💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:8⃣3⃣ (اخر)
🍃این که خواب مجسمه چمران را دیدم این است که،گاهی فکر می کنم اگر تمام ایران را به اسم چمران می کردند این دلم را خنک می کند؟آیا این ، یک لحظه از لبخند مصطفی از دست محبت مصطفی را جبران می کند؟ هرگز !اما وقتی دانشگاه شهید چمران مثل چمران را بپروراند، چرا .مصطفی کسی نیست که مجسمه اش را بسازند و بگذرند .این یک چیز مرده است و مصطفی زنده است .
در فطرت آدم ها ، در قلب آن ها است . آدم ها بین خیرو شر درگیرند و باید کسی دستشان را بگیرد ، همانطور که خدا این مرد را فرستاد تا مرا دستگیری کند.
🍃در تهران که تنها بودم نگاه می کردم به زندگی که گذشت و عبور کرد .من کجا ؟ ایران کجا؟ من دختر جبل عامل و جنوب لبنان ؟ من همیشه می گفتم اگر مرا از جبل عامل بیرون ببرند میمیرم ، مثل ماهی که بیفتد بیرون آب . زندگی خارج جنوب لبنان وشهر صور در تصور من نمی آمد.به مصطفی می گفتم: اگر می دانستم انقلاب پیروز می شود و قرار به برگشت ما به ایران و ترک جبل عامل است نمی دانم قبول می کردم این ازدواج را یا نه . اما آمدم و مصطفی حتی شناسنامه ام را به نام "غاده چمران" گرفت که در دار اسلام بمانم و برنگردم و من ،مخصوصاً وقتی در مشهد هستم احساس می کنم خدا به واسطه این مردم دست مرا گرفت ، حجت را برمن تمام کرد و ازمیان آتشی که داشتم می سوختم بیرون کشید .
#پــــــــــایـــــان
■⇨ @adiye_asemani
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت ۲۹(قسمت آخر)
وفات مادر
🍃مادرمان سال 1393 مریض شد و حالش به شدت وخیم بود و اعزام شد بیمارستان اهواز. همه اقوام و آشناهای نزدیک توی خونه کنار هم جمع شده بودیم. یکدفعه از شدت ناراحتی حبیب الله را خطاب قرار دادم و گفتم مگه نمی بینی مادر مریضه؟ پس چرا کاری نمی کنی؟ همه مردم غریبه و آشنا میان سر قبرت و ازت حاجت می خوان. حالا چرا حاجت ما را نمی دی و به مادر کمک نمی کنی؟
🍃چند وقتی از آن شب گذشت یکی از اقوام که نسبت دوری با ما داشت و اصلا هم از شکوهِ ی آن روز من خبر نداشت. آمد به زن برادر من گفت: من خواب حبیب الله را دیدم و سرّش را نمی دانم. آن زن گفت: «خواب دیدم، که حبیب الله با لباس سفید از مکه آمده بود. اما به جای اینکه به خانه ی خودشان برود، آمده بود خانه ی ما. با خودم گفتم ما که قوم و خویشی خیلی دوری با این شهید داریم. چرا اون به خانه خودش نرفته و آمده خانه ما؟ یکدفعه شهید و کرد به من و گفت: از من حاجتی خواسته اند که نمی توانم آن را برآورده کنم. برای همین رو ندارم به خونمون بروم.» زن برادرم بعد به این خانم گفت: «خواهر شهید، چند روز پیش از برادرش شفای مادرش را خواست و شهید هم بخاطر اینکه نتوانسته آن را اجابت کند، شرمنده شده که به خانه شان برود.» پس از آن خواب، فهمیدیم مادر دیگر ماندنی نیست.
🍃در بیمارستان اهواز مادرم یک صبح بدلیل حال بدش به حالت کما رفت. دیگر جانی در بدن نداشت. برادرانمان را در بهبهان خبر کردیم که مادر فوت کرده است. پرستارها چهل دقیقه ای او را شُک دادند تا اینکه جان رفته مادر برگشت. حواس درستی نداشت و نمی توانست درست حرف بزند. مقداری خوابید و یک دفعه چشمانش را باز کرد و گفت: «خداوند نعمت های بسیار زیادی را آفریده است.» تعجب کردیم که مادر می تواند حرف بزند چون زبانش بر اثر بیماری سنگین شده بود و به سختی می توانست لب بزند. اما حالا داشت راحت حرف می زد.
