eitaa logo
دانلود
1_11098777958.mp3
1.95M
💠 یک دروغ کوچولو موضوع: عاقبت دروغگویی، راستگویی 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا  📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🐘اصحاب فیل 🌅در زمان های دور در سرزمین یمن مردی بنام ابرهه زندگی می کرد . او حاکمی بی ایمان و ظالم بود . یک روز ابرهه شنید که همه مردم برای عبادت به شهر مکه می روند .🕋 ابرهه خیلی ناراحت شد. او با خود گفت : باید کاری کنم که مردم به مکه نروند و برای زیارت به یمن بیایند .🤔 ابرهه تصمیم گرفت عبادتگاهی بهتر  از کعبه بسازد .🏛 او دستور داد صدها  کارگر و بنّا آماده کار شوند . کارگر ها شب و روز کار کردند . بعد از چند ماه ساختمان بسیار بزرگی با سنگ های زیبای مرمر و مجسمه های دیدنی ساختند . ابرهه به مردم دستور داد آن خانه را زیارت کنند . ولی مردم با ایمان حرف او را گوش نکردند و مثل قبل به زیارت خانه کعبه می رفتند . ابرهه که ناراحت شده بود ، مردم را اذیت و آزار می کرد . بالأخره مردم از کارهای ابرهه خسته شدند و عباتگاه او را آتش زدند .🔥 ابرهه از این کار خشمگین شد و فریاد زد : من به زودی به شهر مکه حمله میکنم و با فیل بزرگ خانه کعبه را از بین می برم . 🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘 لشکر ابرهه به طرف شهر مکه به راه افتاد و شب هنگام به مکه رسید . مردم مکه با شنیدن این خبر به  کوه های اطراف شهر پناه بردند .🏃🏃 ☀️صبح روز بعد ابرهه دستور داد تا فیل بزرگ را بیاورند . اما لشکریان هر چه تلاش کردند ، نتوانستند فیل را به حرکت وادار کنند . فیل به جای آن که به سوی مکه برود ،  بسوی سرزمین یمن شروع به حرکت کرد .ابرهه که از آمدن فیل ناامید شده بود با عصبانیت بر اسبی سوار شد تا لشکر رابسوی مکه حرکت دهد .🐎 در همین وقت تعداد بسیار زیادی پرندة کوچک در  آسمان مکه دید شدند .🕊🕊🕊🕊 هر پرنده چند سنگریزه در نوک و چنگال های خود داشت. پرنده ها به لشکر ابرهه حمله کردند . آنها سنگریزه ها را بر سر ابرهه و سربازانش انداختند . سنگریزه ها با شدت به سر و بدن آنها می خورد و بدنشان را سوراخ و زخمی می کرد . ابرهه و لشکرش بدون اینکه بتوانند وارد شهر مکه شوند با قدرت خداوند بزرگ از بین رفتند و خانة کعبه بر جای ماند.   📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر مفهوم کودکانه‌ی دعای فرج 🌸با نام و یاد خدا 🌱می‌خوایم بخونیم دعا 🌸دعا برای ظهور و 🌱سلامتی مولا 🌸او حجه بن الحسن عج 🌱امام آخر ما 🌸سلام حق بر او و 🌱امام‌های خوب ما 🌸این ساعت و همیشه 🌱خدا؛ نگهدارش باش 🌸حفظش کن از بدی‌ها 🌱راهنما و یارش باش 🌸تا برسه به مقصد 🌱به او کمک کن خدا 🌸تا روزی که می‌رسیم 🌱ما به حضور آقا 🌸زمین پر از گل بشه 🌱زیر پاهای امام 🌸عمر طولانی شونو 🌱خداجون از تو می‌خوام 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر نماز من رو به قبله، پنج بار روز و شب در هر نماز با خدای مهربان می‌کنم راز و نیاز در شروع هر نماز نام او را می‌برم در رکوعم شادمان سوی او خم می‌شوم بعد حمد و سوره را بر زبان می آورم می‌کنم سجده دوبار رو به روی خالقم باز هستم در قنوت با خدا در گفت و گو دست من پل می‌شود از دلم تا پیش او 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
16.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان شیر و موش 🦁🐭 (قسمت دوم)     👫➺@gheseh_kodakane🎀
664_42071078211240.mp3
5.1M
