💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_صد_و_بیست_و_چهار ((ریش سفیدها))
💠✍🏻براشون یه وڪیل خوب پیدا ڪردم. اما حقیقتا دلم می خواست زندگی شون رو برگردونم. براےهمین پیش از هر چیزے، چند نفر دیگه رو هم راه انداختم و رفتیم سراغ شوهر انسیه خانم. از هر درے وارد شدیم فایده نداشت.این چیزے نیست ڪه بشه درستش ڪرد. خسته شدم از دست این زن، با همه چیزش ساختم. به خودشم گفتم، می خواستم بعد از عروس شدن دخترم طلاقش بدم. اما دیگه نمی ڪشم، یهو بریدم.
💠✍🏻با ناراحتی سرم رو انداختم پایین.؟بعد از این همه سال زندگی مشترڪ؟ مگه شما نمی گید بچه هاتون رو دوست دارید و به خاطر اون ها تحملش ڪردید.نمی دونم چی شد. یهو به خودم اومدم و سر از اینجا در آورده بودم. اصلا هم پشیمون نیستم، دو تا شون اخلاق ندارن. حداقل این یڪی پاچه مردم رو می گیره، نه مال من رو ڪه خسته از سر ڪار برمی گردم باید نق نق هم گوش ڪنم.
💠✍🏻از هر درے وارد می شدیم فایده نداشت. دست از پا درازتر اومدیم بیرون، چند لحظه همون جا ایستادم.خدایا ! اگر به خاطر دل من بود، به حرمت تو همین جا همه شون رو بخشیدم.
خلاصه خلاص…
امتحانات پایانی ترم اول
پس فردا یه امتحان داشتم. از سر و صداے سعید، یه دونه گوشی مخصوص مته ڪارها، از ابزار فروشی خریده بودم.
روے گوشم، غرق مطالعه ڪه مادرم آروم زد روے شونه ام. سریع گوشی رو برداشتم.
💠✍🏻تلفن ڪارت داره، انسیه خانمه
از جا بلند شدم. – خدایا به امید تو
دلم با جواب دادن نبود. توے ایام امتحان، با هزار جور فشار ذهنی مختلف.
اما گوشی رو ڪه برداشتم، صداش شادتر از همیشه بود. شرمنده مهران جان، مادرت گفت امتحان دارے، اما باید خودم شخصا ازت تشڪر می ڪردم. نمی دونم چی شد یهو دلش رحم اومد و از خر شیطون اومد پایین. امروز اومد محضر و خونه رو زد به نام من، #مهریه ام رو هم داد. خرجیه بچه ها رو هم بیشتر از چیزے ڪه دادگاه تعیین کرده بود قبول ڪرد. این زندگی دیگه برگشتی نداره، اما یه دنیا ممنونم، همه اش از زحمات تو بود.
💠✍🏻دستم روے هوا خشڪ شد.
یاد اون شب افتادم: “خدایا به خودت بخشیدم”
صدام از ته چاه در می اومد.
– نه انسیه خانم، من ڪارےنڪردم. اونی ڪه باید ازش تشڪر ڪنید، من نیستم.
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_صد_و_بیست_و_چهار ((ریش سفیدها))
💠✍🏻براشون یه وڪیل خوب پیدا ڪردم. اما حقیقتا دلم می خواست زندگی شون رو برگردونم. براےهمین پیش از هر چیزے، چند نفر دیگه رو هم راه انداختم و رفتیم سراغ شوهر انسیه خانم. از هر درے وارد شدیم فایده نداشت.این چیزے نیست ڪه بشه درستش ڪرد. خسته شدم از دست این زن، با همه چیزش ساختم. به خودشم گفتم، می خواستم بعد از عروس شدن دخترم طلاقش بدم. اما دیگه نمی ڪشم، یهو بریدم.
💠✍🏻با ناراحتی سرم رو انداختم پایین.؟بعد از این همه سال زندگی مشترڪ؟ مگه شما نمی گید بچه هاتون رو دوست دارید و به خاطر اون ها تحملش ڪردید.نمی دونم چی شد. یهو به خودم اومدم و سر از اینجا در آورده بودم. اصلا هم پشیمون نیستم، دو تا شون اخلاق ندارن. حداقل این یڪی پاچه مردم رو می گیره، نه مال من رو ڪه خسته از سر ڪار برمی گردم باید نق نق هم گوش ڪنم.
💠✍🏻از هر درے وارد می شدیم فایده نداشت. دست از پا درازتر اومدیم بیرون، چند لحظه همون جا ایستادم.خدایا ! اگر به خاطر دل من بود، به حرمت تو همین جا همه شون رو بخشیدم.
خلاصه خلاص…
امتحانات پایانی ترم اول
پس فردا یه امتحان داشتم. از سر و صداے سعید، یه دونه گوشی مخصوص مته ڪارها، از ابزار فروشی خریده بودم.
روے گوشم، غرق مطالعه ڪه مادرم آروم زد روے شونه ام. سریع گوشی رو برداشتم.
💠✍🏻تلفن ڪارت داره، انسیه خانمه
از جا بلند شدم. – خدایا به امید تو
دلم با جواب دادن نبود. توے ایام امتحان، با هزار جور فشار ذهنی مختلف.
اما گوشی رو ڪه برداشتم، صداش شادتر از همیشه بود. شرمنده مهران جان، مادرت گفت امتحان دارے، اما باید خودم شخصا ازت تشڪر می ڪردم. نمی دونم چی شد یهو دلش رحم اومد و از خر شیطون اومد پایین. امروز اومد محضر و خونه رو زد به نام من، #مهریه ام رو هم داد. خرجیه بچه ها رو هم بیشتر از چیزے ڪه دادگاه تعیین کرده بود قبول ڪرد. این زندگی دیگه برگشتی نداره، اما یه دنیا ممنونم، همه اش از زحمات تو بود.
💠✍🏻دستم روے هوا خشڪ شد.
یاد اون شب افتادم: “خدایا به خودت بخشیدم”
صدام از ته چاه در می اومد.
– نه انسیه خانم، من ڪارےنڪردم. اونی ڪه باید ازش تشڪر ڪنید، من نیستم.
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