eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
91.2هزار دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
3.9هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی
مشاهده در ایتا
دانلود
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲 #پارت_سی_و_دوم بعد از ظهر شلوغی بود. ماشین پلیسی که سوارش بودم حدود دو، سه ساع
🎭🔪🚬🎲 ستوان ابروهای کمانی اش را درهم کشید و پرسید: پس چرا با شنیدن اسمشون اینقدر بهم ریختی؟روی اولین صندلی پشت سرم، افتادم.  چهره خونین پری آمد جلوی چشمم. گفتم: گوگو یکی از دخترای تیمو بهشون کرایه داده بود، صدتومن برا بیست و چهار ساعت! وقتی آوردن انداختنش جلو باغ....نیمه جون بود. همون شب از شدت خون ریزی مرد. گوگو نذاشت ببرمش دکتر...اعظم ازش فیلم گرفت به اسم برخورد گشت ارشاد با بدحجابی گذاشت رو سایت. یه نمونه هم فرستاد برا بی بی سی فارسی...ستوان آمد مقابلم ایستاد نزدیک بود سرش به چراغ روی سقف بخورد، که خم شد و پرسید: اعظم همون مجاهد خلقیه ست که برای تیم قاچاق دخترا به امارات و دبی، کلیپ تبلیغاتی درست میکرد؟با نفرت به نشانه تایید سرتکان دادم. مامور زن آمد کنارمان ایستاد و گفت: قربان  لازمه یادآوری کنم که منافقا صرفا برای قاچاق انسان و مواد از اردوگاه اشرف به بیرون نیرو نمی فرستن حتما اهداف تروریستی و سیاسی هم داشته.😨 ستوان سرش را بلند کرد و رو به مامور زن، گفت: احتمالا همینه که میگید ولی این به دایره اختیارات ما مربوط نمیشه. آهسته بلند شدم و گفتم: پس اگر از من کمکی برنمیاد دیگه میرم.ستوان صدایش را صاف کرد و گفت: یه کار دیگه هست که... همانطور که سرم پایین بود گفتم: سرم درد میکنه من واقعا تحمل این فشارای عصبی رو ندارم میخوام برم، حالا!ستوان به مامور اشاره ای کرد و بعد با لحن آرام تری رو به من گفت: ممکنه دوباره فردا ... نگاهم را به طرفش چرخاندم و قاطع گفتم: نه!به طرف در رفتم. آن لحظه نمیدانستم وارد چه ماجرای بزرگ و خطرناکی شده ام. گردابی که سالها پیش مرا درخود فروبرده بود و دست و پا زدنم خلاف جهت آن، بی فایده به نظر می رسید. 😓 آن شب دوباره فکر و خیال تنها هم صحبتم در آن باغ نحس، در سرم چرخید؛ پری بدبخت...هر وقت چشم گوگو را دور میدید  با من درد و دل میکرد. منهم چقدر با او گریه میکردم وقتی تعریف میکرد که  از بچگی همه چیز برایش فراهم بوده و  هرجا خواسته رفته و هرکاری دلش میخواسته کرده، اما بازهم بخاطر      وعده های خارج رفتن با دوست پسرش از خانه فرار کرد و در دام گوگو افتاد.بیست روز بعد دوباره آن مامور زن دنبالم آمد. خیلی جدی جلو رفتم و گفتم: دفعه پیش که گفتم این موضع دیگه هیچ ربطی به من... اما او چیزی در گوشم گفت که مرا دنبال او تا پاسگاه مرکز شهر  کِشاند. ادامه دارد.... به قلم ✍️: سین. کاف. غفاری ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @Ganje_ars