪسانی اخذ می ڪنید
#قسمت_سوم...
🔘✍متن زیر مجموعه اے از اشتباهات محسوس و علنی طبی و معادل صحیح آن طبق گفته هاے ائمه است ڪه طی سالها با قصد و غرض و یا ندانسته به انسان تحمیل شده و موجب مشڪلات بسیار اساسی شده است.
▪️✔️معصومین می فرمایند:بهترین و مهمترین وعده غذایی شام است و نباید ترڪ شود.
❌پزشڪی غربی می گوید: بدترین وعده غذایی شام است و باید ترڪ شود!
▪️✔️معصومین می فرمایند:وعده غذایی دوتاست(صبح و شام )ڪه موجب سلامت دستگاه گوارشی و بدن است.
❌پزشڪی غربی می گوید: وعده غذایی دوبار موجب بیمارے دستگاه گوارشی و بدن است و هر چند ساعت یڪبار بایستی چیزے خورد!
▪️✔️معصومین می فرمایند:نظام هستی احسن است و هیچ چیزے در خلقت بدن زائده نیست.
❌پزشڪی غربی می گوید:در بدن زائده ے آپاندیس،لوزه زائد،رگ زاپاسی درپا و یڪ ڪلیه اضافی موجود هست ڪه قبلا ڪارایی داشته است و الان می توان با پیشرفت جراحی از شرشان خلاص شد یا به دیگران فروخت!
▪️✔️معصومین می فرمایند:براے دستشویی روے پا نشسته و به پاے چپ تڪیه ڪنید.(روے پا)
❌پزشڪی غربی می گوید:دستشویی فرنگی ،از نشستن روی پا براے دستشویی رفتن بهتر است!(روے صندلی)
▪️🌹معصومین می فرمایند:مسواڪ هنگام خواب، بیدارشدن و نماز هست و بعد غذا خلال با چوب هاے مجاز انجام شود.
❌پزشڪی غربی می گوید:مسواڪ بعد از غذا استفاده شود و خلال پلاستیکی و نخ دندان زده شود.
♻️ ادامه دارد...
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
#مشهورات_غلط_طبی
شماعلم را از چه ڪسانی اخذ می ڪنید
#قسمت_سوم...
🔘✍🏻متن زیر مجموعه اے از اشتباهات محسوس و علنی طبی و معادل صحیح آن طبق گفته هاے ائمه است ڪه طی سالها با قصد و غرض و یا ندانسته به انسان تحمیل شده و موجب مشڪلات بسیار اساسی شده است.
▪️✔️معصومین می فرمایند:بهترین و مهمترین وعده غذایی شام است و نباید ترڪ شود.
❌پزشڪی غربی می گوید: بدترین وعده غذایی شام است و باید ترڪ شود!
▪️✔️معصومین می فرمایند:وعده غذایی دوتاست(صبح و شام )ڪه موجب سلامت دستگاه گوارشی و بدن است.
❌پزشڪی غربی می گوید: وعده غذایی دوبار موجب بیمارے دستگاه گوارشی و بدن است و هر چند ساعت یڪبار بایستی چیزے خورد!
▪️✔️معصومین می فرمایند:نظام هستی احسن است و هیچ چیزے در خلقت بدن زائده نیست.
❌پزشڪی غربی می گوید:در بدن زائده ے آپاندیس،لوزه زائد،رگ زاپاسی درپا و یڪ ڪلیه اضافی موجود هست ڪه قبلا ڪارایی داشته است و الان می توان با پیشرفت جراحی از شرشان خلاص شد یا به دیگران فروخت!
▪️✔️معصومین می فرمایند:براے دستشویی روے پا نشسته و به پاے چپ تڪیه ڪنید.(روے پا)
❌پزشڪی غربی می گوید:دستشویی فرنگی ،از نشستن روی پا براے دستشویی رفتن بهتر است!(روے صندلی)
▪️🌹معصومین می فرمایند:مسواڪ هنگام خواب، بیدارشدن و نماز هست و بعد غذا خلال با چوب هاے مجاز انجام شود.
❌پزشڪی غربی می گوید:مسواڪ بعد از غذا استفاده شود و خلال پلاستیکی و نخ دندان زده شود.
