eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
87.8هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی تبلیغاتــــ ما🤍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1016528955C6f8ce47ae9
مشاهده در ایتا
دانلود
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه (( و قسم به عصر)) 💠✍🏻بعد از امتحان حسابی رفتم توے فڪر ـ اگه واقعا ڪوه رفتن آدم ها رو اینقدر بهم نزدیڪ می ڪنه و با هم قاطی میشن، ایده خیلی خوبیه ڪه من و سعید هم بریم ڪوه. حالا شاید خودمون ماشین نداریم و جایی رو هم بلد نیستم، اما گروه هاے ، مثل گروهی هم ڪه سپهر می گفت، به نظر خوب میاد.در هر صورت، ایده خوبی براے شروع بود. از طرفی یه فڪر دیگه هم توے ذهنم حرڪت می ڪرد:حالا اگه به جاے من، به بقیه نزدیڪ تر بشه و رابطه مون همین طورےبمونه چی؟ یا اینڪه …دل دل ڪنان می رفتم سمت قرآن، یه دلم می گفت استخاره ڪن، اما دوباره ترس وجودم رو پر می ڪرد. 💠✍🏻بالاخره دلم رو زدم به دریا، نمی دونم چطور شد اون روز این تصمیم رو گرفتم. وضو گرفتم و بعد از نماز مغرب و ، با هزار سلام و ، براے اولین بار در تمام عمرم، استخاره ڪردم.-” و قسم به عصر، ڪه انسان واقعا دستخوش زیان است. مگر افرادے ڪه ایمان آوردند و عمل شایسته انجام دادند و یڪدیگر را به حق سفارش ڪردند و به صبر و شڪیبایی توصیه نمودند صدق الله العلی العظیم” قرآن رو بستم و رفتم سجده. 💠✍🏻خدایا! به امید تو، دستم رو بگیر و رهام نڪن.امتحانات سعید تموم شد و چند وقت بعد، امتحانات من. شب ڪه برگشت بهش گفتم.حسابی خوشش اومد، از حالتش معلوم بود ایده حرف نداشت. از دیدن واڪنشش خوشحال شدم و امیدوار تر از قبل، ڪه بتونم از بین اون رفیق هاے داغون، جداش ڪنم.خودش رفت سراغ گروه ڪوهنوردے اے ڪه سپهر پیشنهاد داده بود و اسم من و خودش رو ثبت نام ڪرد. – انتخاب اولین جا با تو، براے بار اول ڪجا بریم.هر چند، انتخاب رو بهش دادم، اما بازم می خواستم موقع ثبت نام باهاش برم اون محیط تعریفی و افراد و مسئولینش رو ببینم. ولی دقیقا همون روز، ساعت ڪلاسم عوض شد. 💠✍🏻سعید خودش تنها رفت. وقتی هم ڪه برگشت با هیجان شروع به تعریف ڪرد. خیلی خوشحال بودم. یعنی می شد این یه گام بزرگ سمت موفقیت باشه؟نماز صبح رو خوندم و چهار و نیم زدیم بیرون. جزء اولین افرادے بودیم ڪه رسیدیم سر قرار. هوا هنوز گرگ و میش بود ڪه همه جمع شدن و من وارد جو و دنیایی شده بودم ڪه حتی فڪرش رو هم نمی ڪردم. . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه (( و قسم به عصر)) 💠✍🏻بعد از امتحان حسابی رفتم توے فڪر ـ اگه واقعا ڪوه رفتن آدم ها رو اینقدر بهم نزدیڪ می ڪنه و با هم قاطی میشن، ایده خیلی خوبیه ڪه من و سعید هم بریم ڪوه. حالا شاید خودمون ماشین نداریم و جایی رو هم بلد نیستم، اما گروه هاے ، مثل گروهی هم ڪه سپهر می گفت، به نظر خوب میاد.در هر صورت، ایده خوبی براے شروع بود. از طرفی یه فڪر دیگه هم توے ذهنم حرڪت می ڪرد:حالا اگه به جاے من، به بقیه نزدیڪ تر بشه و رابطه مون همین طورےبمونه چی؟ یا اینڪه …دل دل ڪنان می رفتم سمت قرآن، یه دلم می گفت استخاره ڪن، اما دوباره ترس وجودم رو پر می ڪرد. 💠✍🏻بالاخره دلم رو زدم به دریا، نمی دونم چطور شد اون روز این تصمیم رو گرفتم. وضو گرفتم و بعد از نماز مغرب و ، با هزار سلام و ، براے اولین بار در تمام عمرم، استخاره ڪردم.-” و قسم به عصر، ڪه انسان واقعا دستخوش زیان است. مگر افرادے ڪه ایمان آوردند و عمل شایسته انجام دادند و یڪدیگر را به حق سفارش ڪردند و به صبر و شڪیبایی توصیه نمودند صدق الله العلی العظیم” قرآن رو بستم و رفتم سجده. 💠✍🏻خدایا! به امید تو، دستم رو بگیر و رهام نڪن.امتحانات سعید تموم شد و چند وقت بعد، امتحانات من. شب ڪه برگشت بهش گفتم.حسابی خوشش اومد، از حالتش معلوم بود ایده حرف نداشت. از دیدن واڪنشش خوشحال شدم و امیدوار تر از قبل، ڪه بتونم از بین اون رفیق هاے داغون، جداش ڪنم.خودش رفت سراغ گروه ڪوهنوردے اے ڪه سپهر پیشنهاد داده بود و اسم من و خودش رو ثبت نام ڪرد. – انتخاب اولین جا با تو، براے بار اول ڪجا بریم.هر چند، انتخاب رو بهش دادم، اما بازم می خواستم موقع ثبت نام باهاش برم اون محیط تعریفی و افراد و مسئولینش رو ببینم. ولی دقیقا همون روز، ساعت ڪلاسم عوض شد. 💠✍🏻سعید خودش تنها رفت. وقتی هم ڪه برگشت با هیجان شروع به تعریف ڪرد. خیلی خوشحال بودم. یعنی می شد این یه گام بزرگ سمت موفقیت باشه؟نماز صبح رو خوندم و چهار و نیم زدیم بیرون. جزء اولین افرادے بودیم ڪه رسیدیم سر قرار. هوا هنوز گرگ و میش بود ڪه همه جمع شدن و من وارد جو و دنیایی شده بودم ڪه حتی فڪرش رو هم نمی ڪردم. . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