⇜❣️ #شهیدانه ↝
رَختهارو جمعکردمتویحیاط،
تاوقتےبرگشتمبشویم..💦
.
وقتےبرگشتم،دیدمعلےاز
جبهہبرگشتہوگوشـہحیاتنشستہ
ورختهاهمرویطنابپهنشده..!🌞
.
رفتمپیششگفتم:
«الهےبمیرم! مادر،توبایہدست
چطورۍاینهمہلباسروشستے😳؟!»
.
گفت:«مادرجون،
اگہدوتادستهمنداشتم🙆🏻♂️،
بازوجدانمقبولنمےکردمن
خونہباشم و تو زَحمتبکشے..:)♥️»
#شهیدعلیماهانی🌱
✍ #نشریه_غدیر
🌷 @Ghadir_Nashrie
#شهیدانه 🥀
نزدیک ظهر بود. از شناسایی بر می گشتیم. از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم. آن قدر خسته بودیم که نمی توانستیم پا از پا برداریم ؛ کاسه زانوهامان خیلی درد می کرد. حسن طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن. صبر کردم تا نمازش تمام شد. گفتم « زمین این طرف چمنیه، بیا این جا نماز بخوان. » گفت « اون جا زمین کسیه، شاید راضی نباشه. »
[یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری]
✍ #نشریه_غدیر | #شاهچراغ
🌷 @Ghadir_Nashrie