eitaa logo
دانلود
این مال کیه؟ در جنگلی بزرگ و زیبا سنجابی🐱به اسم سنجابک زندگی می کرد که عاشق همه چیزهای زیبا و جالب بود او هر چیز زیبایی که می دید بدون اینکه بپرسد این مال کیه ، بر می داشت.او وسایلی که بر می داشت را به خانه اش می برد و خانه اش را با آن ها تزئین می کرد. یک روز صبح سنجابک از صدای در بیدار شد در را که باز کرد خرگوش🐰 کوچولو را دید که گفت سلام سنجابک تو دستبند من رو ندیدی. من اونو برای روز مادر با میوه درخت کاج درست کرده بودم خیلی زحمت کشیدم. داشتم با خرگوش کوچولوها بازی می کردم گذاشته بودمش جلوی در خونه. اما الان هر چی می گردم نیست. سنجابک دستبند را داخل اتاقش گذاشته بود اما گفت نه من ندیدم چیزی. وقتی خرگوش🐰 رفت. سنجابک خیلی ناراحت شد آن روز روز مادر بود و خرگوش کوچولو هیچ چیزی نمی توانست به مادرش بدهد. سنجابک دستبند خرگوش را برداشت و رفت در خانه خرگوش را زد و با شرمندگی بهش گفت ببخشید من فکر کردم این دستبند مال کسی نیست آن را برداشتم. خرگوش کوچولو سنجابک را بخشید. و بهش قول داد که یک روز بهش یاد بدهد که چطور دستبند را درست کرده است. سنجابک خوشحال شد و از آن روز تصمیم گرفت که دیگر هر چیزی را از زمین بر ندارد. چرا که ممکن است مال کسی باشد و صاحبش به آن احتیاج داشته باشد. این هم داستان متنی برای مامانهای مهربون که برای بچه های عزیز بخونن😍❤️ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
: موش🐀شتـر دزد🐪 روزی روزگاری موش کوچکی مهار شتری را به دهان گرفت و شتر را ربود و شتر نیز چست و چالاک همراه او می‌آمد. موش به خود مغرور شد و با خود گفت: «من مانند یک پهلوان قوی هستم زیرا می‌توانم یک شتر به این بزرگی را همراه خود بِکِشم.» شتر هم با خود می‌گفت: «موش بخند به زودی درسی به تو می‌دهم که از کرده خود پشیمان شوی.» موش و شتر رفتند و رفتند تا به یک رودخانه رسیدند که ناگهان موش از حرکت ایستاد و از ترس خشکش زد. شتر که دید موش حرکت نمی‌کند گفت: «رفیق چرا ایستاده‌ای؟ مانند یک مرد پا درآب بگذار و از آن رد شو تا من هم از آب رد شوم.» موش گفت: «دوست من این آب خیلی عمیق است و من از غرق شدن می‌ترسم.» شتر گفت: «بگذار ببینم عمق آب چقدر است.» و پایش را درون آب گذاشت. شتر به موش گفت: «ای موش نادان چرا از ترس رنگت پریده است؟ این آب که عمقی ندارد و تا زانو بیشتر نیست.» موش گفت: «زانوی من کجا زانوی تو کجا. اگر این آب برای تو تا زانو است برای من چند متر از سر هم می‌گذرد.» شتر گفت: «وقتی موجودی به بزرگی مرا می‌دزدیدی باید فکر این روزها را هم می‌کردی.» موش گفت: «از کار خود توبه کردم. به خاطر خدا مرا از این آب مهلک بگذران.» شتر دلش برای موش سوخت و گفت: «بپر و بر کوهان من سوار شو. این ماجرا باعث شد بفهمم شتری مانند من قادر است هزار موش مانند تو را از آب رد کند ولی هزاران موش مانند تو نمی‌توانند شتری مانند مرا از آب رد کنند.» شتر این را گفت و موش را بر پشت خود سوار کرد و سلامت از رودخانه گذشتند و به راه خود ادامه دادند و رفتند. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
شعر امام زمان 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 می آید از دور, مردی سواره برمرکب عشق, چون ماهپاره والشمس روی اش, واللیل موی اش گلها همه مست, از رنگ و بوی اش عمامه بر سر, مثل پیمبر (ص) در بازوانش نیروی حیدر (ع) ازپای تا سر در شور و شین است برق نگاهش مثل حسین (ع) است می آید از دور خوشبو تر از یاس در چشم وابرو مانند عباس (ع) القصه این مرد امید دلهاست خوشبو تر از یاس فرزند زهراست(س)✨ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لالاییلالا لالا گل شادی همیشه خوبه و عالی پر از امید دلهامون نمیشه دستمون خالی بخونیم آیه و سوره که این خونه پر نوره خدا با ما چه نزدیکه ولی شیطون اون دوره شاعر ناصر کشاورز 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
کبوتر نامه بر (قسمت اول) - @mer30tv.mp3
5M
کبوتر نامه بر 🕊 (قسمت اول ) یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
هدایت شده از پست موقت
