#داستان_نماز
🌼 طناب کشی 🌼
💎 همه از کار جوان تعجب کرده بودند و با نگاه عجیبی به او نگاه می کردند و احیاناً بعضی نیز او را مسخره می کردند.
جوان که قد بلندی هم داشت و آستین لباسش را بالا زده بود؛
💎 طناب بلندی به دست گرفته و آن را از در خانه ای تا #مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله) می کشید.
عابران با تعجب به او نگاه می کردند اما جوان، مشغول کار خودش بود.
💎 یکی از رهگذران پرسید: مشغول چه کاری هستی؟
جوان بدون اینکه دست از کار بکشد، گفت: پیرمرد نابینایی که همسایه ماست از من درخواست کرده طنابی را از در خانه اش تا مسجد بکشم تا بتواند با گرفتن طناب به مسجد و #نماز_جماعت برسد.
💎 رهگذر با تعجب پرسید: حالا مگر چه می شد #نماز را در خانه اش می خواند؟
جوان در حالی که طناب را به دست داشت و به جلو حرکت می کرد، گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او فرموده، این کار را انجام دهد تا از نماز جماعت محروم نباشد.
💎 رهگذر که در حال رفتن بود، آرام با خودش گفت:
پس ما که چشم داریم و سالم هستیم، اگر در نماز جماعت شرکت نکنیم دیگر... .
📒 اصغر آیتی و حسن محمودی، پر پرواز ؛ ص ۷۸ به نقل از تهذیب الأحكام، ج 3 ص 266.
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
📒 قصه های خوب 🌸👇
🆔 @GhesehayeKhoob
روزی که بچه ها معلم شدند
کلاس اونقدر شلوغ بود که که هیچ کس متوجه نمی شد بغل دستی اش چی میگه. هر کسی مشغول کاری بود. مریم و مینا داشتند در مورد درس جدید ریاضی با هم صحبت می کردند، ندا از مهمونی دیشب خونه مامان بزرگ برای نرگس و زهرا تعریف می کرد و... . خلاصه هر کس مشغول یه کاری بود که در کلاس بازشد و خانم حسینی مثل همیشه با لبخند وارد کلاس شد. خانم حسینی معلم کلاس پنجم بود. بچه ها با دیدن خانم حسینی از جا بلند شدند و سلام کردند. اما اون روز خانم حسینی مریض شده بود و خیلی حالش خوب نبود اما بخاطر بچه ها اومده بود مدرسه. بچه ها که دیدند معلمشون حال خوبی نداره تصمیم گرفتند اون روز به خانم حسینی کمک کنند تا خیلی خسته نشه و حالش بهتر بشه.
قرار شد مریم که نماینده کلاس بود بره پای تخته و بعد هرکدوم از بچه ها رو برای کاری که می خواستن انجام بدهند صدا کنه. خانم حسینی هم رفت و نشست جای مریم.
اول مینا برای حل تمرین های ریاضی درس جدید رفت پای تخته، چون قبل از کلاس با مریم تمرین کرده بودند. بعد هر کدوم از بچه ها یکی از درس های کتاب فارسی رو که قبلا خونده بودند برای بقیه توضیح داد تا بهتر یاد بگیرند.
بعد از خوندن درس هم مسابقه گذاشتند و چند تا از بچه ها رفتند پای تخته و اسم فامیل بازی کردند.
اون روز بچه ها معلم شده بودند و هر کاری که می تونستند انجام دادند تا به خانم حسینی کمک کرده باشند. بچه های کلاس، خانم حسینی رو خیلی دوست داشتند و از این که می دیدند حالش خوب نیست ناراحت بودند بخاطر همین هم هرکاری که می تونستند انجام دادند.