🍃به مادر گفتیم بله خداوند نعمت های زیادی در این دنیا آفریده است. مادر گفت: «من نعمت های اون دنیا را میگم. الان که چشمانم بسته بود، حبیب الله را دیدم. آمد دستم را گرفت و با خودش به بهشت برد. یک جاهایی را در بهشت نشان داد که نمی شود وصف کرد. بعدش جای خودش و جای من را در بهشت نشان داد. اون جایی را که حبیب الله نشانم داد، شبیه های باغ های این دنیا نیست. آنجا بهشت خدا بود.»
🍃شب که شد مادر حالش وخیم شد و به کما رفت. اما این بار پزشکان هر کار کردند نتوانستند او را به دنیا برگردانند. او همسفر حبیب الله شده بود و دست هایش را در دست او گذاشته بود تا حبیب الله او را با خودش به بهشت ببرد.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 172 الی 175
#پــــــــــایـــــان
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
■⇨ @Ganje_arsh
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور
سن شهادت: 25 سال
اهل شهرستان اصفهان
#قسمت 1⃣3⃣ (قسمت آخر)
وصیت نامه
🍃در راه خدا حرکت کردن سختی و رنج دارد. مانع زیاد است. با صبر و استقامت راه انبیا را ادامه دهید. امروز جوانان ما با ریختن خونشان موانع راه را برداشته و برمی دارند و ما فردای قیامت در پیشگاه خدای تبارک و تعالی عذری نداریم.
🍃می دانید اسلام منهای روحانیت اسلام نیست و این سد دشمن شکن را نگذارید بشکند. و این حربه ی عظیم را از شما و ملتتان نگیرند.و در نتیجه اسلام وارونه را به مردمتان عرضه کنند.بدون روحانیت کاری از پیش نمی رود
🍃من به جبهه آمدم تا شاید گذشته ها را جبران کنم و خون آلوده ام را در راه خدا بریزم و بوسیله ی خون پاک شهدا تطهیر نمایم. اگر در این مسیر کشته شدم، شما مقاوم و استوار راهم را ادامه دهید.
🍃خواهرانم،...در تربیت فرزندانتان بکوشید و حجاب را رعایت کنید. زهرا گونه زندگی نمایید و شوهرانتان را به راه خدا وادارید.
🍃از امام اطاعت کنید که عصاره ی اسلام است. او را تنها نگذارید که نماینده ی حجت ابن الحسن (عج) است.
🍃آن کسانی که مسولیتی دارند و با خون شهدا و ایثار و استقامت و کار و تلاش سربازان گمنام، نام و عنوانی پیدا کرده اند مواظب خود باشند!
🍃دوستان عزیز! تنها راه رسیدن به سعادت، ترک محرمات و انجام واجبات است. راه قرب به خدا همین است و بس. دست یکدیگر را بگیرید و راه شهدا را که همان راه رسیدن به خدای متعال است ادامه دهید.
📚کتاب مصطفی ، صفحه 189 الی 191
#پــــــــــایـــــان
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی
✫⇠قسمت :4⃣2⃣ اخر
#نیمه_پنهان_ماه
✍ به روایت همسر شهید
🌷 ... بعد از او برادرم را برای این کار فرستادم او هم به در سپاه رفته بود و به یکی از برادران پاسدار گفته بود که رضا بدیهی شهید شده؟
انها هم به خیال این که برادر من اقوام رضا بدیهی است به او گفته بودند نه خیر مرتضی جاویدی شهید شده است.
او هم دیگر به خانه دایی ام نیامد و مستقیما به روستا رفته بود, خیلی ناراحت بودم و گریه می کردم .
یک لحظه متوجه شدم که یک ماشین جلو خانه دایی ام توقف کرد. خوب که کنجکاو شدم فهمیدم که ماشین سپاه است . دختر دایی ام هم که از همه جریاناتی که آنجا می گذشت بی خبر بود به داخل منزل آمد و به دایی ام گفت: ماشین سپاه آمده و با شما کار دارد.
دایی و زن دایی ام نگاه تندی به من کردند و سراسیمه جلو در حیاط رفتند. بعد از چند لحظه ای زن دایی برگشت و برای اینکه رد گم کند رو به دختر دایی ام کرد و گفت: این که ماشین سپاه نبود دوستان پدرت بودند چرا بی خودی حرف می زنی .
