💐#شعرکودکانه 🌷#زیبا
💐 ویژه
🌹#ماه_مهمانی_خداوند
🌻#ماه_نزول_قرآن
ماه رمضان🌙
رمضان ماه خدا🌙
همه مهمون خدا
مي رسيم به آسمون
مي شيم از بدي جدا
توي ماه رمضون
همه آدمهاي خوب🌸
روزه مي گيرن باهم
از سحر تا به غروب🌥
اينه پيغام خدا
واسه ما بنده ها💕
روزه مثل رود نور
مي ده دلها رو صفا💕
#شعر
#روزه
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
31.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐#آشنایی_باامامان_و_پیامبران
🔶#حضرت_محمد(ع)
🌷#باموضوع: داستان زندگی پیامبر اسلام (از تولد تا ازدواج)
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
داستان کوتاه کودکانه خرگوش و لاکپشت
یکی بود یکی نبود زیر کنبد کبود یه دشت بزرگی بود پر از گل ودرخت چمنزار. توی این دشت قشنگ، حیوانات زیادی کنار هم زندگی می کردند وتوی چمنزارهای این دشت به بازی وشادی مشغول بودند.
میون این حیوانات یه خرگوشی بود که به زرنگی و باهوشی خودش می نازید و فکرد می کرد هیچ کس مثل اون نیست و اونه که از همه بیشتر می فهمه و باهوشتره.
یه روز آفتابی و قشنگ که همه ی حیوانها با شادی داشتن توی دشت بازی می کردند، خرگوش رفت و به اونها گفت با این بازی ها وقتتون رو بیهوده می گذرونید، بیایین با هم دیگه مسابقه بدیم وببینیم چه کسی برنده میشه کی حاضره و می تونه با من مسابقه بده.
بین حیوان ها یه لاکپشت بود، لاکپشت میدونست که این خرگوش قصه ی ما مغرور هست پس با خودش فکر کرد باید یه درسی به این خرگوش بدم و با صدای بلند گفت من حاضرم که باهات مسابقه بدم.
وقتی خرگوش صدای لاکپشت رو شنید قهقه زد و بلند بلند خندید
همه ی حیوانها هم خندیدند آخه همه میدونستند که لاکپشت خیلی آرومه و خرگوش تند وسریع.
روباه رو کرد به لاکپشت و گفت خرگوش خیلی سریعه و تو کندی مطمئنی که میخوای مسابقه بدی.
لاکپشت با اطمینان جواب داد البته مسابقه میدم. روباه هم روی زمین خطی کشید وگفت اینجا خط شروع مسابقه هست و هرکه زودتر به به اون درخت بالای تپه برسه برنده است حاضر باشید و پشت این خط بایستید خر گوش و لاکپشت پشت خط ایستادند و وقتی که روباه علامت داد حرکت کردند.
خرگوش دو سه تا پرش بلند کرد فاصله ی زیادی از خط شروع گرفت ولی لاکپشت با آرومی حرکت میکرد وفقط چند قدم از خط فاصله گرفته بود.
همه ی حیواناتی که داشتند مسابقه رو تماشا می کردند وقتی راه رفتن لاکپشت رو دیدند بهش گفتند سعی کن تندتر راه بری اینجوری هیچ وقت نمیتونی به خرگوش برسی ولی لاکپشت با شناختی که از غرور خرگوش داشت مطمئن بود که خودش برنده ی مسابقه میشه.
پس با خونسردی به راهش ادامه داد و میدونست که نباید خسته بشه و پیوسته به راهش ادامه بده.
از اون طرف خرگوش با قدمهای بلند و تندی که برداشته بود کلی از خط شروع فاصله گرفته بود ایستاد و با غرور به پشت سرش نگاه کرد و دید که لاکپشت آهسته آهسته حرکت میکنه، لبخندی زد و با خودش فکرکرد تا اون بخواد به من برسه من کلی وقت دارم پس میتونم تو این چمنها استراحتی بکنم و چرتی بزنم وقتی که لاکپشت رسید دوباره با چند پرش ازش جلو میوفتم این لاکپشت با خودش چی فکر کرده که میتونه منو ببره من خرگوشم وخیلی سریع هستم ولی او کند من حتما اونو میبرم.
خرگوش روی چمن ها دراز کشید وخیلی سریع خوابش برد ولی لاکپشت که بی وقفه به راه رفتنش ادامه میداد.
