╔═..★🌼★🌼★══════╗
🌀 #نجواے_عاشقانه_شهدا
⚡خـدایـا!..
ابـراهیـم را گـفتے ڪه...
#عزیزتـریـن_فرزندش
را قربانے ڪند و او اسمـاعیـل را
مهیاے قربـان ڪرد...
🔪 هنگـامے ڪه پدر ڪارد را بـه گلوے
فرزندش نزدیڪ مے ڪرد...
نـدا آمد دست نگـه دار.
🍃ابـراهیـم آزمایـش خود را داد.
ولے #اسمـاعیـل هنوز بـه آن درجه از...
تڪامل نرسیده بود ڪه قربان شود.
💥زمان زیادے گذشت تـا قربانے ڪاملے
ڪه عزیزترین فرزندان آدم بود به...
درجه ارزش قربانے شدن رسید
و در همان راه خدا قربانے شد.
#و_او_حسین_بود.
💦 پـروردگـارا!...
تـو بـه مـن دستور دادے ڪه در راه
تـو قربانے شوم.
فورا اجابت ڪردم و مشتاقانه بـه
سوے قربانگـاه #عـشـق حرکت ڪردم
📌امـا تـو مے خواستے ڪه این قربانے
هر چه بـا شڪوه تر بـاشد .
لـذا دوستـانم را و فرزندانـم را
و عزیزتـریـن ڪسانم را بـه قربان
پذیرفتے...
و مـرا در آتش اشتیاق منتظر گذاشتے.
🔮 مـعبـودا!...
تـو را شڪر مے ڪنم ڪه بـه مـن
صبر دادے...
و قدرت مقاومت عطا کردے.
#تا_از_این_آزمایش_هاے_سخت_
#روسفید_بیرون_بیایم.
*شهیددکتر مصطفے چمران*
بسمه تعالی
♥ خدایا دیر آمدم اما...
دستش را روی شانهام گذاشت و گفت: «قاسم! تو مرا دوست داری؟» در حالی که با خود فکر میکردم چرا این سؤال را میپرسد، گفتم: «آقا بر منکرش لعنت.» به دیوار تکیه داد و گفت: «من اگر چیزی بگویم قول میدهی عمل کنی؟» با سرعت گفتم: «آقا شما جان بخواهید.» گفت: « از امشب بلند شو و #نماز_شب بخوان.» نفسم در سینه حبس شد. پس از بهتی طولانی گفتم: «آقا شما میدانید که من اصلا نماز نمیخوانم! چه رسد به اینکه بخواهم نماز شب بخوانم... تا دیروقت در قهوهخانه هستم و صبح اصلا بیدار نمیشوم...» گفت: «هر ساعتی که نیت کنی، من بیدارت میکنم.»
.. برخلاف هرروز که تا بعد از طلوع آفتاب میخوابیدم، در نیمهی شب بیدار شدم. از جایم بلند شدم، دمپایی را پا کردم و بهسوی حوض آب در وسط حیاط رفتم. خدایا این چه انقلابی بود که در من بهپا شده بود؟ من که بودم؟ #قاسم_فاسق که بود؟ چشمانم را رو به آسمان گرفتم و از سویدای دلم جوشش چشمهای را احساس کردم که با حقیقت لایزالی و آسمانیِ #عشق تکلم میکرد و میگفت: «خداوندا قاسم دیر آمده ولی مردانه چاکر درگاهت خواهد بود.»
از کتاب #کهکشان_نیستی | داستانی بر اساس زندگی #آیت_الله_قاضی_طباطبایی
•┈┈••✾🍃💞🍃✾••┈┈•
🔸کانال مقبره شهدای غازانیه (شنب غازان)
@Ghazaniye_golzar