هر چه دختر دایی ام اصرار می کرد که آنچه او دیده ماشین سپاه بوده با پافشاری بیشتر دایی و زن دایی ام مواجه می شد.
من که سرم درد گرفته بود و نمی دانستم چه کار کنم و با خود می گفتم:
خدایا اینجا چه خبر است اگر آقای بدیهی شهید شده پس این همه رفت و آمد به اینجا برای برای چه چیزی است.
شب شد که دایی ام کنار من نشست و در آن لحظه احساس کردم که دایی ام می خواهد مطلبی به من بگوید. مرتب این پا و آن پا می کرد تا این که طاقتش تمام شد و و به من گفت: دخترم بلند شو و به جلیان برو!
اشک در چشمانم حلقه زده بود رو به دایی ام کردم و گفتم می خواهم این جا بمانم و در مراسم خاک سپاری آقا رضا شرکت کنم و از حال آقا مرتضی باخبر شوم.
دایی گفت:دخترم فکر می کم آقا مرتضی خبر ندارد که شما این جا هستید به سپاه زنگ زده و با آقای نجفی صحبت کرده و به همین خاطر ایشان به جلیان رفته که شما را از سلامتی او مطلع سازد.
🌷خودم هم نمی دانم چرا بعد از صحبت دایی ام راضی شدم که به روستا برگردم . سریع وسایلم را جمع کردم و به جلیان رفتم. وقتی از ماشین پیاده شدم زینب خواب بود وقتی وارد منزل شدم و درب اتاق را باز کردم دیدم که همه جمع شده اند و گریه می کنند.
برای یک لحظه نمی دانستم که کجا هستم. تمام خانه و کسانی که انجا نشسته بودند دور سرم می چرخیدند. همان جا نشستم. دیگر همه چیز برایم روشن شد.
و فهمیدم که سرنوشت من هم همان طور رقم خورد که بر سر مابقی خانواده های ساکن در هتل آمده بود.
بعد از چند لحظه ای متوجه شدم که آقای ذوالقدر و بنایی نزد من آمدند و خبر از دست دادن میوه دلم را به من دادند و آن موقع بود که فهمیدم مابقی مسیر را باید تنها طی کنم.
در آن روز خیلی مواظب من بودند که خدای نکرده به فرزندی که در شکم دارم آسیبی نرسد و خودم هم تقریبا به فکر این قضیه بودم و یادم نمی رود آن لحظه جدایی ،لحظه ای که همیشه فکرش مرا آزار می داد.
🌷زمانی که برای پیشباز جنازه به پلیس راه رفتیم جمعیت مشتاق آنقدر زیاد بودند که تمام جاده را مسدود کرده بودند .
من در آن مجلس کسی را ندیدم که آرام و قرار داشته باشد و مانع از خاکسپاری مرتضی می شدند. بعد از انتقال این عزیز به روستا تنها عاملی که باعث شد شهید مرتضی را به خاک بسپارند سخنرانی آقای اسدی بود که به آنجا آمده بودند .
وی مردم را سرگرم سخنرانی خودش کرد و عده ای هم آقا مرتضی را به خاک سپردند.
🌷چندان طولی نکشید که فرزند دوم مان هم به دنیا آمد و طبق خواسته خود آقا مرتضی قبل از شهادتش نام او را زهرا گذاشتیم. البته نظر اولیه خود آقا مرتضی این بود که نام او را ام الکلثوم بگذاریم . پیشنهاد نام زهرا هم برادرم داد اما من گفتم می خواهم اسمی برای دخترم بگذارم که خود آقا مرتضی به من گفته بود.
روز بعد یکی از اقوام به منزل ما آمد و گفت: من دیشب آقا مرتضی را در خواب دبدم و ایشان سفارش کردند که نام دخترش را زهرا بگذارند .
من هم چون گفته این بنده خدا برایم حجت بود این کار را کردم.
📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط)
☝️ سلامتی سر کار خانم امنه روستایی همسر شهید مرتضی جاویدی و کلیه, همسران شهدا, شیرزنان با غیرت و صبور میهنم که داغ عشق را بر سینه خود تحمل می کنند, صلوات.