مریم که نشسته بود جای خانم معلم آخر کلاس از طرف همه بچه ها رو کرد به خانم حسینی و گفت: امروز که شما حالتون خوب نبود و ما بچه ها کلاس رو اداره کردیم تازه متوجه شدیم که کار شما چه قدر سخته و برای ما خیلی زحمت می کشید. ما تصمیم گرفتیم از این به بعد بیشتر درس بخونیم و میخواهیم از زحمات شما تشکر کنیم. بعد همه برای خانم حسینی دست زدند و هورا کشیدند. خانم حسینی هم از بچه ها بخاطر اینکه اون روز معلم شده بودند تشکر کرد.
📒 قصه های خوب 🌸👇
🆔 @GhesehayeKhoob
21.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧚♀✨امیدوارم کودک دلبندتون از دیدن این #کارتن لذت ببره.
📒 قصه های خوب 🌸👇
🆔 @GhesehayeKhoob
12.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان_نماز
💠 گفتگوی شنیدنی پیامبر و بت پرستان 💠
#استاد_حسن_محمودی
#پادکست
📒 قصه های خوب 🌸👇
🆔 @GhesehayeKhoob
#داستان_نماز
☀️ دیگر نمی توانم درس بگویم ☀️
💠 یکی از شاگردان #آیت_الله_کوهستانی میگوید : روزی آقا در حسینیه مشغول تدریس بود همین که صدای #اذان ظهر را شنید کتاب را بست و فرمود: «بابا جان من دیگر نمی توانم درس بگویم باید بروم نماز!»
💠 [یعنی با شنیدن اذان تمام توجه من به سوی سخن گفتن با خدا رفته است و دیگر نمی توانم به درس ادامه دهم]
📚 روح مهربان ؛ خاطرات و حالات عرفانی شیخ محمد کوهستانی ؛ صفحه ۳۱.
📒 قصه های خوب 🌸👇
🆔 @GhesehayeKhoob
﷽ ☀️ اولین های #نماز ☀️
در اهمیت نماز همین بس که:
1⃣ اولین عبادت #حضرت_آدم و حوا «علیهما السلام» نماز بود،
📚 وسایل الشیعه، ج ۴ ، ص ۱۶
2⃣ اولین دستور خداوند به #حضرت_موسی «علیه السلام» بعد از شروع رسالتش، نماز بود،
📚 سوره طه ، آیه ۱۴
3⃣ اولین کلام #حضرت_عیسی «علیه السلام» در گهواره سخن از نماز بود،
📚 سوره مریم ، آیه ۳۱
4⃣ اولین واجب در اسلام نماز است
📚 جامع الاخبار، ص ۷۳
5⃣ و اولین سؤال در روز #قیامت نیز نماز است.
📚 وسایل الشیعه، ج ۴ ، ص ۱۱۰
📒 زیر باران، آیتی و محمودی، نکته ۱۵
#داستان_نماز #معارف_نماز
6⃣ همچنین اولین اقدام #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف پس از ظهور اقامه نماز است.
📚 سوره حج ، آیه ۴۱
🌷کانال یاوران نماز
📒 قصه های خوب 🌸👇
🆔 @GhesehayeKhoob
﷽ ☀️ حرف حساب! 👌
🍀 یک روز در یکی از قرارگاه ها #شهید_صیاد_شیرازی از من پرسید فلانی، میزان شرکت رزمنده ها در #نماز_جماعت به چه صورت است؟
🌳 من به ایشان گفتم بیشتر رزمنده ها در نماز جماعت ظهر و عصر، و مغرب و عشا شرکت می کنند؛ ولی تعداد شرکتکنندگان در نماز جماعت #صبح کم است.
🍃 در این زمان شهید صیاد به من گفت به همه اعلام کن فردا قبل از #اذان_صبح در حسینیه #حاضر باشند. صبح همه در حسینیه حاضر شدند.
🌿 شهید صیاد بلند شد و گفت: برادران، شما به دستور من که یک #سرباز€کوچک جبهه اسلام هستم، قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر شدید؛ ولی به #امر_خدا که هر روز صبح با صدای اذان شما را به #نماز_جماعت می خواند، توجه نمی کنید!