به خرگوش رسید وبه آرومی از کنارش گذشت ولی خرگوش همچنان خواب بود مدتی کذشت و لاکپشت به بالای تپه رسید و کنار نقطه ی پایانی که روباهه گفته بود ایستاد و برای حیوانهای دیگه دست تکون میداد
از اون طرف که خرگوش که تازه بیدار شده بود به سمت نفطه شروع نگاه کرد که لاک پشت رو ببینه.
آخه فکر می کرد هنوز لاکپشت به اون نرسیده ولی هیچ کس رو ندید برگشت وبه بالای تپه نگاه کرد و دید که لاکپشت کنار درخت بالای تپه ایستاده وبرای بقیه دست تکون میده و متوجه شد که مسابقه رو باخته و پیروز این مسابقه لاکپشت هست.
خرگوش فهمید که با غرورش باعث باخت خودش شده بوده و یاد گرفت که نباید کسی رو دست کم بگیره اون فکر میکرد که میتونه با قدمهای تندش لاکپشت رو شکست بده ولی لاکپشت با پشت کار و تلاش مستمر و خستگی ناپذیرش تونست برنده باشه و به خرگوش درس بزرگی بده که با غرور زیاد هیچ کس به هیچ چیز نمیرسه فقط با تلاش هست که موفقیت به دست میاد.
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
22.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کارتون زیبای سارا و صدرا
📼 این قسمت : نامحرم
🎞
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
کانالداستانشب|معینالدینی@nightstory57(2).mp3
زمان:
حجم:
19.52M
#زندگی_اماممهدی_عجلالله_تعالی_فرجه
قسمت 2
༺◍⃟🌊჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
شناخــت شـخـصـیـت
اماممهدیعجلاللهتعالیفرجه
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#زندگی_اماممهدی_عجلالله_تعالی_فرجه_قسمت۲
#گوینده_معینالدینی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#شعر_کودکانه
#حضرت_خدیجه
مـادربزرگ دوباره امشب یه قصــه داره
از حضــرت خدیـــجه حرفـای تازه داره
میگه: گلـم خدیــجه بانـویی رستـــگاره
همــــسر پیغمبـــــره کنــار ماه، سـتــاره
مـــادر حـضرت یــاس تو دامـنش بهـاره
گفته رســول جانها خدیـجه جــان نثاره
برام تــا غــــار حـــرا آب و غــــذا میاره
تمـــــام امـــوالشـو برا خــــدا میــــذاره
هیــچ کسی تـوی قلبــم جای اونو نداره
یه عـده نامسـلمون بــی ادب و بی چاره
اذیتــــش می کردن تا بگه دیــــن نداره
یا مثـــل آدم بَدا از دیـــن حـق بیــــزاره
اما خبـــر نـــداشتن مــــــادر ما بیــداره
با صبــرو رنــج بسیــار حافظ دیـن یاره
بعد هـزار ســال هنـــــوز چـراغ راه تاره
مثل یه ابر رحمت لطفش به ما می باره
💬 شاعر: سعید وحیدی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#داستان_متنی
باغچه ی مادربزرگ 👵🏻
یکی بود یکی نبود. مادر بزرگ یه باغچه قشنگ داشت که پراز گل های رنگارنگ بود. از همه ی گل ها زیباتر گل رز بود.
البته گل رز🌹 به خاطر زیبایی اش مغرور شده بود و با بقیه گل ها بدرفتاری می کرد.
یک روز دوتا دختر 👧🏻کوچولو و شیطون که نوه های مادربزرگ 👵🏻بودند به سمت باغچه آمدند. یکی از آن ها دستش را به سمت گل رز 🌹برد تا آن را بچیند، اما خارهای گل در دستش فرو رفت.
دستش را کشید و باعصبانیت گفت: این گل به درد نمی خورد! آخه پر از خار است. مادربزرگ نوه ها را صدا زد آن ها رفتند.
اما گل رز🌹 شروع به گریه کرد. بقیه ی گل ها با تعجب به او نگاه کردند. گل رز🌹گفت: فکر می کردم خیلی قشنگم اما من پر از خارم!
بنفشه🌺 بامهربانی گفت: تو نباید به زیباییت مغرور می شدی. الان هم ناراحت نباش چون خداوند برای هرکاری حکمتی دارد. فایده این خارها این است که از زیبایی تو مراقبت می کنند وگرنه الان چیده شده و پرپرشده بودی!
گل رز🌹 که پی به اشتباهاتش برده بود باشنیدن این حرف خوشحال شد و فهمید که نباید خودش را با دیگران مقایسه کند و هر مخلوقی در دنیا یک خوبی هایی دارد.
بعد هم گل رز🌹 قصه ما خندید و با خنده او بقیه گل ها هم خندیدند و باغچه پر شد از خنده گلها🌸🌺🌹🌻🌼.
