7.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀قصههای عزیز
🎈قسمت هفتم
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
آدمک ها - @mer30tv.mp3
3.73M
آدمک ها
#قصه #صوتی
یه قصه خوب و شیرین
برای کودک دلبند شما🥰
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#شعر
مثل یک صبح بهار
خنده هایش زیباست
مادرم دشت گل است
مادر من دریاست
حرفهای پدرم
مثل عطری خوشبوست
پدرم خورشید است
روشنیها از اوست
خانهی ما باغی است
بچه ها جای گل اند
پدر و مادر من
باغبان های گل اند
گرمی خانه ما
خنده و مهر و وفاست
زندگانی آرام
زندگانی زیباست❤️
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🦊 روباه باهوش
روزی بود و روزگاری بود شکارچی بود که از راه شکار حیوانات و فروش آنها زندگی می کرد در جنگل حیوانات زیادی بودند او مدتها دنبال شکار روباه بود چون پوست روباه و دمش خیلی با ارزش است و خریداران زیادی دارد هرچه فکر کرد که چگونه روباهی را شکار کند نتوانست.
روباه حیوان باهوش و زیرکی است و به راحتی شکار نمی شود بالاخره تصمیم گرفت او را گول بزند.
باخود گفت روباه از خوردن مرغ لذت می برد بهتر است گودالی بکنم و مرغ مرده ای را داخل آن بیاندازم و تله را کنار آن بگذارم و روی آن را با برگ ها و شاخه های درختان بپوشانم روباه وقتی بوی مرغ به بینی اش بخورد به سرعت به طرف گودال می آید و داخل آن می افتد و در تله گرفتار می شود همین کار را هم کرد.
مدتی نگذشته بود که سر وکله روباهی پیدا شد روباه که خیلی گرسنه بود به دنبال بوی مرغ به راه افتاد رفت و رفت تا نزدیکی گودال رسید.
وقتی چشمش به شاخه و برگ ها خورد با خود گفت: باید کلکی در کار باشد مرغ که با پای خود داخل گودال و زیر این همه شاخه و برگ نمی رود.
بهتر است کمی صبر کنم.
مدتی در کناری نشست و منتظر شد شکارچی هم که از دور نگاه می کرد وقتی روباه را دید در گوشه ای نشسته ناراحت شد ولی چاره ای جز صبر نداشت.
بعد از مدتی پلنگ بزرگی داخل جنگل شد او که خیلی گرسنه بود بدنبال بوی مرغ به راه افتاد و بدون تامل داخل گودال پرید تا مرغ را بخورد ولی در تله شکارچی گرفتار شد.
شکارچی که منتظر این لحظه بود،خوشحال و خندان به کنار گودال رفت و با تیری او را از پای درآورد و با خود به شهربرد و باقیمت خوبی فروخت.
روباه باهوش که درتمام مدت شاهد ماجرا بود با خود گفت: چه خوب شد کمی صبر کردم و برگرسنگی خود غلبه کردم و گرنه در دام شکارچی اسیر می شدم.
بچه های عزیزم🌸
نتیجه می گیریم که در هر کاری عجولانه رفتار نکنیم و صبر کردن نتیجه خوبی برای ما باقی خواهد گذاشت.
#داستان_متنی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
ماهی رنگین کمون.mp3
4.58M
ماهی رنگین کمون 🐠
یه قصه شیرین😍
برای کودک دلبند شما🥰
#قصه #صوتی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#نیایش 🤲
🌸خدایا به من کمک کن امروز و هر روز زندگی ام به خیر و خوشی بگذرد،
و بدانم تو همیشه مراقب من هستی.🌸
🌸خدایا از تو ممنونم به خاطر چیزهای جالب و زیبایی که آفریدی.
به من یاد بده که چگونه با حیوانات، گیاهان و محیط اطرافم مهربان و خوش رفتار باشم.🌸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
چگونگی بوجود آمدن باد
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌼بازی جدید
مریم دفتر نقاشی و مداد رنگی هایش را آورد. آن ها را جلوی سعید گذاشت. سعید لب هایش را جمع کرد گفت:«الان حوصله نقاشی ندارم آبجی»
مریم لبخندی زد و گفت:«می دانم داداشی»
سعید دستش را توی موهایش فرو برد و پوفی کرد:«پس چرا این ها را جلوی من گذاشتی؟»
مریم مداد قهوه ای را برداشت گفت:«حالا که هر دوی ما حوصله مان سر رفته بیا بازی کنیم»
سعید یک ابرویش را بالا داد و گفت:«چه بازی؟»
مریم مشغول کشیدن نقاشی شد، نقاشی اش خیلی زود تمام شد. سرش را بالا گرفت و به سعید گفت:«این یک بازی جدید است. من یک جفت پا کشیدم تو باید بفهمی این پاها مال کدام حیوان است؟»
سعید سرش را خاراند به نقاشی نگاه کرد. دو پای قهوه که چیزی شبیه سُم داشتند! کمی فکر کرد گفت:«خیلی از حیوانات سُم دارند!»
مریم خندید، سعید چندتا حیوان سم دار نام برد:« الاغ! گاو! گورخر! اسب!»
مریم برای سعید کف زد و گفت:«افرین داداشی اما این حیوان هیچ کدام از این ها نبود!»
سعید چشمانش را گرد کرد و باز فکر کرد. مریم کمی بالاتر از پاها را هم کشید رو به سعید کرد و گفت:«حالا بگو!»
سعید با دقت بیشتری به نقاشی خیره شد:«می شود کمی راهنمایی کنی؟»
مریم چشمانش را بست و گفت:«فکر کن الان توی جنگل هستیم» سعید هم چشمانش را روی هم گذاشت. مریم ادامه داد:«از بین درختان جنگل آرام جلو می رویم، یک گله از حیوانات قهوه ای سم دار کمی جلوتر ایستاده اند و غذا میخورند!»
سعید پرسید:«غذایشان چیست؟»
مریم کمی فکر کرد و گفت:«اووومممم، غذایشان برگ گیاهان و علف های روییده در جنگل است!»
سعید بشکنی زد و گفت:«پس گیاه خوار است!»
مریم با چشمان نیمه باز به سعید نگاه کرد و گفت:«افرین» باز ادامه داد:«وای نگاه کن بچه هایشان دارند شیر میخورند! چقدر ناز و زیبا هستند»
سعید لپ هایش را پر باد کرد و گفت:«پس از حیوانات پستاندار است»
مریم ادامه داد:« خال های سفید و زیبای پشت حیوانات گله را می بینی؟»
سعید از جا پرید برای خودش کف زد و گفت:«فهمیدم فهمیدم آهو!»
مریم خندید و گفت:«به قول مادربزرگ معما چو حل گشت آسان شود»
#باران
#قصه
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
14.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎈 کارتون مهارت های زندگی
♨️ #کارتون #مهارتهای_زندگی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
دماغ زی زی قسمت اول - @mer30tv.mp3
3.91M
#قصه_کودکانه
یه قصه شیرین😍
برای کودک دلبند شما🥰
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#شعر
🌸کمک به بزرگترها🌸
یه بچه ی مهربون
بچه ی خوب و دانا
همش کمک می کنه
به مامان و به بابا
منم کمک می کنم
به مامانم تو منزل
تمیز کردن خونه
یا چیدن وسایل
وقت خرید منزل
یا شستن لباسا
منم کمک می کنم
به مامان و به بابا😍
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6