چرا خداوند بعضی از موجودات بی ارزش رو آفریده..؟🤔     📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
از اين شعر جهت تشويق به نماز استفاده كنيد👇 اتل متل پروانه💕 نشسته رویِ شانه💕 صدا مياد چه نازه 💕 ميگه وقتِ نمازه💕 به اين صدا چی ميگن💕 میگن اذان اقامه💕 شيطونه ناراحته 💕 دنبال يه فرصته💕 ميگه آهای مسلمون 💕 نماز رو بعدا بخون💕 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
‍ 🎲🏵 نون و پنیر و زاغچه🏵🎲 یکی بود یکی نبود. یک روز صبح زود مامان کلاغه رفت کنار رود. کنار رود یه درخت بود.  یک درخت با گردوهای تازه. مامان کلاغه پَر و پَر و پَر زد. به هر کدام از شاخه هایش سر زد. بعد شروع کرد به چیدن گردوها.  مامان کلاغه گفت: یه قارتا، دو قارتا، سه قارتا. فکر کنم برای صبحانه زاغچه کافی باشه. سپس به لانه اش رفت. بَنگ و بَنگ و بَنگ با یک سنگ شروع به شکستن گردوها کرد. بعد هم زاغچه را صدا کرد. مامان کلاغه نان و پنیر و گردو را پیش زاغچه آورد، اما زاغچه صبحانه اش را نخورد. مامان کلاغه گفت: ای قار، ای بی قار! پس حداقل نون و پنیرت را بردار. توی کوله پشتی ات بذار. زاغچه از لانه بیرون رفت. کم کم بقیه جوجه کلاغ ها از توی باغ بیرون آمدند. آن ها هر روز بعد از خوردن صبحانه کنار رودخانه جمع می شدند تا همگی با هم به مدرسه بروند. یکی از جوجه کلاغ ها گفت: ای دوستان، دوست های مهربان موافقید امروز تا مدرسه مسابقه بدهیم؟ همه جوجه کلاغ ها گفتند: بله، کلاغ جان. قار و قار و قار می شمریم سه بار. کلاغی برنده است که زودتر به مدرسهبرسه. کلاغ ها قار و قار و قار تا سه شمردند. بعد شروع به پرواز کردند. اما همان اول مسابقه، زاغچه سرش گیج رفت و توی باغچه افتاد. او از پشت گل ها و درخت ها پرواز کلاغ ها را می دید. از طرف دیگر هم صدای قار و قور شکمش را می شنید. یک دفعه یا نان و پنیر توی کوله اش افتاد. او نان و پنیرش را خورد و به پروازش ادامه داد. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
16.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان شیر و موش 🦁🐭 (قسمت دوم)  📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
دلجویی و بخشش علیه السلام علی بن جریر می گوید: خدمت امام جواد علیه السلام شرفیاب بودم. گوسفندی از خانه امام گم شده بود و یکی از همسایگان را به اتهام سرقت آن، کشان کشان نزد حضرت آوردند. امام فرمود: وای بر شما! او را رها سازید. او گوسفند را ندزدیده است. گوسفند هم اکنون در فلان خانه است. بروید و آن را بگیرید. افراد به همان خانه رفتند و گوسفند را یافتند. آن گاه صاحب خانه را به اتهام دزدی دستگیر کردند و کتک زدند و لباسش را پاره کردند. او سوگند یاد می کرد که گوسفند را ندزدیده است. وی را نزد امام آوردند. فرمود: وای بر شما! بر این شخص ستم کردید. گوسفند خودش به خانه او وارد شده بود و او اطلاعی نداشت. آن گاه امام برای دلجویی و جبران لباسش، مبلغی به او بخشید.   📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 قصه‌ شب: «تنبل دم بریده» 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 موضوع قصه: دوری از تنبلی 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
شعر باران ابر سیاه ابر سفید رو آسمان پرده کشید باران دانه دانه ریخت روی حوض خانه نشست رو برگ گل‌ها رو غنچه‌های زیبا رو بوته‌های گندم رو خانه‌های مردم برگ درخت را تر کرد از شاخه‌ها گذر کرد باران دانه دانه آمد رو بام خانه پروین دولت آبادی 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6