✫⇠#خاکریز_اسارت(۱۸۱)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢سلول انفرادی(۱)
🍂از سال سوم، کتک و اذیت و آزارای عمومی تا حد زیادی کم شده بود ولی در عوضش به بهونههای مختلف هر چند وقت یه بار افرادی رو روانه انفرادی میکردن.
🔸️حداقل زمان سلول انفرادی سه روز بود و گاهی تا سه ماه ادامه داشت. چهار تا اتاق تنگ و کاملا تاریک با دیوارهای خیلی قطور و با ابعاد یه متر در یه متر و بیست سانت رو با دستهای خودمون ساختیم. تیم ساخت و ساز مرحوم مهندس خالدی، رحیم قمیشی و بقیه وقتی اتاقک ها رو می ساختن نمی دونستن که یه روزی میشه سلول انفرادی خودمون.!
📍رحیم میگه اگه می دونستیم قراره مهمانهای این دخمه های ظلمانی خودمون باشیم لااقل یه کم بزرگتر می ساختیم. وقتی آدمو مینداختن اون تو و درِ آهنی ضخیمش رو می بستن لااقل تا نیم ساعت چشم هیچ جا رو نمی دید. تا سرتو بلند می کردی محکم می خورد سقف سفت اونو آه از نهاد آدم در میومد.
نه میشد سر پا وایساد و نه دراز کشید. حالت ایستاده مون مثل رکوع بود و دراز کشیدنمون مثل تشهد یا حداکثر در حالتِ نشسته میشد پا ها رو دراز کرد که زانوها قفل نکن.
📌یه روز درِ آسایشگاه یک باز شد و شجاع نگهبان خوش اخلاقِ همراه افسرِ همیشه غضبناک و بداخلاق اردوگاه وارد شدن و شجاع اسم چهار نفر رو خوند. خیلی عصبانی و بداخلاق شده بود. قرعه به نام منو رحیم قمیشی، سید قاسم موسوی بچه بوشهر و نادر دشتی پور که توی اسارت بهش می گفتیم صادق افتاده بود. نادر فرمانده گردان بود و رحیم هم معاون گردان. البته فقط ما این چیزها رو می دونستیم
⚡اگه بعثیها می فهمیدن، شاید اونها رو زنده نمی ذاشتن و زنده موندنشون بعید بود. سید قاسم موسوی هم جرمش اذان گفتن بود. البته نوحه خون هم بود و نوحه های زیادی خصوصا بوشهری از بر بود و گاهی مخفیانه برامون می خوند و از صداش لذت می بردیم. نادر دشتی پورکه مدتی با انتخاب خود بچهها مسئول آسایشگاه بود و از افراد بسیار فعال و محبوب بین بچه ها محسوب میشد، به جرم فعالیت فرهنگی، رحیم قمیشی به جرم سخنرانی سیاسی و من به جرم سخنرانی مذهبی...
#رمان
#داستان_دنباله_دار
#قرارگاه_منتظران
عضو شوید 👇
@gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 السلام علیکَ یا وعد الله الذّی ضمنه...
▫️سلام بر مولای مهربانی که آمدنش وعده ی حتمی خداست و سلام بر منتظران و دعاگویان آن روزگار نورانی و قریب...
#سلام_نامه
#زیارت_آل_یاسین
12.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ازبچگییادمدادندجاهایشلوغ
بایدچادرمادررامحکمترگرفتتاگمنشد..
حضرتمآدر!
اینروزهاکهبازاردنیا،شلوغترازهمیشه
شده،
بایدچادرترامحکمترازهمیشهبگیرم.
اینروزهاکهطوفانبلا،تندنیارا
میلرزاند..
مندلمرابهمحبتشماگرممیکنم،
میدانمهرکسکهتورادوستدارد،زیرچادر
محبتتدرامانخداست..! ♥️
#قرارگاه_منتظران
#قطعهای_از_بهشت
از کفاره گناهان بزرگ،به فریاد مردم رسیدن،و آرام کردن مصیبت دیدگان است.
