11.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️ از توبه کردن خسته نشو!
#شعبان_المعظم
━━━━⊱♦️⊰━━━━
🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍
🌺جهت عضویت کلیک کنید👇
قرارگاه منتظران
@gharargahemontazeran
25.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلاممم
قبول دارید وقتی هدیه میگیریم یا هدیه میدیم،اولین چیزی که باعث خوشحالیو ذوق آدم میشه بسته بندی و کادوی هدیه ی موردنظره...
پس به نظرم دوتا مدل ساده ولی کاربردی یاد بگیریم... راه دوری نمیره👆🙃
🦋 🦋 🦋 🦋
#خادم_هنرمند
#خادم_خوش_ذوق
#نیمه_شعبان
━━━━⊱♦️⊰━━━━
🦋اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی
🦋جهت عضویت کلیک کنید👇
قرارگاه منتظران
@gharargahemontazeran
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
گاهی بعثی ها از دادن همان شوربا و آب زیپو به بعضی از اسیران امتناع میکردند و چرخ غذا از کنار سلول آنها رد میشد ولی این اسرا با صدای بلند فریاد میزدند:
« جانم فدای ایران وطن پاینده باد.»
بانوان_بهشتی
━━━━⊱♦️⊰━━━━
🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍
🌺جهت عضویت کلیک کنید👇
قرارگاه منتظران
@gharargahemontazeran
#من_زنده_ام
#قسمت_صد_و_پنجاه_دوم
عادت چه خصلت بدی است. ما به سلولمان به دیدن موشها و صدای گوش خراش نگهبانها عادت کرده بودیم چقدر برای غلبه بر خصلت عادت و فرار از روزمرگی تلاش میکردیم نمی خواستیم به رنگ دیوارهای سلول درآییم یا صدای فریادهای خشمگین نگهبان ها و حقارت ها و رفت و آمد موشها برایمان عادی شود. میدانستیم تسلیم شدن و عادت کردن یعنی پایمال کردن حقیقت و بله قربان گو شدن.
وقتی از زیارت آفتاب برگشتیم آنقدر خسته و گیج و آفتاب زده شده بودیم که تا ساعت سه بعد از ظهر خوابیدیم. وقتی بیدار شدم پرسیدم: «بچه ها شما هم امروز خورشید را دیدید؟»
-آفتاب و گرما را حس کردید؟
فکر میکردم آفتاب و قاصدکها و پیغام رساندن به مادرم و چهره ی زیبای خواهرانم زیر نور آفتاب را همه در خواب دیده ام اما نه همه با هم بودیم و دیدار آفتاب نقطه ی بیداری دلهای ما بود که در انتظار آزادی میتپیدند.
دوباره مریم خم شد و این بار حلیمه از کول او بالا رفت و دریچه ای که نور را به مهمانی ما می آورد وارسی کرد. سپس فاطمه خم شد و این بار من هم وارسی کردم؛ هیچ چیز نبود بر روی کاشیهای قهوه ای دیوار یادگارهای ارزشمند اسیران جنگی خلبانها و افسران نظامی مثل محمد کیانی ابراهیم باباجانی، عبدالمجید فنودی حسین ،مصری حبیب ،کلانتری کرامت شفیعی نصرت دهخوارقانی اکبر فراهانی حاجی سفیدپی، احمد وزیری غلامرضا مکری ،حیدری هوشنگ ازهاری علی بصیرت، یدالله عبدوس، ابوالفضل مهراسبی جواد پویانفر حسن لقمانی نژاد حک شده بود.
پس احتمالاً آنها هم در همان حوالی بودند. اسامی آنها را به خاطر سپردیم و تکرار میکردیم هر قدر که اسامی برادران جدیدتری را پیدا میکردیم بر محیط مسلط تر میشدیم و با احساس امنیت بیشتری سرمان را به زمین سرد سلول میگذاشتیم تا بتوانیم پلک بر هم بگذاریم.
