6.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرباز کوچک حسین (ع) 😥
#حجاب
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهید_عجمیان
عضو شوید 👇
@gharargahemontazeran
🔴شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و...
🔊با خودش گفت : حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن...!
اما وقتی به تهش رسید وبرگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست...
📖داستان زندگی هم مثل همین کلم هست!!
ما روزهای زندگی رو تند تند ورق می زنیم وفکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم...
و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود...!
✅زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم
#تلنگرانه
عضو شوید 👇
@gharargahemontazeran
10.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم یه نکتهی شنیده نشده دربارهی حجاب.
اینطوری بهش نگاه کنیم شیرین تره😊
@gharargahemontazeran
یه نعضت سواد آموزی برید،
بعد عنقلاب کنید😂😂
#پایان_مماشات
#قرارگاه_منتظران
@gharargahemontazeran
قرارگاه منتظران
✫⇠#خاکریز_اسارت ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی حماسه جاودان ۱۲ تیر ۶۶ 🍂اجازه بدید اولش یه باز
✫⇠#خاکریز_اسارت
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
رطبِ نخورده و دهان سوخته
🔸️بساطی داشتیم با خواب های رنگی و جوراجوری که خیلی از شب ها می دیدیم. یه شب خواب دیدیم. عراقیها مقدار زیادی رطب تازه؛ آبدار و خوش آب و رنگ برامون اوردن و ما هم یه شکم سیر از اونها خوردیم.
♦️صبح که شد رفتم پیش یکی از بچه های استان بوشهر بنام شیرالی ، خیلی با هم صمیمی بودیم و دستی تو تعبیر خواب داشت و کم و بیش خوابهای رنگی ما رو تعبیر می کرد. گفتم دیشب خوابی دیدم ببین تعبیرش چیه. گفت بفرما.
🔘خواب دیدم عراقیها مقدار زیادی برامون رطب تازه ؛ حرفمو قطع کرد و گفت نگو نگو رحمان ادامه نده. گفتم مگه چیه؟ تعبیرش چیه که بهم ریختی. گفت رحمان خودت صبر کن و ببین. امروز پدری ازمون درمیارن که نگو.
چهار ستون بدنم لرزید و با خودم گفتم: آخه این چه خوابی بود دیدم؟ مرد حسابی بیکاری؟! یا خواب نمی بینی، اگر هم می بینی اینجوری. خلاصه چشمام دوخته شده بود به در که کی باز میشه و قراره چه اتفاقی بیفته. چشمتون روز بد نبینه. وقت هواخوری که شد.
⚡دیدم بزن بکوب شروع شد. از آسایشگاه نُه شروع کردن بچه ها رو بیرون اوردن و تو محوطه خاکی می غلتوندن و با کابل می زدن. بعدش آسایشگاه هشت و آخرشم ضیافت رطب به ما رسید. نمی دونم دلشون از چی پر بود و چه اتفاقی افتاده بود که اون روز وحشی شده بودن و اون معرکه رو راه انداختن. ولی معمولا اینجور وقتها که بدون بهانه و با تعداد زیادی می ریختن تو بچه ها و می زدن متوجه می شدیم که ایران یه عملیات انجام داده و اینا بدجوری شکست خوردن.
📌همه رو بردن بیرون و دستور دادن تو خاکها غلت بزنیم و تا جون داشتیم با کابل کتک خوردیم و بدون استفاده از دستشویی و حموم با همون خاک و خوله های بدن و لباسامون انداختمون تو آسایشگاه. اینم نتیجه خواب رطب خوردن رحمان خان!...
#رمان
#داستان_دنباله_دار
#قرارگاه_منتظران
@gharargahemontazeran