امیدواریم این داستان قشنگ را برای بچه ها بخوانید و به آن ها یاد بدهید داشته های خودشان را با دیگران مقایسه نکنند.
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
26.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 سرود زیبای روزه اولی با صدای پویانفر
#جشن_روزه_اولی
#ماه_رمضان
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
کانالداستانشب|معینالدینی@nightstory57.mp3
زمان:
حجم:
19.03M
#زندگی_اماممهدی_عجلالله_تعالی_فرجه
قسمت3
༺◍⃟🌊჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
شناخــت شـخـصـیـت
اماممهدیعجلاللهتعالیفرجه
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#زندگی_اماممهدی_عجلالله_تعالی_فرجه_قسمت۳
#گوینده_معینالدینی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#داستان_متنی
🐰📚کتابدار کوچولو📚🐰
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود
خرگوش کوچولویی بود به نام نقلی که خیلی به کتاب خواندن علاقه داشت. او هر روز چند تا کتاب می خواند و از کتابها چیزهای زیادی یاد می گرفت. دوستانش روز تولدش به او کتاب هدیه می دادند. پدر و مادرش هروقت به بازار می رفتند و می دیدند کتاب خوب و مناسب ِ تازه ای چاپ شده و به بازار آمده، آن را برایش می خریدند...
نقلی همه ی کتاب ها را با دقت می خواند و آن ها را در یک قفسه در اتاقش می گذاشت. یک روز دید تعداد کتاب هایش آن قدر زیاد شده که دیگر توی قفسه جا نمی شوند. او به فکر افتاد تا قفسه ی دیگری در اتاقش بگذارد اما برای قفسه ی جدید، جای کافی نداشت. دراین فکر بود که با کتابهایش چه کار کند که آهوخانم به دیدنش آمد.
آهو خانم معلم مدرسه ی جنگل بود. او به نقلی گفت: « دختر قشنگم، من خیلی خوشحالم که می بینم تو به کتاب خواندن علاقه داری؛ دلم می خواهد بقیه ی بچه ها هم مثل تو باشند. ولی ما توی جنگل کتابخانه ی عمومی نداریم. من می خواهم یک کتابخانه ی عمومی درست کنم و در آن کتاب های خوبی بگذارم تا همه ی بچه ها بیایند و کتاب امانت بگیرند و بخوانند.»
آهو خانم به قفسه ی کتابهای نقلی اشاره کرد و ادامه داد: « می بینم که تو کتابهای زیادی داری. راستی وقتی کتابی را می خوانی، با آن چه می کنی؟» نقلی جواب داد: « هیچی، می گذارم توی قفسه ی کتابها تا خراب و کثیف نشود»
آهو خانم گفت: « از این کتابها به دوستانت نمی دهی تا بخوانند؟» نقلی گفت: «نه تا حالا کسی از من کتاب نخواسته است». آهو خانم گفت: « نقلی جان، من در مدرسه یک کتابخانه درست می کنم و از تمام حیوانات جنگل می خواهم تا کتاب هایی را که دیگر لازم ندارند به این کتابخانه هدیه کنند. بعد این کتاب ها را به کسانی می دهیم که آنها را نخوانده اند. به این ترتیب همه می توانند با خواندن کتاب های جدید، چیزهای تازه یاد بگیرند.»
نقلی فکری کرد و با خوشحالی گفت: «چه فکرخوبی! من با کمال میل به شما کمک می کنم.» آهوخانم و نقلی به مدرسه رفتند. به همه ی حیوانات اطلاع دادند که برای کتابخانه به کتاب نیاز دارند. طولی نکشید که حیوانات جنگل کتابهای اضافی را آوردند و به کتابخانه هدیه کردند. قفسه پر ازکتاب شد. نقلی هم تعدادی از کتابهای قدیمیش را در کتابخانه ی مدرسه گذاشت.
از آن روز به بعد بیشتر حیوانات به مدرسه می آمدند و کتابهای کتابخانه را می گرفتند و می خواندند تا چیزهای تازه یاد بگیرند. نقلی هم شده بود کتابدار کتابخانه. او به حیوانات جنگل کتاب امانت می داد و آنها را راهنمایی می کرد تا کتابهایی را که لازم دارند بگیرند و بخوانند. نقلی کتابدار کوچولوی مهربان جنگل بود و همه دوستش داشتند.
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
7.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انیمیشن بامزه خمیر بازی ها
با موضوع حفظ پاکیزگی محیط زیست 🌱
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6