بعد از آن روزها و ساعتها درباره دیدار با خورشید و آن روز آفتابی و آنچه بر دیوارها نوشته شده بود و ساختمان و بسیاری از جزئیاتی که میتوانستند مثل یک پازل به هم وصل شوند و تصویر روشنی را بسازند صحبت میکردیم دیگر میدانستیم در آنجا افراد در طبقات و شرایط مختلف نگهداری میشوند. بعضی از آنها عراقی اند و زندانی سیاسی و بعضی اسیر جنگی و ایرانی هستند بعضی را روزانه به دیدن آفتاب میبرند و بعضی را هر دوسال یک بار یک روز بعد از نماز ظهر و عصر و دعای همیشگی «أمن يجيب و وحدت ، دوباره صدای وزیر نفت را شنیدیم که قرآن می خواند و ما را به خاطر دعا خواندن تحسین میکرد.
این بار صدا به ما نزدیکتر بود صدای اذان را از چند سلول دورتر میشنیدیم؛ صدایی که نشان میداد ما هنوز در منطقه ی اسیران جنگی هستیم. بر اساس میزان توقف چرخ غذا و بسته شدن دریچه حدس زدیم سلول سمت چپ و راستمان سلولهای انفرادی باشند که در سلول سمت چپ یک ایرانی و در سمت راست یک عراقی ساکن هستند.
از آنجا که میترسیدیم غول سرما در سلول جدید هم به سراغمان بیاید با موهای سرمان که هر روز کم و کمتر میشدند یک طناب ورزشی دیگر بافتیم و سعی کردیم جنب و جوشمان را بیشتر و دست و پای خواب رفته مان را بیدار کنیم
یک روز از روزهای تابستان تصمیم گرفتیم با زندانی سلول سمت چپ که ایرانی بود هم صحبت شویم. دیوار را به صدا در آوردیم و با ضرب همیشگی که زبان مشترک ما اسیران جنگی بود به دیوار زدیم: «الله اکبر، خمینی رهبر» .
بر خلاف انتظارمان در جواب این شعار زندانی به مدت طولانی شاید نزدیک به ده دقیقه ريتم ضرب تند قهوه خانه ها را روی دیوار گرفت هر چه ما میگفتیم سلام او ریتم دیگری را ضرب میگرفت. خلاصه بعد از استقبال و شادی بسیارش سلام فرستادیم و سلام دریافت کردیم جمله ی همیشگی که بر دیوارها مینوشتیم و میکوبیدیم و فریاد میزدیم را به او ارسال کردیم ما چهار دختر ایرانی به نام فاطمه ناهیدی حلیمه آزموده شمسی بهرامی و معصومه آباد هستیم که از مهر ۱۳۵۹ اسیر شده ایم. او هم خودش را معرفی کرد و محل و تاریخ اسارتش را گفت. خوشحال بودیم که سختی و خشونت سلول جدید گرفته شده و دوست تازه ای پیدا کرده ایم اما این همسایه با همسایه های قبلی دکترها) و مهندسین فرقی داشت؛ هرچه ما میگفتیم «الله اکبر خمینی رهبر او ضرب لوطی ها را میزد یک روز با شنیدن صدای ضرب با عجله به سمت دیوار رفتم بعد از سلام و احوالپرسی گفت: سلام عزیزم سیب سرخ به دست مرد چلاق بعد از آن هیچوقت حتی جواب سلامش را ندادیم و اسم آن دیوار را دیوار مریض گذاشتیم. از پیامی که آن اسیر جنگی داد خیلی دمغ شده بودیم و اصلاً تکیه به آن دیوار را ممنوع کردیم و برایمان رنج آور بود با آن دیوار مأنوس نمیشدیم و البته ناگفته نماند در تمام دوران اسارت این تنها موردی بود که از یک اسیر ایرانی چنین برخوردی میدیدیم. سلولهای انفرادی تحت فشار روحی روانی و جسمی شدیدتری بودند اما همواره صدای دلنشین قرآن مهندس تندگویان و اذان بلال گونه ی مهندس یحیوی و بوشهری مایه ی آرامش همه میشد.
🌸🍃
🍃
مهربان پروردگارم ...
آخرین روز هـفته را برای همه ما
به گونه ای ورق بزن که
لحظه لحظه آن
عشق باشد و امیـد
ای خدای مهربان
امروز، صبر و بردباری
فروتنی و تسلیم
لبخند و گذشت
صلح و آرامش
برکت و بخشش بسیار
نصیب همه ما بگردان
آمیـــن ای فرمانروای حق و آشکار
━━━━⊱♦️⊰━━━━
🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍
🌺جهت عضویت کلیک کنید👇
قرارگاه منتظران
@gharargahemontazeran