#پـــــــــایان
■⇨ @Ganje_arsh
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #نسخه_قوی_بخت_گشایی¹ مجرب و سریع 💕✍️با سلام خدمت همه دوستان و همراهان ع
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#نسخه_قوی_بخت_گشایی²
مجرب و سریع
💞✍اما نسخه مجرب بخت گشایی سریع
قبل از شروع نسخه ابتدا در روز دوشنبه یا چهار شنبه در ساعت زحل ایه ۳۳ سوره رحمن ۷۰ بار و سوره طارق ۱۴ بار را در مقداری آب و گلاب بخونید یعنی هر بار سوره طارق را میخونید به اب فوت کنید و یا هر بار ایه ۳۳ رو خوندیید به اب فوت کنید. سپس بروید حمام و یک لیوان از این اب را در تشت آب گرم بریزید و بعد تشت اب را روی سر خود بریزید و بدون اینکه زیر دوش حمام بروید بیاید بیرون و تن خود را خشک کنید
سپس کمی از آب بنوشید و در تمام فضای خانه بپاشید این عمل باید سه روز منظم انجام شود
💕✍️زکات این عمل ۱۲ هزار تومان است به مستمند یا فقیر یا یتیم.این عمل پاکسازی بدن شما از هر گونه سحر و جادو و بستگی است که باید قبل از انجام نسخه بخت گشایی.,عمل پاکسازی را انجام بدید.بعد از عمل پاکسازی .یعنی وقتی سه روز از انجام پاکسازی گذشت. به مدت ۴۱ شب و هر شب بعد از اذان مغرب سوره طه را یک بار بخوانید و نیت کنید که مدت ۴۱ روز این چله را به نیت بخت گشایی انجام میدهید
💕✍️در این ۴۱ شب باید هر شب منظم سسوره طه را بخوانید. طوری که در این ۴۱ شب شبهای دوشنبه و چهار شنبه سوره را در اب بخوانید.یعنی در این ۴۱ شب .شبهای دوشنبه و چهار شنبه کمی اب و گلاب تهیه و سوره طه را در این آب بخوانید و شب این اب موقع خواب در اتاقتان باشد و صبح که بیدار شدید با این آب غسل کنیداین عمل فقط شبهای دوشنبه و چهار شنبه است در این ۴۱ شب. مابقی شبها فقط سوره طه را یک بار بخوانیدحال در این ۴۱ روز صبحها بعد از اذان و نماز صبح باید بندهای۱۲,۱۳,۳۰,۳۷ جوشن کبیر را یک بار بخوانید به نیت بخت گشایی سریع.
💕✍️پس یک بار دیگه خلاصه عرض میکنم.در مدت ۴۱ شب هر شب سوره طه را یک بار بخوانید و طوری که شبهای دوشنبه و چهار شنبه در اب و گلاب بخوانید و فردای آن روز غسل کنیدو در این ۴۱ روز صبها بندهای ۱۲,۱۳,۳۰,۳۷ جوشن کبیر را یک بار به نیت بخت گشایی میخوانیددر باره این ختم در این مدت ۴۱ روز نباید با کسی حرفی بزنید باید کارتان مخفی بماند
●• زکات این عمل:شبهای جمعه یا روز جمعه حداقل شکم دو فقیر را سیر کنید یا غذا برای منزل دو شخص ببرید و اگر توان مالی زیادی دارید شبهای جمعه شکم هفت فقیر را سیر کنید. این عمل فقط در ۴۱ روز باشد که در این مدت ۴۱ روز شبهای جمعه یا روزهای جمعه این عمل را انجام دهیداگر در مدت انجام ۴۱ روز ختم , خواستگار اومد و عقد کردید باید ختم را تمام کنید و نصفه رها نکنید
اگر در این ۴۱ روز یک شب نتوانستید بنا به هر دلیلی سوره را بخوانید. باید از فردا از اول ختم شروع کنید.چون ختم شما شکسته و باید از اول شروع شود
#پایان
■⇨ @Ganje_arsh
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت1⃣2⃣1⃣ آخر
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
بعثي اعتراف كرده كه بر روي برخي از اسراي تير باران شده، آهك يا مواد
شيميايي يا اسيد ميريختند تا اثري از آنها باقي نماند. اين فرد سرهنگ
«عبدالرشيد الباطن» نام دارد و بازپرس ويژة گارد رياست جمهوري عراق در
زمان جنگ عليه ملت ايران بود. او به خوبي به زبان فارسي و تاريخ ايران آشنايي
داشت و پيش از آغاز جنگ تحميلي عليه ايران، توسط استخبارات عراق و
صدام، براي تحصيل زبان فارسي به تهران اعزام ميشود. سرهنگ عبدالرشيد در
بهار سال 1975م در رشتة زبان و ادبيات فارسي از دانشگاه تهران فارغ التحصيل
شد و با آغاز جنگ و تجاوز بعثيها به ايران، مأموريت يافت اسراي ايراني خط
مقدم جبهه ها را بازجويي و از آنان اطلاعات كسب كند؛ تا جايي كه به دريافت
مدال و نشان از صدام مفتخر شد.
