eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
92.1هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
5.4هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی تبلیغاتــــ ما🤍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1016528955C6f8ce47ae9
مشاهده در ایتا
دانلود
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((تنهایم نگذار) 💠✍🏻برگشتم توےاتاق، لباسم رو عوض ڪردم و شام نخورده خوابیدم. حالم خیلی خراب بود، خیلی روحم درد می ڪرد. چرخیدم سمت دیوار و پتو رو ڪشیدم روے سرم. بغض راه گلوم رو بسته بود و با همه وجود دلم می خواست گریه ڪنم. اما مقابل چشمان فاتح و مغرور سعید؟ 💠✍🏻یڪ وجب از اون زندگی مال من نبود، نه حتی اتاقی ڪه توش می خوابیدم. حس اسیرے رو داشتم، ڪه با شڪنجه گرش، توےیه اتاق زندگی می ڪنه و جز خفه شدن و ساڪت بودن، حق دیگه اےنداره. 💠✍🏻خدایا ! تو هم شاهدے، هم قاضی عادلی هستی، تنهام نذار.صبح می خواستم زودتر از همیشه از اون جهنم بزنم بیرون. مادرم توے آشپزخونه بود، صدام ڪه ڪرد تازه متوجهش شدم. ـ مهران به زور لبخند زدم. سلام، صبح بخیر 💠✍🏻بدون اینڪه جواب سلامم رو بده، ایستاد و چند لحظه بهم نگاه ڪرد. از حالت نگاهش فهمیدم نباید منتظر شنیدن چیزهاے خوبی باشم. گفتم چیز ےشده؟ نگاهش غرق ناراحتی بود. معلوم بود دنبال بهترین جملات می گرده. ـ بعد از مدرسه مستقیم بیا خونه، می دونم نمراتت عالیه، اما بهتره فقط روے درس هات تمرڪز ڪنی. 💠✍🏻برگشت توے آشپزخونه، منم دنبالش. ـ بابا گفت دیگه حق ندارم برم سرڪار؟ و سڪوت عمیقی فضا رو پر ڪرد. مادرم همیشه توے چند حالت، سڪوت اختیار می ڪرد. یڪیش زمانی بود ڪه به هر دلیلی نمی شد جوابت رو بده. از حالت و عمق سڪوتش، همه چیز معلوم بود و من، ناراحتی عمیقش رو حس می ڪردم. 💠✍🏻 اشڪالی نداره، یه ماه و نیم دیگه پایان ترمه، خودمم دیگه قصد نداشتم برم سر ڪار. ڪار ڪردن و درس خوندن، همزمان ڪار راحتی نیست. شاید اون ڪلمات براے آرام ڪردن مادرم بود، اما هیچ ڪدوم دروغ نبود.قصد داشتم نرم سر ڪار، اما فقط ایام امتحانات رو. ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((تنهایم نگذار) 💠✍🏻برگشتم توےاتاق، لباسم رو عوض ڪردم و شام نخورده خوابیدم. حالم خیلی خراب بود، خیلی روحم درد می ڪرد. چرخیدم سمت دیوار و پتو رو ڪشیدم روے سرم. بغض راه گلوم رو بسته بود و با همه وجود دلم می خواست گریه ڪنم. اما مقابل چشمان فاتح و مغرور سعید؟ 💠✍🏻یڪ وجب از اون زندگی مال من نبود، نه حتی اتاقی ڪه توش می خوابیدم. حس اسیرے رو داشتم، ڪه با شڪنجه گرش، توےیه اتاق زندگی می ڪنه و جز خفه شدن و ساڪت بودن، حق دیگه اےنداره. 💠✍🏻خدایا ! تو هم شاهدے، هم قاضی عادلی هستی، تنهام نذار.صبح می خواستم زودتر از همیشه از اون جهنم بزنم بیرون. مادرم توے آشپزخونه بود، صدام ڪه ڪرد تازه متوجهش شدم. ـ مهران به زور لبخند زدم. سلام، صبح بخیر 💠✍🏻بدون اینڪه جواب سلامم رو بده، ایستاد و چند لحظه بهم نگاه ڪرد. از حالت نگاهش فهمیدم نباید منتظر شنیدن چیزهاے خوبی باشم. گفتم چیز ےشده؟ نگاهش غرق ناراحتی بود. معلوم بود دنبال بهترین جملات می گرده. ـ بعد از مدرسه مستقیم بیا خونه، می دونم نمراتت عالیه، اما بهتره فقط روے درس هات تمرڪز ڪنی. 💠✍🏻برگشت توے آشپزخونه، منم دنبالش. ـ بابا گفت دیگه حق ندارم برم سرڪار؟ و سڪوت عمیقی فضا رو پر ڪرد. مادرم همیشه توے چند حالت، سڪوت اختیار می ڪرد. یڪیش زمانی بود ڪه به هر دلیلی نمی شد جوابت رو بده. از حالت و عمق سڪوتش، همه چیز معلوم بود و من، ناراحتی عمیقش رو حس می ڪردم. 💠✍🏻 اشڪالی نداره، یه ماه و نیم دیگه پایان ترمه، خودمم دیگه قصد نداشتم برم سر ڪار. ڪار ڪردن و درس خوندن، همزمان ڪار راحتی نیست. شاید اون ڪلمات براے آرام ڪردن مادرم بود، اما هیچ ڪدوم دروغ نبود.قصد داشتم نرم سر ڪار، اما فقط ایام امتحانات رو. ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