eitaa logo
دانلود
🛶 قایق کوچولو توی یک رودخانه زیبا و بزرگ قایق‌ کوچکی با مادر ، پدرش زندگی می کرد . هیچ کس با قایق کوچولو دوست نبود همه به او می گفتند تو به هیچ دردی نمی خوری چون قایق کوچولو ی قصه ی ما یک قسمتی از بدنش شکسته بود به خاطر همین هیچ کس با او بازی نمی کرد قایق کوچولو غمگین رفت پیش مادرش گفت مامان هیچکس با من دوست نمی شود من به درد نخور هستم مادرش گفت در این دنیا هیچ کس به درد نخور نیست تو قایق کوچولو ی مهربان و زیبا ی من هستی چند روز گذشت وقتی قایق کوچولو تنها در گوشه ای نشسته بود یک دفعه دید صدایی از آن طرف رودخانه می آید که می گوید کمک ، کمک ، من دارم غرق می شوم قایق کوچولو سریع رفت تا ببیند چه شده است وقتی رفت آن طرف رودخانه دید پسر کوچکی توی آب افتاده و درخواست کمک می کند قایق کوچولو رفت پیش پدرش و گفت: پدر، پسر کوچکی در رود خانه افتاده و دارد غرق می شود پدر قایق کوچولو با عجله خود را به پسرک رساند و به او گفت زود باش پاروی من را بگیر و سوار من شو تا غرق نشوی پسرک دست پدر قایق کوچولو را گرفت و سوار آن شد وقتی حالش بهتر شد از قایق کوچولو و پدرش تشکر کرد و گفت: اگر شما نبودید من غرق می شدم قایق کوچولو گفت تو چطوری توی آب افتادی ؟ پسرک گفت: من حشرات را دوست دارم وقتی داشتم بازی می کردم چشمم به یک پروانه زیبا افتاد داشتم دنبال او می دویدم انقدر غرق تماشای او شده بودم که یک دفعه در آب افتادم قایق کوچولو پرسید راستی اسم تو چیست پسرک گفت :ایمان قایق کوچولو با ایمان دوست شد وقتی با هم مشغول بازی کردن بودند ایمان گفت راستی تو چرا آسیب دیدی ؟ قایق کوچولو گفت: در سراشیبی رود خانه به صخره ای بر خورد کردم و شکستم حالا هم چون شکسته ام هیچ دوستی ندارم خب حق داند بچه ها سوار من نشوند چون ممکن است غرق شوی ایمان گفت: پدر بزرگ من نجار است می تواند تو را درست کند ایمان رفت تا پدر بزرگش را بیاورد پدر بزرگ ایمان وقتی قایق کوچولو را دید گفت این که شکسته گی چندان بزرگی نیست من می توانم آن را درست کنم پدربزرگ ایمان وقتی قایق کوچولو را تعمیر کرد رنگ تازه و زیبایی به او زد قایق کوچولو از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید از اینکه کسی پیدا شده بود که به او اهمیت داده بود و توانسته بود دوباره دوستی جدید پیدا کند ایمان با قایق کوچولو دوستان خوبی برای هم شدند و با پدر بزرگ ایمان به ماهی گیری و قایق سواری می رفتند و روز های خوشی را باهم سپری می کردند. ✍ نویسنده : خانم فاطمه زهرا کمالی، 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
کرم دندون خوار - @mer30tv.mp3
3.83M
یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر دوست بچه‌ها 🌸علی ع یار محمد ص 🌱 علی ع یار خدا بود 🌸علی ع دوست بچه‌ها 🌱علی ع چه باصفا بود 🌸او بود که می‌برد 🌱نان پیش یتیمان 🌸مردی که به لب داشت 🌱ذکر خوش قرآن 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌸 🌸به نام خدای قصه های قشنگ 🌸🌸 آی قصه ،قصه ،قصه ،نون و پنیر و پسته. در یک جنگل سرسبز با درختان کوتاه و بلند🌴🌳🌲،خرسی با بابا و مامانش و خواهرهاو برادرهایش🐻 به خوبی و خوشی زندگی می کرد. آنها داخل یک غار زندگی می کردند.بچه ها شما می فهمید غار کجاست؟ غار یک سوراخ بزرگ داخل کوه است که بعضی از حیوانات مثل خرس ها آنجا زندگی می کنند. هر روز خرسی با خانواده مهربانش به جنگل می رفتند، غذا پیدا می کردند و بازی و گردش می کردند. یک روز صبح زود باباخرسه، از خواب بیدار شد رفت دست و صورتش را بشورد و مسواک بزند،دید خرسی نیست. یعنی خرسی کجا رفته؟ باباخرسه از غار بیرون رفت،این طرف را نگاه کرد خرسی نبود،آن طرف را نگاه کرد خرسی نبود.صدا زد:«خرسی، خرسی، کجایی؟» هیچ صدایی نیامد،باباخرسه نگران شد،رفت تا دنبال خرسی بگردد. با خودش گفت:«خدای مهربان کمکم کن خرسی را پیدا کنم» رفت و رفت تا به یک درخت بزرگ رسید.از پشت درخت صدای گریه می آمد.بله صدای گریه خرسی بود. باباخرسه،خرسی را پیدا کرد و بغلش کرد. خرسی گریه می کرد و می گفت :«آخ پام،آخ پام» خرسی 🐻گفت:«ببخشید بابایی که بدون اجازه از خانه بیرون آمدم،من تو جنگل گم شدم،گرسنه شدم،این کندو عسل🐝 را روی شاخه درخت دیدم ولی خیلی بالا بود ،دستم نمی رسید،می خواستم بروم بالای درخت عسل بردارم،از روی درخت افتادم و پاهایم درد گرفت» بابا خرسه از کندو برای خرسی عسل آورد و خرسی را روی پشتش سوار کرد، چون خرسی پایش آسیب دیده بود و تا خوب شدن پایش نمی توانست راه برود. باباخرسه مهربان گفت:«تنهایی آمدن به جنگل خطرناک است،هر موقع دوست داشتی به جنگل بیایی به من یا مامان خرسه بگو» خرسی و باباخرسه به طرف غار حرکت کردند و عسل های خوشمزه برای بقیه بردند. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
گل و گلدون 🌸یه گل دارم تو گلدون 🌱گذاشتمش تو ایوون 🌸گلم می‌خواست بخوابه 🌱آفتاب به روش بتابه 🌸شاپرک از راه رسید 🌱برگای اونو بوسید 🌸گلم از خواب بیدار شد 🌱بعدش چی شد؟بهار شد 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
Audio_355001.mp3
9.15M
📙داستان :«فوت کوزه گری 📚از داستان های قصه ها و مثل ها » 🎙️گوینده: «سارینا اژگان » 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر باغ مهتاب مریم کوچولو کنار دریاست دوستی ندارد غمگین و تنهاست او با خودش یک ستاره دارد ستاره‌اش را آنجا می‌کارد می‌روید از خاک یک باغ مهتاب مریم می‌بیند این‌ها را در خواب 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
41.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫انیمیشن در مورد انتخابات 🔺قسمت اول 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
تو يك گل معطري   یا مهدی🌸 از همه گلها بهتري يا مهدی🌸 تو گل خوب نرگسی يا مهدی 🌸 خوشبوتری از اطلسی يا مهدی🌸 امام باغ و شبنمی يا مهدی🌸 براي من تو همدمی يا مهدی🌸 تويي تو يار و ياورم يا مهدی 🌸 دستی بكش روی سرم يا مهدی🌸 ✨خداي خوب و مهربون✨ فرج آقامون امام زمان (عج) را نزديك بگردان «الهي آمين»🤲 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6