#حکمت_های_نهج_البلاغه #قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
@Gharargahemontazeran
♨️ چه خبر از برزخ
( از خاطرات شهید )
👈 آیت الله حق شناس در مجلسی که بعد از شهادت احمدعلی داشتند بین دونماز سخنرانیشان را به این شهید بزرگوار اختصاص داده و با آهی از حسرت که در فراق احمد بود، بیان داشتند:
“این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم .
از احمد پرسیدم چه خبر؟
به من فرمود: تمام مطالبی که ( از برزخ و…) می گویند حق است. از شب اول قبر و سوال و…
اما من را بی حساب و کتاب بردند.
👈 رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند.
اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!"
🌹 #شهید_احمدعلی_نیری
#حجاب
#قرارگاه_منتظران
عضو شوید 👇
@gharargahemontazeran
فدای حسین:
🔴 نمونه ای از حماقت برعنداز رو میخواستم تماشا کنید😂
🔹 ایشون شهید علاء حسن نجمه از شهدای لبنانی هستند
🔹 همینقدر احمق ‼️
#قرارگاه_منتظران
عضو شوید 👇
@gharargahemontazeran
✫⇠#خاکریز_اسارت(۱۸۲)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت صد و هشتاد و دوم:سلول انفرادی (۲)
🍂از اونجایی پرویز ماهیتاً با بچهها فرق داشت و هوادار منافقین بود، پنهانی داشت جذب نیرو برای منافقین میکرد و تلاش میکرد طوری نامحسوس که پای خودشون گیر نباشه جلو برنامهها رو بگیره، لذا ما چهار نفر رو به بعثیها معرفی کرده بود و جزو اولین افرادی بودیم که روانه انفرادی شدیم و اگه اشتباه نکنم سلولهای انفرادی با ما افتتاح شد و این در حالی بود که اونها (تیم نفاق) به ظاهر با ما همکاری میکردن و این از خصوصیات نفاق است که وقتی در جمع مؤمنین قرار می گیرن میگن: ألم نکن معکم؟(نساء،141) آیا ما با شما نبودیم؟ و وقتی که با دوستان شیطان صفتشان خلوت میکنن میگن: انما نحن مستهزؤن "ما مومنین را سرکار گذاشته و مسخره میکنیم.
🔸️افسر اردوگاه شفاها کیفرخواست ما چهار نفر رو خوند و ما رو بعنوان منشاء همه مشکلات معرفی کرد و دستور زندانی کردنمون در سلول صادر شد. چشمامون رو بستن و با پس گردنی و کابل و کتک تا دمِ درِ سلول ها مشایعت شدیم. چشمامون رو که باز کردن روبروی سلولها قرار داشتیم.
📌نادر به سلول اول، رحیم سلول دوم، سید قاسم سلول سوم و من هم به آخرین سلول انداخته شدیم و درها رو به هم کوبیدن و قفل کردن و رفتن چیزی که برامون خیلی آزار دهنده بود و مات و مبهوتمون کرده بود، شدت عمل نشون دادن شجاع بود که همه اونو قبول داشتیم و به نوعی از خودمون می دونستیم. چرا عوض شده، چرا او همراه افسر اومد و اسم ما رو خوند.
📍در بین راه مثل بقیه نگهبانها می زد یا نه نمی دونم، ولی شجاع اون روز با همیشه خیلی فرق کرده بود و خبری از اون چهره مهربان و خوش اخلاقی های همیشگی نبود بچه هایی که بیمارستان رفته بودن همه از خوبی و دل رحمی و خوشرفتاریش با بچه ها می گفتن. بچه ها بهش اعتماد کرده بودن و دوستش داشتن. حالا چرا خشن شده بود، نمی دونم...
#رمان
#داستان_دنباله_دار
#قرارگاه_منتظران
@gharargahemontazeran