اين جنايتكار جنگي در جريان بازجويي هايش اعتراف ميكند كه اسراي
ايراني را پيش از به شهادت رساندن، شكنجه ميكرده است. وي دربارة يك اسير
ايراني كه بر اثر اصابت مين، پايش را از دست داده بود، گفته است: «زماني كه از
اين اسير بازجويي ميكردم، به دليل مقاومتش، شروع به قطع انگشتان دستانش
كردم. پس از قطع هر انگشت و به فاصلة دو دقيقه، محل قطع شده را با فندك
ميسوزاندم تا اينكه تمام انگشتانش را بريدم؛ اما مقاومت حيرت آور او كه بسيار
هم جوان بود، مرا خشمگين كرد و با ارّه، پايش را نيز قطع كردم؛ اما اين اسير
ايراني هيچ اطلاعاتي نداد».
اين جنايتكار جنگي كه در پروندهاش كشتار و اعدامهاي فجيع شيعيان و
اكراد عراقي نيز ديده ميشود، در سال پنجم جنگ نيز در يك قتل عام اسراي
ايراني، 22رزمندة جمهوري اسلامي ايران را كه همگي زير 20سال سن داشتند،
با شليك تير خلاص به سرشان، به شهادت ميرساند؛ در حاليكه دستهاي
همگي اين اسيران، بسته بود. او اعتراف كرده است كه در جريان جنگ، هزاران
اسير ايراني به شكل فجيعي در اسارت به شهادت رسيدهاند. دستاوردهاي ايثار و مقاومت
نظام بعثي عراق براي دستيابي به اهداف و آرمانهاي توسعه طلبانه اش، بدون
ارزيابيهاي دقيق و درك شرايط زماني، به خطايي بزرگ و نابخشودني دست زد
كه از جمله آثار آن، ويراني، كشتار انسانها و از بين رفتن چشمگير منابع
اقتصادي، نظامي و مالي كشورش بود. در اين جنگ بسياري از انسانهاي
بيگناه، مجروح، معلول و آواره شدند. رژيم صدام، مردم و ارتش عراق را درگير
يك جنگ بدون نتيجة هشت ساله با جمهوري اسلامي ايران كرد. آنچه كه
صدام از اين جنگ ميخواست، به دست آوردن يك پيروزي سريع و از بين بردن
انقلاب ايران بود. او همچنين به دنبال به دست گرفتن رهبري كشورهاي عرب
بود؛ اما آنچه به دست آورد، جنگي فرسايشي و طولاني بود كه منابع كشورش را
بلعيد؛ بدون اينكه هيچ نتيجة سياسي و نظامي قابل توجهي به دست بياورد.
سالها قبل پيشبيني كرده بود. (ره) نتيجة جنگ آنگونه شد كه امام راحل
پيروزي نصيب ملت بزرگ ايران شد و در اثر اين جنگ خانمانسوز، ملت ايران
به خودباوري رسيد. مردم ايران در اين جنگ متحمل خسارات جبران ناپذير
جاني و مالي بسياري شدند؛ اما از خواستة خود كه همانا حفظ انقلاب بود،
عدول نكردند. نتيجة جنگ نيز براي عراق اين بود كه از طرف مجامع
بين المللي، به عنوان آغازگر جنگ معرفي شد. تجربة جنگ هشت ساله موجب
شد كه دشمنان انقلاب، هرگز چشم طمع به خاك اين كشور ندوزند و مردانگي،
ايثار و فداكاري ايرانيان را براي هميشه به خاطر بسپارند.