📣 پـاتــوق مامانهـای عاشــق آشپــزی😍 اگه تنوع غذایی میخوای و از غذاهای معمولی زده شدی😋😋🥟🥟🌮🌮🧁🧁 🔥از انواع کبــاب و گوشت گرفته تا غذاهای متنوع و جدید😍 کیــک و دســرهای خوشمزه و خلاصه کلی خوردنــی های ســالم😋 همــه یجــا جمع شده فقــط برای مامانا🥰 💥در کانال پر از ایده های آشپزی خوب🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/3495559879Cd73a8bc8f7 کانالی واسه کدبانوهای ناب ایرانی👆
‌❤️✨️ 🔶شعر ( آداب غذا خوردن) 🌸🌼🍃🌼🌸 اینو میدونی جونِ من عزیز و مهربونِ من 🌸🍃 که سفره احترام داره شروع و اختتام داره 🌼🍃 قبل‌از شروع بایدکه ما بگیم به نام اون خدا 🌸🍃 که این جهان رو آفرید غذا رو هم آورد پدید 🌼🍃 اوگفته اِسراف نکنید غذا رو اِتلاف نکنید 🌸🍃 یه چند تا نکتهٔ قشنگ مفید و خیلی رنگارنگ 🌼🍃 الان میگم برای تو الهی من فدای تو 🌸🍃 گُلم بِشور تو دَستِ تو اگر چه بودی خسته تو 🌼🍃 اگه غذا آماده نیست توصبربکن یه کم بایست 🌸🍃 به هیچ کسی خیره نَشو نگاه نَکن تو لُقمَشو 🌼🍃 وقتِ جویدنِ غذا صدا نباشه تو فضا 🌸🍃 شایدکسی‌خوشش‌نیاد اگر که این صدا بیاد 🌼🍃 دَندونامون قِرِچ قوروچ دَهانِمون ملچ مولوچ 🌸🍃 باید دهان بسته باشه جَویدن آهسته باشه 🌼🍃 بِینِ غذا تو آب نخور بلند نَشو هِی تاب نخور 🌸🍃 وقتی گُلم غذا کمه نگاه نَکن به قابلمه 🌼🍃 اگر که مهمون اومده بلند نَگی غذا بَده 🌸🍃 لُقمه هاتو کوچیک بگیر تا تو گَلوت نَیُفته گیر 🌼🍃 زیاد غذا نَکِش گُلم نگو هَمَش رو میخورم 🌸🍃 تَه ماندهٔ غذات و نیز واسه پرنده ها بِریز 🌼🍃 بعد از غذا زودی نَرو جمع کُن گُلم تو سفره رو 🌸🍃 کمک به مادرت بِده خستگی از تَنِش بِره 🌼🍃 بعدِ غذا دُعا بکُن تشکر از خدا بکُن 🌸🍃 بگو خدایا ممنونم برای آب و هم نونَم 🌼🍃 خدایا گُشنه‌ها رو هم غذا بِده تو از کَرَم 🌸🌼🍃🌼🍃 🍃شاعر : علیرضا قاسمی 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
یکی بود یکی نبود , غیر از خدای خوب و مهربون هیچکس نبود درروزگاران قدیم زمان پیامبر ما مسلمانان , مردی بود که سیاه پوست بود و اسمش بلال بود بلال نوکر یه آدم خیلی بدجنسی بود که این آدم بت پرست بود ولی بلال بیچاره مجبور بود براش کار کنه اون بلال رو کتک میزدو اذیت میکرد یروزی از روز ها بلال فهمید که مردی به اسم محمد (ص) کنار اون ها زندگی میکنه که خیلی مهربونه بلال یکروز یکروز که کاراش تموم شده بود و اربابشم خوابیده بود یواشکی خواست بره خونه پیامبر خدا وقتی رفت و دید پیامبر داره درباره خدا صحبت میکنه نشست پای حرفای پیامبر پیامبر میگفت خدا احد است , یعنی خدا یه دونه است و دوتا نیست بلال از پیامبر میپرسه خدا گرسنه میشه؟ تشنه میشه؟ خوابش میگیره؟ پیامبر میفرمایند : نه خدا صمد است , این ما آدمها هستیم که به خواب و غذا و آب نیاز داریم خدا به اینها بی نیازه و به هیچی احتیاج نداره پس الله و صمد , یعنی خدا بی نیاز است بلال میپرسه خدای احد بچه داره؟ مامان و بابا داره؟ پیامبر میفرمایند : خدا بچه نداره , مامان و بابا هم نداره : لم یلد ولم یولد بلال خیلی خوشحال میشه چه خدای خوبی , چقدر قویه و چقدر مهربونه دوست داره خدای احد رو بپرسته و دلش نمیخواد بت پرست باشه بلال میپرسه خدا شبیه کیه؟ پیامبر میفرمایند : خدا شبیه کسی نیست , کسی هم شبیه خدا نیست ( ولم یکن له کفوا احد) بلال خوشحال میشه و بر میگرده خونه بچه ها چشمتون روز بد نبینه ارباب بلال دم در وایساده بود و عصبانی بود , آخه فهمیده بود که بلال رفته پیش پیامبر خدا ارباب بلال بت پرست بود و ارباب بلال رو میبره روی ماسه های داغ توی بیابون اونقد بلال رو کتک میزنه تا بگه بت پرسته بلال میگه : قل هو الله احد ( یعکنی خدا یدونه است) اون میخواست فقط خدا رو بپرسته پیامبر که فهمید ارباب بلال این کار رو بااون کرده و کتکش زده یک نفر رو میفرسته تا بلال رو نجات بده اون مرد میاد بلال رو از اربابش میخره و بلال از یاران خوب پیامبر میشه🌺🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 کلماتی مثل بت پرست اگر بچه ها خیلی در گیر شدند که چی هست فقط در همین حد بگید که یه کسایی بودن که به سنگ احترام میزاشتن و اونو میپرستیدن(ویا هر توضیح ساده تری) اگر خیلی سوال شد تغافل کنید 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6