♻️ ادامه دارد...
➢ @Ganje_arsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
#قسمت_سوم ✨داستان مذهبی دنباله دار👈 عاشقانه ای برای تو: (عشق علوی ،حب فاطمی)
🔺آتش انتقام🔺
🌸چند روز پام رو از خونه بیرون نگذاشتم ... غرورم به شدت خدشه دار شده بود ... تا اینکه اون روز مندلی زنگ زد و گفت که به اون پیشنهاد ازدواج داده و در کمال ادب پیشنهادش رد شده ...
☂و بهم گفت یه احمقم که چنین پسر با شخصیت و مودبی رو رد کردم و ... .
❣دیگه خون جلوی چشمم رو گرفته بود ... می خواستم به بدترین شکل ممکن حالش رو بگیرم ... .
🌷پس به خاطر لباس پوشیدن و رفتارم من رو انتخاب کردی ... من اینطوری لباس می پوشیدم چون در شان یک دختر ثروتمند اصیل نیست که مثل بقیه دخترها لباس بپوشه و رفتار کنه ... .
🌼همون طور که توی آینه نگاه می کردم، پوزخندی زدم و رفتم توی اتاق لباس هام ... گرون ترین، شیک ترین و زیباترین تاپ و شلوارک مارکدارم رو پوشیدم ... موهام رو مرتب کردم ... یکم آرایش کردم ... و رفتم دانشگاه ... .
☘از ماشین که پیاده شدم واکنش پسرها دیدنی بود ... به خودم می گفتم اونم یه مرده و ته دلم به نقشه ای که براش کشیده بودم می خندیدم ...
✍ادامــه دارد...
➣ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
#داستان_شب
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوخته
#قسمت_سوم 📝(( پـــدر ))
🌹مدام توی رفتار خودم و بقیه دقت می کردم ... خوب و بد می کردم ... و با اون عقل 9 ساله ... سعی می کردم همه چیز رو با رفتار شهدا بسنجم ...
🍃اونقدر با جدیت و پشتکار پیش رفتم ... که ظرف مدت کوتاهی توی جمع بزرگ ترها ... شدم آقا مهران ...
🌹این تحسین برام واقعا ارزشمند بود ... اما آغاز و شروع بزرگ ترین امواج زندگی من شد ...
🍃از مهمونی برمی گشتیم ... مهمونی مردونه ... چهره پدرم به شدت گرفته بود ... به حدی که حتی جرات نگاه کردن بهش رو هم نداشتم ... خیلی عصبانی بود ...
🌹تمام مدت داشتم به این فکر می کردم که ...
- چی شده؟ ... یعنی من کار اشتباهی کردم؟ ... مهمونی که خوب بود ...
✨و ترس عجیبی وجودم رو گرفته بود ...
🍃از در که رفتیم تو ... مادرم با خوشحالی اومد استقبال مون ... اما با دیدن چهره پدرم ... خنده اش خشک شد و مبهوت به هر دوی ما نگاه کرد ...
✨- سلام ... اتفاقی افتاده؟ ...
🌹پدرم با ناراحتی سرچرخوند سمت من ...
- مهران ... برو توی اتاقت ...
🍃نفهمیدم چطوری ... با عجله دویدم توی اتاق ... قلبم تند تند می زد ... هیچ جور آروم نمی شد و دلم شور می زد ... چرا؟ نمی دونم ...
🌹لای در رو باز کردم ... آروم و چهار دست و پا ... اومدم سمت حال ...
- مرتیکه عوضی ... دیگه کار زندگی من به جایی رسیده که... من رو با این سن و هیکل ... به خاطر یه الف بچه دعوت کردن ... قدش تازه به کمر من رسیده ... اون وقتبه خاطر آقا ... باباش رو دعوت می کنن ...
🍃وسط حرف ها ... یهو چشمش افتاد بهم ... با عصبانیت ... نیم خیزحمله کرد سمت قندون ... و با ضرب پرت کرد سمتم ...
- گوساله ... مگه نگفتم گورت رو گم کن توی اتاق؟ ...
.
✍ادامه دارد......
➣ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