ما شجاعانه و مردانه بر سر ميثاقمان با امام عزيزمان باقي مانديم و باقي
خواهيم ماند و تا جان در بدن داريم، حتي يك وجب از خاكمان را به دشمن
نميدهيم. در جنگ فقط با عراق طرف نبوديم؛ بلكه با بسياري از كشورهايي
طرف بوديم كه انواع سلاحها و مهمات پيشرفته را در اختيار عراق ميگذاشتند؛
گويي دنيا به پا خواسته بود تا اين انقلاب را سرنگون كند كه با اتكا به خداوندمتعال و پيروي از رهبري حكيمانة حضرت امام ره از تمام اصولي كه براي آن انقلاب كرديم، دفاع كرديم. ارتش جمهوري اسلامي ايران به همراه جان بركفان
سپاه پاسداران و بسيجيان سلحشور، متحد و متفق، مانند يك مشت آهنين بر
سر دشمن فرود آمدند و دشمن تا دندان مسلح بعثي را در حملات برق آساي
خود مجبور به پذيرش شكست كردند.
آنچه كه در اين كتاب به آنها اشاره شد، خاطرة روزهاي سخت و خانمانسوز
جنگ تحميلي عراق عليه ايران و بازگو كردن جنايات دشمن بعثي است. به طور
قطع در مورد اين جنگ، سخنهاي زيادي در سينه هاي دلاورمردان ارتش
جمهوري اسلامي ايران مانده كه اميد است آنها را براي انتقال به نسلهاي
آينده، به رشتة تحرير درآورند تا دلاورمردي ها، جانفشاني ها، ايثار و
ازخودگذشتگي هاي فرزندان اين مملكت، براي هميشه در تاريخ سراسر افتخار
اين مرز و بوم به يادگار و سربلندي ثبت گردد.
#پــــــــــایان
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢 قسمت سیصد و پنجم
(پایانی)
داغ شقایقهای بی نشان
برادربزرگم حاج احمد سلطانی که از ابتدای انقلاب همواره جزو مجریان مراسم و شعارگوی راهپیماییها بود بر فراز بام ساختمان سروده هایی رو که خود سروده بود در وصف آزادگان سرداد و جمعیت خروشان شعارها و سرودها رو بازگو می کردن.
گرچه من خودم رو لایق این شعارها نمی دونستم ولی اونا از سرِ لطف با شور و حرارت خاص و بصورت هماهنگ و از صمیم قلب تکرار می کردن .تعدادی از شعارها که یادم هست ازین قرار بود:
صل علی محمد سرباز مهدی آمد
صل علی محمد آزادهمان خوش آمد.
صل علی محمد یار شهیدان آمد
صل علی محمد پاسدار قرآن آمد.
ای بازوان رهبر خوش آمدید خوش آمدید
نور چشمان کشور خوش آمدید خوش آمدید
بر چشم ما قدومتان، خوش آمدید خوش آمدید ای پاسداران قرآن، خوش آمدید خوش آمدید
یه هفته تموم مراسم جشن و شادی برگزار شد و مردم قدرشناس دستهدسته میومدن و میرفتن و من از خاطرات اسارت براشون می گفتم.
آخرین پلان این ماجرا رفت و اومد پدرا و مادرای شهدای مفقود الاثر برای یافتن رد و نشانهای از شقایقِ بی نشونشون بود. با امیدواری می اومدن و با سر پایین و اشک و شرمساری من مواجه میشدن و با یه دنیا غم و اندوه برمیگشتن و تکرار این صحنهها، قلب منو از جا میکند.
وقتی نشونی از فرزندشون رو نمیتونستن از من بگیرن این قطرات اشک بود که مانند مروارید بر گونههای منتظر و خستهشون میغلتید.
اما با بزرگواری منو در آغوش می کشیدن و تبریک می گفتن و تشکر میکردن و میرفتن و من میموندم و یه دنیا غم و اندوه یاران مفقود الاثر و شرمندگی از نداشتن نشانی از آن پارههای قلب امام و امت امام که با آن بارقۀ امیدی، نثار قلب یعقوبهای زمان و دردمند از فراق یوسف گمگشتهشان نمایم و چشمان نگران بر راه آنان رو با بوی پیراهن یوسف روشن نمایم.
#پـــــــــایان
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