🌷خاطره ای از زندگی علمدار روایتگری شهیدحاج عبدالله ضابط🪴
باید با اتوبوس می رفت مدرسه. اما گاهی پیاده می رفت. پولش رو جمع می کرد تا برا خواهرش چیزی بخره وخوشحالش کنه..... می گفت: دوست دارم زندگی ام طوری باشه که اگه کسی به فرش زیرپام نیاز داشت، کوتاهی نکنم. عروسی که کرد پدرش بهش یک فرش ماشینی هدیه داد، عبدالله هم فرش رو داد به یک نیازمند و برا خودشون یه موکت خرید.
📚منبع : کتاب شیدایی، صفحات ۱۱ و ۱۹
#خاطرهشهدا
#هرروزیکخاطره
#قصه_دلبری
🕊🌹|@Ghese_delbari
┄┅═══✼✼═══┅┄