📚 قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص ۱۶
#داستان_نماز #نماز_شهیدان
📒 قصه های خوب 🌸👇
🆔 @GhesehayeKhoob
وزغ بی دندون
سال ها قبل جادوگری بود که یک جادوی غیرعادی اختراع کرده بود. هر کسی از این جادو استفاده می کرد دندان هایی زیبا در دهانش نمایان می شد. جادوگر نمی دانست که این جادویش چطور عمل می کند پس تصمیم گرفت آن را روی وزغش امتحان کند. بعد از خواندن جادو،دهان وزغ پر از دندان های سفید و زیبا شد. از آن به بعد وزغ نه تنها می توانست هر چه دلش می خواهد بخورد بلکه می توانست صحبت کند.
وزغ با غرور می گفت: من از این تغییر بسیار راضی و خوشحالم. من ترجیح می دهم شیرینی و شکلات بخورم تا مگس ها و پشه های بدمزه.
جادوگر متوجه شد که وزغ از دندان هایش مراقبت نمی کند و هر چه دلش می خواهد می خورد. به خاطر همین به وزغ گفت: آقای وزغ مراقب دندان هایت باش. حتماً مسواک بزن تا دندان هایت درد نگیرد و شیرینی و شکلات هم زیاد نخور.
اما وزغ به حرف های جادوگر توجهی نکرد.
وزغ فکر می کرد دندان هایش خیلی محکم هستنند و احتیاجی به مسواک ندارند و می تواند هر چقدر دلش می خواهد شیرینی و شکلات بخورد.
یک روز یکی از دندان های وزغ شروع به پوسیدن کرد و کم کم تمام دندان هایش پوسیدند. وزغ دید که همه ی دندان هایش سوراخ شده و دارد می افتد. حالا وزغ خان تصمیم گرفت که از دندان هایش مراقبت کند ولی دیگر خیلی دیر شده بود. وقتی آخرین دندانش افتاد او دیگر نمی توانست صحبت کند.بیچاره آقای وزغ! اگر آخرین دندانش نمی افتاد او می توانست به آقای جادوگر بگوید که اگر دوباره دندان هایش را به او برگرداند او حتماً هر روز مسواک می زند و از آن ها مراقبت می کند.
وزغ بیچاره از این به بعد باز هم باید پشه و مگس بخورد. چقدر بد و رقت انگیز!
📒 قصه های خوب 🌸👇
🆔 @GhesehayeKhoob
🗂#داستان_نماز
✍ #بهترين_آرزو
👈 ربيعه پسر كعب مي گويد: روزي پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله به من فرمود:
ربيعه! هفت سال مرا خدمت كردي، آيا از من #پاداش نمي خواهي؟
👤من عرض كردم: يا رسول الله! مهلت دهيد تا فكري در اين باره بكنم.
فرداي آن روز محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله رفتم،
👈فرمود: ربيعه حاجتت را بخواه!
عرض كردم: از خدا بخواه مرا همراه شما داخل بهشت نمايد.
فرمود: اين درخواست را چه كسي به تو آموخت؟
عرض كردم: هيچ كس به من ياد نداد، لكن من فكر كردم اگر مال دنيا بخواهم كه نابود شدني است و اگر عمر طولاني و فرزندان بخواهم سرانجام آن مرگ است.
🌹در اين وقت پيغمبر صلي الله عليه و آله ساعتي سر بزير افكند، سپس فرمود:
اين كار را انجام مي دهم، ولي تو هم مرا با #سجده هاي زياد كمک كن و بيشتر #نماز بخوان.
📒 بحارالانوار ، ج 69 ، ص 407.
📒 قصه های خوب 🌸👇
🆔 @GhesehayeKhoob
alef_bacheh.mp3
زمان:
حجم:
10.75M
#کتاب_صوتی ؛ الف بچه 😍
#قسمت اول : مثل گوسفندم اگه ... 🐑🐏
کاری از مرکز تخصصی نماز
#داستان_نماز
#الف_بچه
📒 قصه های خوب 🌸👇
🆔 @GhesehayeKhoob